مرگ در خيال آسودهی قطار / نگاهی به مجموعه شعر طعم روزهای نیامده / علی الفتی
اثر: جلیل اهنگرنژاد / شاعر مجموعه شعرهای نرمه واران / طعم روزهای نیامده
مقدمه : اين مطلب را به دوراز هر گونه غرض ورزي و جداي از تعارفات و حساب هاي شخصي مي نويسم. باشد كه در سال جديد دوستان ادبيات را نظرگاه شخصي خود ندانند و آن را متعلق به همهی مردمان سرزمين خود بدانند . چه زيباست كه اين وجه تمايز را رعايت كنيم و انديشه يكديگر را كه حاصل زحمات و از دست دادن فرصت هاي مادي زندگي تكتكمان بوده است بدانيم. به اميد آن روز …
شايد كمي دير است كه دست به قلم شده ام ولي به گمانم فرصت خوبي است وقتي نظر ديگران را هم خوانده باشم و شروع به نگارش متني كنم. وضعيت نقد در كشور ما روز به روز به ورطهی نابودي نزديك مي شود و به همين خاطر منتقدان سعي مي كنند باديدگاه هاي خود و تعاريفي كه از شعر دارند به نقد و جراحي شعر بپردازند. البته اين عقيده را دارم كه نقد در هر زماني مي تواند وجود داشته باشد و نياز به ريشه داشتن يا قدمت خاصي ندارد و صبحت كردن در مورد هر پروسه اي بستگي به شرايط و زمان و مكان حادثه مي باشد .
جهاني كه امروز در جريان آنيم مي تواند و توانسته است آبستن نظرياتي عجيب و غريب باشد امروزه ما شاهد تغيير نظرها در بين بزرگترين فلاسفه، سياسيون و جامعه شناسان هستيم كه جاي نبت گرايي را تحكيم مي كند. مگر ما چقدر مي توانيم از يك متن توقع داشته باشيم ؟ مخصوصاً شاعران جوان كه هنوز زنده و پويا هستند و هر روز فضاهاي تازه تري را تجربه مي كنند و به يقين نمي توانيم پيش بيني كنيم كه يك شاعر يا نويسنده چطور و چگونه مي نويسد ؟ شعر امروز ايران پس از شكستن تابوي مركز نشيني، در بين شهرستانيها تجزيه شده و نمي توان جغرافياي خاصي براي آن درنظر گرفت.
اين دهه و كارنامه هايي كه منتشر شده و گاه در دست راست و چپ شاعران قرار دارد، اين فرصت را به ما مي دهد كه دست از تهران بشوييم و آن مكان تبليغي را كم كم از اذهان حذف كنيم. نوشتن در اين دهه بسيار دشوارتر از دهه هاي گذشته است . اواخر دهه هفتاد توأم با هيجان وسيع روزنامه اي و استفاده بيشتري از رسانه ها نسبت به دهه هاي گذشته بود. اتفاق عجيب رسانه هاي الكترونيكي با حفظ فرصت هاي زماني عرصه را براي بسياري از اهل قلم آسان كرده است . كوچ كمتر شاعران به دلايل مختلف ادبي نيز شهرستان ها را غني تر مي كند و در اين ميان عرصه انتشارات روزنامه اي و كتب و مجلات در شهرستان ها راحت تر شده است.
دركرمانشاه آنروزها چند صفحهي ادبي، صفيرغرب، باختر، بيستون، ابوذر با ترافيك وسياع شاعران مواجه بود و دبير سرويس هاي ادبي با دلگرمي بيشتري ادامه مي دادند ، ولي امروز وجود انبوه روزنامه هاي محلي مخصوصاً در كرمانشاه و دارا بودن صفحه ادبي در هر كدام از آن جرايد كمي اطلاع رساني ادبي را كمرنگ و بي مزه كرده است . البته من اين را به فال نيك مي گيرم
و اما جريان شعر آزاد كرمانشاه!. شعر آزاد در كرمانشاه اگر چه قدمت بسياري دارد و به طور كلي ما كرمانشاهي ها در گذشته هاي دور پيشتر از نيما و جمالزاده با وجود افرادي همچون لاهوتي و ميرزا باقر خسروي سهم عجيبي داشته ايم ولي متأسفانه افراد انگشت شماري بوده اند و اين جريان، جريان ستاره اي بوده است و انصافاً افراد توانايي به ادبيات ايران معرفي كرده ايم . اصغر واقدي ، عزت اله زنگنه ، تقي رشيدي ، محمد جواد محبت ، فريبرز ابراهيم پور ، اسكندر آزادي ، عبدالرضا رادفر ، كوروش همه خاني ، حسن نجار ، فرهاد حيدري گوران ، فرياد شيري ، جليل الياسي ، ميترا ياقوتي و … دوستاني ديگر كه مرا به حافظهی بدم ببخشند.
