دیدار با ارمنی از پنجرهای گشودهتر / ادای احترام به پرتو کرمانشاهی / بابک دولتی
محدود کردنِ استاد پرتو کرمانشاهی به یک شعرِ خاص، اجحافی نابخشودنیست . بی تردید استاد پرتو ، هزاران برابر بیشتر و بزرگتر از شعر ” ارمنی” ست. اما نظر به اینکه این شعر را خاص و عام شنیدهاند و بخشی از خاطراتِ ما کرمانشاهیان است خوانشی گذرا از این شعر خواهم داشت.
جناب نوبتی از آن دست شاعران نبود که در محیطِ شعر پارسی ، به جایی نرسیدهباشد و ناچار به زبان کوردی پناه بردهباشد. شعرِ پارسیِ استاد نوبتی ، خود گواه است که توانسته با خاصیتِ چند لایگی و آبگونه بودن، از فیلترِ زمان عبور کند و سلیقهی چند نسل را از آنِ خود کند. سراغ شعر ارمنی برویم که اگر بخواهیم در مورد همهی ویژگیهای استاد نوبتی صحبت کنیم، در این مجالِ اندک نمیگنجد
برخی بر این باور اشتباه بودند که این شعر فقط محتوایی مادی دارد، ارمنی همان اقلیت مذهبیست و “می ” هم همین مسکرِ مشهور. به همین سبب ، مضامینی مثل عسس و می در شعر شاعران فراوان شد. بله قبول دارم که این معنای اولیه نیز ، از شعر ارمنی برداشت میشود اما ، این شعر، چیزیست فراتر از تصورِ سادهانگاران. پرتو از کسی تقلید نکرد. پرتو خودش بود
ئاوارەگەێ بێچارەگەێ بێخانمانم ئەرمەنی
مالد نیەزانم ها لە کوو رووحوو رەوانم ئەرمەنی
اگر مراد همان معنای اولیه باشد ، نیاز نیست که شاعر ، از مفاهیمی چون آوارگی و بیخانمان بودن صحبت کند.
اینجا ارمنی برای شاعر ، کسی ست که شاعر به او پناه میبرد. راوی حیران است و راه را گم کردهاست
ترسم وە گەردم تا نەکەی بۊشی بچوو دەر وا نەکەی
ئمجا م دی دێوانەگەێ ئاگر وە گیانم ئەرمەنی
این میزان از هراس ِ نپذیرفتن، و نیاز به مخاطب حس و حالی وسیع است که با آن برداشتِ اولیه سازگار نیست. از نظر وسعتِ اندیشه ، شعر زمستانِ اخوان و آن فضای سیاه به ذهن متبادر میشود که گفت:
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است … آی …
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
ت بهو موسەڵمانی بکە ئێ گەورە مهمانی بکە
هەر چێ ک خوەد زانی بکە من ناتەوانم ئەرمەنی
ببینید چه بازیِ زیبایی با آرایهی تضاد انجام شده! جای گبر و مسلمان عوض شده است. از شنوندهی ارمنی میخواهد که چون مسلمین ، رافت داشتهباشد ، در حالی که خود را گبر معرفی میکند، راوی در حالت تسلیمِ محض است و همه چیز را به مخاطب میسپارد تا کار پیش برود
بیخود ئەڕا ترسی خوەمم قورسە دەمم خاترجەمم
مانگە شەوە سایەێ خوەمە ها شان وە شانم ئەرمەنی
ترسی که در فضا حاکم است سبب میشود که راوی به مخاطب اطمینان دهد که راز دار است ، شعر در محیطی سنگین تصویر شده که آدمیان از سایهی خویش هم میترسند
نەۊش ئەوقەرە چشتێ نیە دەر واکە بارم کەفتیە
هەر یەێ چکە نەزری بکە تەڕ بوو زوانم ئەرمەنی
راوی سراپا نیاز است و به کمترینها راضیست . راوی دوست ندارد بپذیرد که همه چیز به آخر رسیدهاست . شاعر دنبال کورسوی امیدیست که بتواند به حیاتش ادامه دهد
ئەر یەێ کەسێ وە دوشمەنی پرسی یە وە کوورە سەنی
وە گیان هەرچێ کافرە ئۊشم نیەزانم ئەرمەنی
روزگارِ سرایشِ شعر، شبیه به همان ایامیست که شاملو نوشت:
روزگار غریبی ست، نازنین
آن كه بر در می كوبد شباهنگام
به كشتن چراغ آمده است.
