پانصد بلوطی که به زاگرس سلام گفتند! / جلیل آهنگرنژاد
دهروهچ اول:
صبح یکی از روزهای نیمه سرد اما آفتابی زمستان 1399 خورشیدی است. با خانواده و اقوام به دامنهی یکی از کوههای #زاگرس رفتهایم. به تنهایی از یکی از تپه های نیمه بلند بالا می روم. پای درخت کهنسال بلوطی به برگهای زیبای یخ زده خیره میشوم. برای اینکه چند عکس بگیرم، چند برگ را جابجا میکنم. در زیر برگها با دانه های بلوطی روبرو می شوم که جوانه زده اند و آمادهی کاشتن هستند.
در طی مسیر، نقشهای به ذهنم میرسد: به جوانان داوطلب همراه بگویم که هر کسی یکصد #بلوط بکارد، جایزه می گیرد. نقشهام می گیرد! و پنج نفر آماده میشوند. از اینترنت کمک میگیرم و راه صحیح و سادهی کاشت بلوط را به آنها آموزش می دهم. با چند «کاران» در نقاطی که پوشش درختی کمتری دارند، شروع میکنیم. هر کدام حدود یکصد بلوط میکاریم.
دهروهچ دوم:
عصر روزی گرم از خرداد 1400 است. گاهگاهی به یاد آن روز میافتادم و اینکه ممکن نیست بلوطی سر از خاک به در آورده باشد و به زندگی سلام دهد. اما فرصتی نداشتم که به آن کوهپایه سر بزنم.
مثل همیشهی این ماهها دل به کوهستان داده ایم و تقریباً هر روز در دامن کوهی سربلند، روزگار می گذرانیم. امروز هم رهسپاریم. از دوستانم می خواهم که مسیر کوهنوردی را تغییر دهیم. ماشین با رضایت نسبی همراهان به سمت چپ جاده میپیچد. یکی دو کیلومتر طی می کند و با شوق، پیشتر از دیگران پیاده می شوم و راه می افتم. بخشی از آن حوالی، محل عبور گلههای گوسفند است. خطوطی که از رد پایشان جا مانده، میگوید که اگر بلوطی سربرآورده باشد، در این سال بی باران، نصیب بزهای سیاه پوش گله میشود.
گامهایم را با دلهره برمیدارم و ناامیدانه محل را میکاوم. در کمال شگفتی با اولین بلوطهای جوان روبرو می شوم و با شادی به همراهان، اعلام پیروزی می کنم. یک، دو، سه، میشمارم و در همین ابتدای شمردن به دهها بلوط جوان میرسم. #رضا_موزونی پیشنهاد میدهد: «له دهورێان سان بچنیم تا پاوڵا نهون». بی هیچ مکثی میپذیریم. اما بلوط ها آنقدر زیادند که فرصت سنگ چینی نداریم. با شوق بسیار با بلوطها عکس یادگاری میگیریم و شناسنامه را تازه تر می کنیم:
دار بهڕۊ سجیلمه / ڕاێ قڵف سوو کلیلمه…
حالا حوالی پانصد بلوط به زندگی بر زاگرس سلام داده اند