من نمي خواهم به آسيب شناسي اين قضيه بپردازم هرچند نوشتن در مورد ادبيات كرمانشاه جرأت خاصي مي خواهد و كار آدم حقيري مثل من نيست. شعر آزاد كرمانشاه دارد وسيع مي شود زماني عبدالرضا رادفر منظومه گم بودگي را هفت سال پيش چاپ كرد. جبهه هاي مخالف زيادي در اثر عدم فهم و موافقان زيادي در اثر ترس از عدم فهم پيداكرد. ولي در حقيقت آن مجموعه يكي از جدي ترين مجموعه هاي شعر دهه هفتاد ايران بود كه متأسفانه رادفر پس از آن مجموعه اي چاپ نكرد و يا عدم وجود كتاب هاي كوروش همه خاني كه تعدادي اندك از اشعارش در جرايد چاپ مي شد يا عدم ارتباط فرياد شيري و فرهاد حيدري گوران و سكوت حسن نجار به شعر كرمانشاه، لطمات زيادي براي شعر آزاد بود.
مسأله ديگر عدم كتابت شعر شاعراني چون محمدجواد محبت ، اسكندر آزادي ، عزت اله زنگنه ، فريبرز ابراهيم پور ، فضاي شلخته اي به وجود آورد و شاعران جوان و از راه رسيده به سمت و سوي شعر كلاسيك رفته و چه استعدادهايي كه از بين رفت و شعرشان از كوچه هاي كرمانشاه بيرون نرفت جز چند جوان غزل پرداز . ولي اكثريت دوستان سرخورده و فعلاً متوقف اند و اين مصيبت بزرگي است و گناهي نابخشودني . شايد اين حرف خاطر خيلي از دوستان را آزرده كند ، ولي تجربه و تاريخ ادبيات بعداً با اين حرف مهربان تر برخورد مي كند. كرمانشاه و غزل هاي نازنين اش كه انصافاً نهايت غزل است ، جزيره اي است با اطراف كاملاً غريبي .
طعم روزهاي نيامده چگونه است؟ جليل آهنگرنژاد چهرهاي آشنا براي همهي ماست. شاعري كاملاً انرژيك كه علاوه بر توليد ادبياش خدمتگزاري كوشا براي شعر كرمانشاه بوده است. جليل در انتشار كتابش حرفه اي عمل نكرده است و چاپ دو مجموعه شعر آزاد و كلاسيك در يك كتاب كاري حرفه ای نیست. من نيمي از كتابش را با تعمق خواندم. نيمه اي كه به من مربوط بود، طعم خاصي داشت و به سؤال بالا اينگونه جواب مي دهم:
درنيمه ي اول، چهل و یک شعر كوتاه مي بينم كه هر كدام با نامگذاري هاي خوبي ما را به خوانش كتابش دعوت مي كند. متأسفانه در ايران هميشه بحث مدرنيته دستوري را با مدرنيته شعري اشتباه مي گيريم و اگر نامي از شعر مدرن برده مي شود انحصاريت هاي مدرنيسمي ، را ملكه ذهن خود قرار مي دهيم . بايد عرض شود « نوشتن در دوره مدرن » كه حرمت شعر و ادب را فراتر از فلسفه ـ جامعه شناسي ـ سياسي بدانيم.