نور را در پستوی خانه نهان باید كرد…
راوی به مخاطب اطمینان میدهد که اگر از او بازخواست شد، در مقابلِ آن فشارِ روحی دوام بیاورد ، و نامِ مخاطب را افشا نکند، راوی اطمینان میدهد که مسئولیتِ همه چیز را به عهده خواهد گرفت
لە خوسە ئاگر گرتمە رێ مالتان گوم کردمە
ئەر مردمیش خوو مردمە مشتێ سوخانم ئەرمەنی
راوی نخست میزانِ اندوهش را بیان میکند، سپس از حیرانیِ خود حرف میزند و مثل بیتِ نخست، یادآور میشود که از فرطِ سرگشتگی ، راهِ خانهی مخاطب را از یاد بردهاست.
در مصراعِ دوم هستیشناسانه حرف میزند، در برابرِ فلسفهی مرگ میایستد و مرگ را به راحتی میپذیرد. راوی خود را مقداری پوست و استخوان معرفی میکند که هراسی از مرگ ندارد. این تفکر ما را یاد اندیشهای عرفانی میاندازد که جسمِ تنها خانهای برای روح است :
مرغِ باغِ ملکوتم نیام از عالمِ خاک
چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم
پشتم لە بار دەردو غەم شکیا نیەزانم چۊ بکەم
دەردم یەسە لە مال خوەم بێخانمانم ئەرمەنی
با کنایهای بیان میکند که کمرش زیرِ بارِ اندوه خرد شدهاست تا شنونده میزانِ اندوهش را درک کند، سپس دردش را بیان میکند، دردی فلسفی چنان که شاملو گفت:
(بر خاکی زیستهام که از آنِ من نیست) اینکه راوی توضیح میدهد که در خانهی خویش هم آواره و بیخانمان است، با آن برداشت مبتدیانه و سادهانگار که در آغاز متن گفته شد همسو نیست، اینجا ارمنی ، یک آدمِ تکبعدی و معمولی نیست. ارمنی کاراکتریست با درکی بالا ، که میتوان اندیشهی خویش را با او در میان گذاشت. ارمنی کسیست که برای این مشکلاتِ هستیشناسانه راهحل دارد
رووژو شەوم جوور یەکە دەر واکە نومیدم نەکە
ئاخر وە ناشەڕ تازە م جایلو جوانم ئەرمەنی
با پارادوکس شروع میکند. روز و شب راوی با هم تفاوتی ندارند.او کسیست که با این همه اندوه، هنوز سن و سالی ندارد
دەر واکە زۊتر پەرتەوە مهمانەگەێ ئاخرشەوە
یەێ شیشە لەو بەدمەسەوە پڕ کە بزانم ئەرمەنی
پس از این همه سخن، هنوز دری گشوده نشده است، باز هم راوی خویش را معرفی میکند و با همان نیازی ، درخواستِ پذیرفته شدن را دارد که مایاکوفسکی گفت:
(ماریا! ماریا! ماریا!
راهم بده ماریا!
تاب کوچه را ندارم
راهم نمیدهی ؟)
چیزی که نوشتم فقط یک خوانش از چندین خوانشِ ممکن است ، که با رویکردی تطبیقی انجام شد. این که میشود به سادگی نقاطِ اشتراکِ بسیار بینِ آثارِ استاد پرتو و آثارِ بهنامِ جهانی پیدا کرد، نشان از پختگیِ اندیشه و قلمِ ایشان دارد. جای بسیار نوشتن هست امید که مقالات متعدد در بابِ آثار ایشان تالیف شود.
باید متذکر شوم که برداشتهای کوچک در سطح ماندن تنها دستِ ما را رو خواهد کرد. این برداشتهای دمدستی، چیزی از بزرگیِ بزرگان نخواهد کاست
.