نقدی بر مجموعه شعر ابرهای عاطفه اثر دکتر مسعود سپه وندی / جلیل آهنگرنژاد
نقدی بر شعر دکتر مسعود سپه وندی با تکیه بر مجموعه شعر «ابرهای عاطفه» ؛
آوارگی در سرزمین تن!
جلیل آهنگرنژاد
از شعر چه می خواهیم؟ پاسخ به این پرسش بی شک یکسان، شفاف، مصداقی و عینی نخواهد بود. هر مخاطبی با ذهنیتی خاص به دنیای هر کتابی ورود می کند. جمعی در پی التذاذ صرف ادبی اند.گروهی دنبال نگاه های تازه تر می گردند. قبیله ای در جستجوی مفاهیم شعر و آرای خالق اثرند و در آخر، معدودی با کنجکاوی در روساخت ها و زیرساخت ها وارد اقلیم ناشناخته ی یک متن تولیدی می شوند.
قرار است با پرهیز از قضاوتهای پزیتیویستی،کلی خوانی و …، به عناصر سازنده ی روساخت و زیرساخت اشعار نگاهی بیندازم و نقبی به لایه های مفهومیِ آثار داشته باشم. بیشترین شعرهایی که در این مجال مورد بررسی واقع می شوند، محصول یک دهه شاعرانگی دکتر مسعود سپه وندی است و به باوری دیگر کارنامه ی هنری ده ساله( از ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۹) این شاعر لرستانی به حساب می آید. پس لازم است با عینک دهه های شصت و هفتادی به این مجموعه نظر بیفکنم و شاخصه های شعر آن دوران را در این دفتر جستجو نمایم.
از وجوه بارز شاعران دهه های شصت و هفتاد شمسی از حیث شکلی، استفاده همزمان از قالب های سنتی و آزاد بود. نیمی از این شاعران، هم در وادی قالبهای کلاسیک مثل: غزل طبع آزمایی می کردند و هم در قالب های آزاد. این دوگانگی می توانست با الزاماتی همراه باشد؛ از یک سو شاعر به گذشته ای غنی تکیه کرده بود و مخاطبان عام ادبیات نیز با وی همداستان بودند و از سویی دیگر ذات نوجوی شعر و بازار گرم نوگرایی ها، بسیاری را به وادی طبع آزمایی در قالب های تازه وا می داشت. دفتر های شعر این شاعران نیز عموما بین این دو نگاه تقسیم می شد. دکتر سپه وندی را نیز باید از این گروه شاعران دانست.
سه قالب شعری دستمایه ی شاعرانگی این شاعر لرستانی هستند. غزلهای شیوای وی با فاکتور های خاص خود در ردیف غزل های نوکلاسیک معاصر قرار دارند. «غزل نو یا نوکلاسیک متأثر از حرکت شعر نیمایی و آزاد پا به عرصه ظهور نهاد.» (روزبه،۱۳۷۹: ۱۳۷) و شعر های آزاد کتاب از جنس شعر دهه های چهل و پنجاه شمسی با فاکتورهای ویژه ی آن دورانند. دو مثنوی با قد و قامتی بالاتر در میان مثنوی های این دفتر شعر ، جلوه گری می کنند که اینان نیز از آبشخور مثنوی های نوینی سیرابند که به شکلی محدود در دفتر شعر فروغ و هم نسلانش تولدی دیگر یافته اند.
تتابع اضافات، گذرگاهی برای ورود به عرصه های نوین خیال
یکی از مهمترین و در عین حال طبیعی ترین سازه های زبانی «ترکیب ها » هستند. بسیاری از تصویرهای شاعرانه ی امروزین بر مدار تتابع اضافات است. این صنعت در گذشته مردود و مطرود بود اما در سبک هندی با ظهور شاعرانی همچون : بیدل دهلوی از «ضد صنعتی » محکوم، به صنعتی محبوب بدل شد.«بیدل تتابع اضافات را نیز صنعتی موسیقی انگیز می شناسد و از تتابع اضافات زنجیره های زرین می سازد که براستی شعرش را آهنگین تر می کند».(اسدالله حبیب،۱۳۸۷: ۱) مگر نه این است که رسالت شعر گریز از هنجارهاست؟ اگر چنین چیزی پذیرفته شده باشد، پس بیراه نیست که گاه «ضد صنعتی » در گذشته، تغییر حال دهد و ستون زیبایی شناسی در یکی از حوزه های بلاغی به حساب آید.