ياد جمله اي از« برتون » افتادم . روزي كه مانيفست سورئاليسم را ارائه داده بود و « ازراپاوند » بزرگ به او مي گويد: « اين سورئالي كه مي گويي چيست ؟ » وي شروع به تشريح مي كند ازراپاوند با لبخندي به او جواب مي دهد كه پيشنهاد مي كنم شعرهاي مرا بخواني تا بيشتر سورئال شوي و بدرستي در آن زمان دهه اي از انتشار كوانتوم هاي ازراپاوند گذشته بود همان شعرهايي كه باعث حضور او در دارالمجانين شد . اينجاست كه شعر پروسه اي جدا زا همه چيز است و زلاليت لحظاتي كه گاهي براي شاعر هم عجيب و قريب است ـ شعر را مقايسه نكنيم ـ آن را خوب بخوانيم فقط …
در دههی هشتاد آثاري كه منتشر شده است، فضاهايي متنوع تجربه مي شود . جليل آهنگرنژاد هم در اين دهه كسي است كه با ذهن و انديشه ي خاص خود راه ادبي اش را ادامه مي دهد. حتي اين فرديت خاص او در شعرهاي كُردي اش به چشم مي خورد اين ذهن اوست و مباركش باشد تبريك مي گوييم. چيزي كه در اين مجموعه بيشتر برايم جلب توجه كرد ، حضور تنها يك شاعر با اقتدار تمام است اين اشعار (منولوگي ) هستند. يعني تنها يك راوي دارد شاعر تنها روايت كننده آن است او كاريزمايي شكست ناپذير در تمام شعرهايش است . شايد اين حرف عجيب باشد مگر چند نفر مي تواند رواي باشد يا غير از شاعر چه كسي مي تواند حضور داشته باشد؟
در خيلي جاها شاعران عرصه را براي حالات و كلمات رها مي كنند ولي در اين 41 و يك شعر فضا در انحصار شاعر است و حكمران تمام شعرهايش است. عدم حضور عاطفه يا جابجايي رمانتيسم با نوستالوژيك عاطفه در اين اشعار جاي خود را با نوستالوژي عوض كرده اند و اين جا هم ويژگي دوم اين مجموعه است . اصولاً شاعران عاطفه را چاشني شعرهايشان مي كنند و باعث برانگيخته شدن مخاطلب به هر شكل مي شوند كه در اين جا با جسارت تمام با نوستالوژي جغرافيايي خاص تعارضي كاملاً محض و متقاعد كننده كاربرد دارد و شعر آهنگرنژاد را متمايز از بقيه مي كند.
آيا اين اشعار ژورناليستي هستند ؟ به نظر من اگر هم باشند هيچ ايرادي ندارد . در جهان امروز مگر تفكرات مك لوهان و رسانه براي جهاني شدن تصميم نمي گيرد ـ گزارشات متعدد خبري در اين مجموعه ما را با پروسه اي مواجه مي كند كه مجبور مي شويم با نگاهي رسانه اي با علم كامل در مورد رسانه به قضاوت بنشينيم.يعني اگر كسي مي خواهد در اين مورد حرف بزند بايد تسلط و آگاهي كافي در مورد رسانه و نقش آن داشته باشد ـ يك خبر ـ يك شبه خبر يا گزارش چقدر مي تواند ماندگار باشد . من مي گويم خيلي اخبار برخلاف نامشان ماندگارترين بحث اند و اهميت خبر نقش وسيعي دارد البته ويژگي خبر را نبايد با ذائقه ي خود بسنجيم اين اشعار كاملاً بي طرف و بدون ارزش گذاري اند كه جليل در اين جا هم موفق است و زبان اين شعر و ويژگي اش اين است نمي تواند دروغ بگويد ( كسي دوست ندارد گيرنده اش را خاموش كند ) در اين 41 و يك شعر به تركيبات تازه اي برمي خوريم كه در نوع خود كم نظير اند و اين تركيبات اند كه مانع از مرگ رمانتيسم در مجموعه شعر مي شوند.
خيلي جاها شنيده ام كه اين مجموعه بومي گرايي است ولي به نظر من اين حرف كاملاً درست نيست استفاده از بعضي واژگان محلي به معناي بومي گرايي نيست تنها مفاهيم بومي مي توانند دست به بومي گرايي بزنند زماني كه شاعر بتواند باورها و عقايد و ويژگي هاي غير مشترك بابوم هاي ديگر در شعر استعمال كند آن وقت وارد فضاي بومي مي شود ـ تي اس اليوت را كه مي خوانيم كاملاً در فضايي بوم شعرش قرار مي گيريم و از جايمان كنده مي شويم و به سوي سرزمين ديگر مي رويم اين استفاده از واژه هاي محلي است كه هيچ ايرادي نداردو كاملاً عادي است .
