لحظاتی با یک رُمان ماندگار / فرزاد رمضانی
«عشق و رنج و بلوط» حاصل قلمی عاشقانه بر صفحه ناهموار زندگی است. کتاب نه تنها سرگذشت نویسنده است، بلکه روایت زندگی همهی ما فرزندان جنگ و آوارگی و رنج است.
راوی خودآگاه داستان، تک بعدی به زندگی نگاه نمیکند و ماهرانه رنجها، سختی ها، دلخوشیها و زیبایی های زندگی را به موازات هم به زیبایی هر چه تمام تر به تصویر میکشد. کودکِ روایت در اوج نا امیدی و گرفتاری و رنج، عینک پلاستیکی یادگار پدر را بر چشم می گذارد و دنیا را سبز و زیبا میبیند.
در کنار صدای دلخراش بمباران و موشک، گوش به صدای ساز و دهل جشن سیزده بدر میسپارد. عذاب مدتها بی کفش راه رفتن را با لحظهای کفشهای لاستیکی مورد علاقه پوشیدن، فراموش می کند و از دیدن دیگ سیاه بر روی اجاق جان تازهای میگیرد و دنبال روزنه امیدی میگردد برای ادامه زندگی! زیرا مثل فروغ شاعر، ایمان دارد به پایان فصل سرد.
شخصیتهای روایت، هر کدام میتوانند قهرمان داستان باشند. صفر خوش روان و یارانش که جان خود را فدای دفاع از ناموس و سرزمینشان می کنن لایق پرستش اند. چوپانی ناشناس که بزغاله را 5 سال در سخت ترین شرایط محافظت میکند تا رسم امانت داری را به جا آورد، قطرههای اشک را از چشمان هر مخاطبی سرازیر میکند. اما ابر قهرمان داستان، «مادر» است. در واقع اوست که بار سنگین روایت را به دوش می کشد. داستان با مادر آغاز می شود و وقتی به قول نویسنده به سمت قبرستان گرسنه شهر میبرند، داستان پایان می یابد. آری عشق، «مادر» است رنج، «مادر» است. بلوط ، هم نماد سرسختی و صبوری و بردباری است. پس بلوط هم «مادر» است