این نکته را نیز نباید از یاد برد که زبانشناسی به بازتعریف تتابع اضافات کمک کرد تا این بار با دیدی مثبت به این سازه ی زبانی نگریسته شود. همچنانکه بسیاری از آرایه های ادبی پیشینیان نتوانسته اند ویزای عبور به حوزه های ادبیات جدید را بیابند، نگاه به تتابع اضافات نیز دچار تغییر شده است. به اعتقاد نگارنده ی این سطور ، همین تتابع اضافات است که در تصویرسازی های شاعران امروز به عنوان ابزاری ویژه به کار گرفته می شود و با پتانسیلی که دارد، حوزه های خیال انگیزی را وسعتی متفاوت بخشیده است. شعر دکتر سپه وندی در همه ی سطوح و قالب ها به شکلی آشکار از این صنعت بهره مند است و براستی شانه های شعر این دفتر بر ستون های «ترکیب سازی» تکیه کرده است :
چه شد روزگارانِ بی رنگیَم ؟
خلوصِ پر از رازِ دلتنگیِم ؟ (سپه وندی،۱۳۸۱: ۵۳)
به یادِ زلفِ نگو نسارِ بیقرارِ سیاهت
کمرخمیده و مجنون، چو شاخه شاخه ی بیدم (سپه وندی،۱۳۸۱: ۳۲)
آه! که من خسته ترین عابرِ
در به درِ کوچه یِ حیرانی ام (سپه وندی،۱۳۸۱: ۳۰)
من شام دلگیرم، تهی از نغمه های نور
تو نوعروسِ حجله یِ صبحِ خجسته ای (سپه وندی،۱۳۸۱: ۲۴)
تو مثلِ حسِّ خوشایندِ یک عبارت ناب (سپه وندی،۱۳۸۱: ۵۳)
آن سویِ پرچینِ نگاهت باغِ خنده ای،
ساعت به ساعت در تکاپوی رسیدن است (سپه وندی،۱۳۸۱: ۵۶)
شاید بتوان ترکیب سازی ها و تتابع اضافات را در مجموعه شعر ابرهای عاطفه آغازینه ای بر شورش شاعر علیه هنجارهای زبان معیار دانست . اما به واقع قبل از اینکه یک عصیانگر بر هنجارهای عادت شده باشد ، به نوعی پاسدار حفظ تمامیت ارضی ساحت شعری است که دوران شورشگری را پشت سر نهاده و در آرامش قبل از طوفان شعر دهه ی هفتاد با مانیفست خاص خود به دنبال تثبیت است. شعری که از پس آرامش شاعران این نسل بر می آید، از آبشخور نگاههای فروغ و سیمین سر بر می آورد. همانجا که فروغ فرخزاد می گوید:« من فکر می کنم چیزی که شعر ما را خراب کرده همین توجه زیاد به ظرافت و زیبایی است. زندگی ما فرق دارد. خشن است. تربیت نشده است. باید این حالتها را وارد شعر کرد. شعر ما اتفاقاً به مقدار زیادی خشونت و کلمات شاعرانه احتیاج دارد تا جان بگیرد و از نو زنده شود.»(آرش ، گفت و شنود با فروغ فرخزاد)
نیک می دانیم که شاعران دو دسته اند: دسته ی اول پاسداران بنیان های فاخر تثبیت شده اند و دسته ی دوم بر هم زنندگان بنیان ها و آفرینشگران نقش ها و نقشه های تازه . گروه اول راه را بر آفرینشگریِ صرف بسته اند و کمتر دل و جان به کشف های تازه داده اند و گروه دوم در پی ویرانی بنیان های تثبیت شده برای ساخت بناهای تازه اند. اما در این میان گروهی مسیر اعتدال را می پیمایند. گاه زلف در گرو علقه های دیرین دارند و گاه دل به دریای رهیافت های تازه می زنند که در نهایت یکی از دو راه پیشین را پیش پای خود خواهند دید.