لحن با زبان متفاوت است زبان شعر اين مجموعه كاملاً عادي و سالم است و نمي توانيم به آن ايراد بگيريم چون شعرهاي تك گفتاري چنين ويژگي اي را دارند و مي بايست چنين باشند يا در حقيقت اين نوع اشعار زبانشان را خودشان انتخاب مي كنند نه شاعر ولي لحن در اين اشعار گاهي خشك و بي روح است يعني عدم وجود تم يا ريتم موسيقي بيروني مسئله اي بود كه آهنگرنژاد مي توانست بيشتر به آن بپردازد و شايد هم دراثر ويرايش زياد و شستشوي بيش از حد كلمات و قد و نيم قد كردن آن لحن خود را ضعيف نشان مي دهند اين است كه ما در خوانش اشعار گاه دچار مشكل مي شويم.
در خيلي جاها كلمات مجال را از مخاطب مي گيرند و به راحتي نمي شود از آنان عبور كرد كلماتي كه هر كدامشان مي توانستند معناهاي ديگري داشته باشند ولي با دستور شاعر فقط حرف خود را مي زنند اين يك خودخواهي شاعرانه است و شايد نوع تازه اي از شعر كه كلمات زبان بسته قابليت هاي ديگر خود را از دست داده اند و شايد ذهن من است كه با چنين عملي موافق نيستم. جليل بايد به كلمات اطمينان بيشتري كند و آنان را در اوهام و اذهان خاص حضور دهد و نگران شكست امپراطوري اش در بين واژگان نباشد.
مخاطب اين مجموعه بايد چندبار خوانش كند و جالب اين است كه هر باربيشتر مي تواند با شعر آشنا شود در اين مجموعه اخباري نهفته است كه خيلي از ما ساده از كنارش مي گذريم . مكان هاي شهرـ، عملكرد افراد كارهاي عجيب و قريب رفتار خنده دار بعضي از آنها ـ اشيايي كه مي خواهند به آنها اهميت دده شود ، حوادث تاريخي اتفاقات روز و مسائل و مشكلاتي كه گاه خودمان به وجود مي آوريم و با آنها زندگي مي كنيم ، اگر بخواهم اين موارد را توضيح دهم خيلي طول مي كشد و عنان متن از دستم خارج مي شود اين مجموعه خيلي شلوغي است و در هر شعر و سطرسطرش عملكردهاي نهفته است و اينجاست كه مي گويم جليل مي بايست اين مجموعه را مستقل چاپ مي كرد و دوگانگي لطمه بزرگي براي هر دو مجموعه است و اين حرف من و تازه اي نيست.
طنز و پارودي ( Parodi): در اين مجموعه رگه هاي ظريفي از طنز حضور دارند كه پارودي گونه به تماشاي اتفاقات روزمره نشسته اند كه ويژگي خاصي به اين مجموعه داده است اغلب به شكلي اشاره مي شوند بسيار نيز شبيه گرفتن يك ماهي هرچند محكم آن را گرفته باشي از دست تو فرار مي كند و در بسياري موارد باعث تبرئه شدن شاعر مي شود انگار او مأمور و معذور است و بايد به تصويربرداري از اين واقعيت ها بپردازد او قضاوتي ندارد فقط گزارش مي كند البته تلفيق خاصي كه از طنز و پارودي شده است بسيار قابل توجه است. حضور يك معلم او از اسامي و اشياء شخصي و افرادي كه بيشتر با آنها در ارتباط است بهره خاصي برده است به كاربردن واژگان همچون نمره ، ثلث ، معلم ، تعطيل ، مدرسه ، واژه ، جمعه ، گزينش ، نقاشي ، مداد ما را به ارجاعات خاصي مي رساند كه خاستگاه اشعار متعلق به معلمي است كه با تكرار سروكار بسياري دارد و رفتاري كاملاً كليشه اي و عادت وسيعي كه با كاربرد اين كلمات دست به اثبات شخصيت ها و اعتراف آن در اكثر اشعار مي زند كه كاملاً طبيعي به نظر مي رسد.
مخاطب ؟! خواننده ي امروز كم شعر مي خواند حتي خود شاعران آثار يكديگر را اغلب نمي خوانند و يا با ذهنيت خود پيش مي روند و اين اسيب جدي شعر امروز ايران است . البته حجم وسيع كتاب ها و انبوه مجموعه ها دليل خاصي براي اين آسيب است . مخصوصاً شاعر در كنار تو باشد و بارها با او مراوده داشته باشي و با خصوصيات اخلاقي و عملكرد او آشنا باشي اين است كه اين مجموعه شعر را شايد خارج از استان بهتر از ما بخوانند و موجب مشكلاتي (در حیطهی اندیشه ورزی ) هم بشود كه كاملاً طبيعي است و جاي نگراني ندارد به هر حال هر كس نظري دارد و كتابي كه چاپ مي شود ديگر متعلق به صاحب اثر نيست قطعاً جليل آهنگرنژاد هم بعد از اعصاب خوردي هايی به اين حرف رسيده است و لبخندي به دوستان منتقد و مخالفش مي زند و بايد چنين باشد.
بعضي اشعار و سطرهاي تازه و ماندگار يكي از عادات من كه هميشه با دوستان در مورد آن حرف مي زنيم اين است / من دنبال سطرهاي تازه و شعرهاي خاص هستم و كاري به كل كتاب ندارم و مهم لذتي است كه در پايان خوانش كل سطور دارم در اينجا به اين سطرها و شعرهای بسيار زيبا اشاره مي كنم و يادداشتي است كه هميشه از مجموعه برمي دارم:
1- شعر اسكلت معلمي كه لانه ي پرنده هاست ( ص 31) 2- شعر كفاش خيال مي كند ( ص 36 ) 3- شعر من غسل نكرده است ( ص 40) 4- شعر مردي بي سر جاده را در جيبش مي ريزد ( ص 41 و 42 ) 5- شعر اينجا بجاي پنجره كروشه باز و بسته مي شود ( ص 45 ) 6- شعر روز آخر پرندگان ( ص 48 و 49 ) 7- شعر كبريت ( ص 54) 8- شعر آنسوي خيال الوند ( ص57 ) 9- شعر چقدر طعم چهارشنبه مي دهي ( ص 63 ) 10- شعر كلنگي به آسمان پرتاب مي شود ( 67 ) 11- شعر كدام ازل آبي رنگ ( ص 73 ) 12- شعر جنگ ويزاي سيروان و سيمره و الوند است ( ص 75 ) 13- شعر پشت ديوار نقاشي ( ص 77 )
14- من به زندگي ربطي ندارم و / پرستوها ديگر حاجي نمي شوند و (ص8) 15- پنجره از مي ترسد سياه مي شود / او كتاب را مي شويد و / پارا مي شود و / (ص 10) 16- لطفاً ادامه را بدهيد ( ص 10 ـ نام شعر هم مي باشد ) 17- شعر باران بدون پاسپورت ص 19 18- شعر پرندگان كاج هاي جهان ص 30 19- اين صندلي / هميشه طعم روزهاي نيامده مي دهد / اين روزهاي نيامده / هميشه عطش پرنده مي بارانند اين پرنده ها هميشه تشنه ي تو اند (ص 24) 20- آقا / مي شود در خيال آسوده ي اين قطار مرد ؟( ص26) 21- در ميدان مصدقي كه بوي نفت مي دهد / و ادكلن و ماتيك / تو پشت پنجره اي كز شده اي / بي كه فكرت بر كاشاني ببارد ( ص28) 22- در زير برگ سپيدارهاي جهان / بيني نمي رويد ( ص 29 ) 23- راستي / تو مي دانستي / اين قتل زنجيري ندارد / كه به خواب سپيد من بسته شده باشد ؟ ( ص 30) 24- از هميشه هاي تا هنوز / از پنجه هاي چنار پير همسايه / بوي گلوي « عين القضات » مي آيد ( ص 30) 25- عروسكهاي سارا / هميشه با اين آرزو به خواب رفتند / كه « اي كاش زمين از روستاي ما آغاز مي شد / و بهار از « بره كو » / و عشق / از كنار چشمه ي « كيخسرو » ( ص 52)
بی شک حضور رسمی جلیل آهنگرنژاد را در جرگهی آزاد نویسان این دیار به فال نیک می گیریم و چشم بر موفقیت هیچکس نمی بندیم و با کلام لسان الغیب به ژایان می رسانیم که :
مکارم تو به آفاق می برد شاعر !
از او وظیفه و زاد سفر دریغ مدار
علی الفتی . اسفند 1386