شاعر مجموعه شعر ابرهای عاطفه در آثار کلاسیک، خود را وامدار گروه اول می داند و در شعرهای آزاد می خواهد کمی از این نگاه «تثبیت گرا» فاصله بگیرد اما این خواست با پوششی از نوعی محافظه کاری صورت می گیرد که نشان از سیطره ی شعر دهه ی شصت و ابتدای دهه ی هفتاد بر انگاره ها و باورمندی های شاعر است. در یک نگاه روساختی می توان گفت که شاعر در این مجموعه یک مهندس دقیق است که با وسواسی تکنیکی به چینش واژگانی مشغول است که عموما بهترین واژگان از نوع خود هستند و بنای شعرهایش در نمای بیرونی ، شیک ، زیبا و دلپسندند. اما آیا این نوع مهندسی واژگانی (به ویژه در قالب های سنتی ) می تواند برگ برنده ی شاعر باشد؟
دکتر سپه وندی نشان می دهد که با تکنیک های بلاغی به نحوی شایسته آشناست و همین امر به او قدرت چینش و مهندسی روساخت را به دفتر ابرهای عاطفه داده است. اما بسیاری از صاحبنظران در ادبیات امروز جهانی به این «بنیان های مرسوم و جا افتاده در زبان معترض اند. اوژن یونسکو می گوید:« نظام های جا افتاده در زبان، مانند هر نظام حاکمی ، نظام سرکوب است»(باباچاهی،۲۱:۱۳۷۷) و نیز «ناباکوف»می گوید: «مراقب چین شلوار عبارات خود نباشید» (باباچاهی،۱۷:۱۳۷۷) . این نگاهها البته به شکلی جامع و کامل در جغرافیای ادبی ما پذیرفتنی نیستند. اما شعر دهه ی هشتادی فارسی برخی از ستون هایش را بر این پی، بنیان نهاده است.
هواخواهان امروزین قالب های سنتی بی هیچ تردیدی یکی از پارامترهای ممیزه ی غزل خوب از غزل غیر مقبول را همان مهندسی واژگانی می دانند و اصلا حافظه ی تاریخی این ملت با این نوع چینش ها ارتباطی محکم دارد.پس بیراه نیست اگر شاعر غزل پرداز معاصر دل به فریبایی روساختها ببندد.
هنر ویژه ی شاعر ابرهای عاطفه بیشتر در آفرینش غزل هایی شیواست. غزل هایی که با این مهندسی روساختی توانسته اند دلربایی کنند و مشتاقان عام غزل را سیراب گردانند. مطلع های چند غزل موفق از این شاعر را با هم مرور می کنیم:
شب هایِ سکوتِ دلم ای ماه سحر خیز!
بی آن که بدانی شده از شوق تو لبریز
***
درفصلِ سبزِ شکفتن، انبوهی از باغِ دردم
می ریزد آرام آرام برگ های خشکِ زردم
***
چون درختی پیر، یادش ریشه در خونم زده ست
تهمت عشقش رقم بر اشکِ گلگونم زده ست
***
مرا افسرده دیدی و نَجُستی حالِ زارم را
تو سنگین دل، چه دانستی، غمِ شب های تارم را؟!
***
ستاره های شبم بی تو، سرد و خاموشند
سکوت و غم به شکستم دوباره می کوشند
***
هوای کوچه پُر از بوی غربت و درد است
فضای خانه چه بی تو گرفته و سرد است
***
چه می شود که دوباره ببینمت ای یار؟!
دوباره مثل گذشته اگر شود یکبار!
بی هیچ تردیدی می توان بخش عمده ای از غزل های شاعر را جزو غزل های خوب معاصر دانست. غزل هایی که می توانند در حوزه ی مضمون و معنا با تجربه های حسی و عاطفی انسان امروز گره خوردگی تامی داشته باشند.
در دو قالب دیگر که ظرف شاعر برای بیان شاعرانگی هایش هستند، با نوعی فراز و فرود مواجهیم. احتمالا فاصله ی زمانی سرایش اشعار باعث شده اند که به «چند لحنی» ختم شوند. شعرهای آزاد، این فراز و فرود را بیشتر دارند. در شعری به شیوه ای نامحسوس صدای پای لحن سهراب شنیده می شود و در شعر آزاد دیگری لحن هوای تازه ی شاملو به اذهان متبادر می گردد و این الزاما تنها به شعر این شاعر موبوط نمی شود بلکه شعر آزاد فارسی بیش از یک دهه تحت سیطره ی لحن سهراب ، اخوان ، فروغ و شاملو بود.
نیما می گوید: «وزن صدای احساسات و اندیشه های ماست.»(طاهباز،۱۷۶:۱۳۹۳)در نگاه عامه، شعری که وزن ندارد شعر نیست! و منظور عامگان از وزن، همان تساوی هجاها و بهره مندی از قافیه و ردیف است. در دفتر شعر دکتر سپه وندی وزن به مفهوم خاص به شکلی ویژه در خدمت شاعر است اما در یک مثنوی، وزنی ریتمیک و شاد برای بیان مفهومی غمگین استفاده شده است:
شعر «غم آوارگی ص۳۰ »
شاعر همان طور که در «روساخت» موفق است، در حوزه ی بافت های معنایی نیز توانسته است موفق عمل کند و وحدت ذهن و زبان شاعر در لفظ و معنا به شکلی هنری به نمایش گذاشته می شود. ارجاعات اسطوره ای به شکلی محدود در شعرهای دکتر سپه وندی دیده می شود و به خوانش سپیدی متن در شعر وی کمک می کنند:
منم افراسیابِ ننگ و سر تا پا وجودم رنگ
تو پاک از ننگ و معصوم از خطا همچون سیاووشی (مرز فراموشی)
«نماد» ها نیز در این دفتر شعر نمود بارزی دارند. به عنوان مثال ؛ شب از نمادهایی است که به صورتی چشمگیر در همه ی ادوار شعر فارسی حضوری ویژه داشته است. در این اشعار نیز با بسامد بالایی حاضر است:
جدا از دیارِ شبِ بی فروغم،
بگو، شب فروزِ کدامین دیاری؟
یا :بعد از این به شیوه ی شب همیشه تنها بود. و:
شبم بی فروغِ تو معنا ندارد
از آغوشِ شبهای تارم جدا کن! (سپه وندی،۱۳۸۱: ۳۴)
بسامد بالای یک واژه که خود «نماد»ی دیرپا در ادبیات این سرزمین است، می تواند هر مخاطب خاص را وارد دنیای هرمنوتیک کند و فراتر از مؤلف و آفرینشگر اثر به تأمل و تفسیر های متفاوت وادارش نماید. طبیعی است که در بازخورد اول به این باور برسیم که نگاه شاعر بر محور عواطف انسانی چرخیده است. اما این تنها لایه ی رویین معنایی یک متن تولید شده است و به قولی این مخاطب است که رها از دست اندیشه های خاص آفرینشگر اثر، به هر کوی و برزنی مسیر اندیشه و تأویلش را از هر اثر ادبی به سمتی که می خواهد بکشاند.
این «کلان نماد» در این اشعار توانسته است نگاه شاعر را به سمت و سوی کنش های اجتماعی نیز بکشاند و در شب های چشم انتظاری اش، به دنبال شب افروزی از جنس غیر عاطفی نیز باشد. اما نکته ای که می تواند حائز اهمیت باشد این است که در این آثار، یا نمادهایی با اثر انگشت شخصی یافت نمی شود یا اینکه آنقدر بار نمادین نیافته اند که اذهان مخاطبان به آن دست یازند.
برخی از اشعار آزادِ شاعر، با بهره گیری از پتانسیل «روایت» خلق شده اند. روایت را از کدام منظر باید دید؟ خلاصه نظر «تودورف» ساختارگرا، در این باره چنین است که : روایت از یک مسیر آرام عادت شده ی طبیعی شروع می شود.در میانه ی راه اتفاقاتی این مسیر صاف عادت شده را به هم می زند و تلاش روای در این است که در نهایت این برهم زدگی را به مسیر اولیه برگرداند. در بافت روایی شعرهای شاعرِ مورد بحث، کمتر شاهد برهم خوردن روال عادت شده هستیم که این خود به نوع نگرش شاعر در کلیت آثارش بر می گردد. در این میان شعر «هجرت» نمونه ی موفقی از یک روایت شاعرانه است که با فاکتورهای یک روایت ساختگرا همخونی دارد.
یکی دیگر از قالبهای مورد استفاده ی شاعر ، «مثنوی» با کمیت محدود است. وی در غالب اشعاری که در این قالب سروده است،به شیوا ترین شکل در پی انتقال تجربه های حسی عاطفی است که هر مخاطبی بی تعارف مهمان سفره ی رنگین خیالش می شود. می توان به مطلع های موفق این مثنوی ها اشاره کرد:
بسته ام دل، بر آن تارِ مویت
ای همه بوی گُل ها زِ بویت! (سپه وندی،۱۳۸۱: ۴۷)
من آن ناسپاسِ گُنَه کاره ام
که در سرزمین تن آواره ام (سپه وندی،۱۳۸۱: ۵۳)
یکی از فاکتورهای مهم آثار ادبی ، حضور عناصر بومی است که در جغرافیای فرهنگی ، اجتماعی و یا تاریخیِ شاعر و یا نویسنده حضوری شفاف دارد. اما این فاکتور در دفتر شعر شاعر ، یک «غایبِ معتبر» به حساب می آید. با این حال تصاویر زیبای دفترهای شعر دکتر سپه وندی را نباید به دست غفلت سپرد. گوشه ای از نگاههای تازه شاعر را می توانیم با هم مرور کنیم:
انزوای معصومانه ی خورشید را / در مرز روز و شب/ وقتی که دست های ملتمسش را / چونان غریقی تکان می دهد (سپه وندی،۱۳۸۱: ۸۰)
چونان نعشِ ستاره یی، / آویزان، بر گرده ی زخمینِ مادیانش (سپه وندی،۱۳۸۱: ۷۵)
اگر باران نبارد! / هیچ کس، جا پایِ آهو را، / کنارِ برکه ی بی آبِ کوهستان نخواهد دید! (سپه وندی،۱۳۸۱: ۷۰)
چرا،این شانه ها، / این صخره های روزهای خشکسالی را، / به بارانِ نجابت،التماسی نیست؟! (شعر «اگر باران نبارد» ص۰۰۰) (سپه وندی،۱۳۸۱: ۷۰)
بیا، تا بسپارمت به پرنده های مهاجر / به سواحلِ نقره گون رنگین کمان / به بارشِ شبنم / و آرامشِ دریا. (سپه وندی،۱۳۸۱: ۷۸)
من هم یتمی از تبارِ قومِ خواهشم، / ثبت است بر پیشانیَم، داغِ وفای تو (سپه وندی،۱۳۸۱: ۳۵)
طنینِ گام های مادیانت،/ از خاطره ی خواب ها ی کودکیمان کوچید (سپه وندی،۱۳۸۱: ۷۵)
و چه محتاجم من ؛ به صدایی مرموز/ به نوایی در سوز،/ که از آن سوی زمان می آید. (سپه وندی،۱۳۸۱: ۶۶)
که رهایم کند از ماتم ایام ؛ مُدام. (سپه وندی،۱۳۸۱: ۶۶)
جدا از این گونه آفرینشگری های تر و تازه که به قولی در بیداری ذهن شاعر شکل گرفته است ، حضور لغات و اصطلاحاتی که آبشخور آنها هوای تازه ی معاصر نیست، مخاطب را با تکانه هایی مواجه می کند. این تکانه ها -که به ضرورت بار منفی ندارند،- شعرها را با دست اندازهای ذهنی روبرو ساخته است که شاید می توان نه به حساب سهل انگاری شاعر ، بلکه به حساب تکنیک هایی گذاشت که شاعر تعمدا می خواهد شعر را با سازهای ناسازی روبرو گرداند که به سفیدی متن نیز یاری می رساند.نقش برخی از آنها «فورگراندینگ» یا همان برجسته سازی است که در نگاه شاعر فرمالیست جلوه و جایگاهی خاص دارد:
واژه ی«پسودن» در این پاره ی شعری: سر بر طاق آسمانها پسوده اند.
و البته نوعی نگاه آرکائیکی نیز چاشنی این نوع کارها شده است. از این دست شگردها در آثار دکتر سپه وندی قابل توجه اند و می توان آن را نوعی تشخص سبکی برای شاعرش به حساب آورد.
به دنبال کدام مخرج مشترک بگردیم؟
در آسمان آرمانهای شاعر چه پرندگانی حضور دارند؟ مخاطب از شعر های این شاعر چه مرواریدی را صید می کند؟ می توان گفت که شاعر، انتظار عام جامعه ی ادبی را پاسخ گفته است. مجموعه اشعار بررسی شده را نه آغازینه ای برای راه شاعر می دانیم و نه پایان بخش شاعرانگی او . تنها تکه هایی از پازلی هستند که خود می توانند در ذهن مخاطب شیفته ،تصاویری دل انگیز بسازند و او را با دنیایی متفاوت روبرو نمایند.
گاه با خواندن این اشعار انگار به حیاط قدیمی مادر بزرگ، آرام پا نهاده ای . در یک چشم انداز بر صندلی چوبی نشسته ای و صدای پرنده ، نوازش شُرشُر آب و گنجشک های عادت بر لب حوضی قدیمی حاضرند. در این فضا خیال خوبرویی که دل از کف ربوده، غمگین ات می کند و گاه مسیر نگاه متفاوت می شود. شاعر در کنار دغدغه های عاطفی ، گوشه چشمی به تعلقات معنوی دارد و در نُه توی کلامش تکلیف های شب اجتماعی اش را می نویسد و این بسیار مهم است.
پیکره ی شعر دکتر سپه وندی برای مخاطبش رنگین و در عین حال پر تأمل است. پیکره ی «اندام وار» شعری که بیش از هر عضوی، «چشم» را در چشمخانه خیالش می توان دید. چشمی که «رها از تیر گز» می تواند خوب ببیند و در شبی با پویشی از جنس یأس و امید دریچه های روشن فردا را بگشاید.
انتشار در روزنامه آرمان / 1394
انتشار در روزنامه آرمان / 1394
برچسب ها: جلیل آهنگرنژادمسعود سپه وندی
دیدگاهها: ۱ دیدگاه
بسیار عالی