زبان کوردی تنها سلاح ما در برابر بی هویت کردن ماست / گفتگوی عمو نارنجی با صدای آزادی
گفتگو: اشگان میری
سفیر شادی کودکان یا همان «آقای نارنجی» نامی آشنا و دوستداشتنی برای کودکان است. حتی کودکانی که امروز روزگار جوانی خود را میگذرانند، شادیهای کودکانه خود را در مهد کودکها با او به یاد دارند. نارنجی سالها در شبکه زاگرس، در مهد کودکها، در کانونهای فرهنگی با کودکان همصحبت است. آهسته و پیوسته مسیر کار با کودکان را ادامه میدهد و اکنون سفیر شادی کودکان است. در جشنها و شادیانههای کودکان، حضور جدی دارد و با ساخت و تولید آهنگهای شاد، به چهره دوستداشتنی کودکان تبدیل شدهاست و چه لذتی بالاتر از این، که با کودکان همنفس باشی و لبخند را بر لبانشان ترسیم کنی.
۳۲ سال فعالیت برای کودکان از او چهرهای قابل اعتماد برای خانوادهها ساختهاست. او همچنان با انرژی و انگیزه در کوچهباغ دوستداشتنی کودکان قدم میزند و به بهانه سالها زحمتش در این وادی با او به گفتگو نشستهایم.
ابتدا خودتان را برای مخاطبان صدای آزادی و سایت بلوط معرفی بفرمایید!
شناسنامهام میگوید: «کیوان عرشیان» هستم. اما در کرماشان مرا با نام «عمو نارنجی» میشناسند که البته نارنجی اسم فامیل قدیم من بوده که خانوادگی آن را تغییر دادهایم.
در سال۱۳۶۸ کارهای هنریام را با نوازندگی ساز تنبک شروع کردم و طی یک اتفاق ساده با یکی از مراکز پیشدبستانی شهر شروع به کار کردم و تا امروز این سعادت را دارم که با اجرای موسیقی زنده (شامل اجرای اشعار کودکانه) و نیز نمایشهای عروسکی در کنار این قشر عزیز و بچههای خوب شهرم باشم؛ البته از سال ۱۳۸۰ به عنوان نویسنده و مجری برنامه در صدا و سیمای مرکز استان هم فعالیتم را شروع کردم که از آن تاریخ تا به حال، بیش از پنج هزار قسمت برنامه تولید شده که به عنوان نویسنده، آهنگساز، مجری و کارگردان انجام وظیفه کردهام تا فقط به عنوان یک سرباز فرهنگی در خدمت فرهنگ شهر و بچههای عزیز دیارم باشم.
امروزه بسیارند نوجوانان و جوانانی که هنر شما را در مکانهای مختلف از جمله مهد کودکهای کرماشان دیدهاند و از شما خاطرات خوبی دارند؛ چه انگیزهای شما را به دنیای کودکان کشاندهاست؟
بیش از سه دهه در کنار بچههای عزیز بودهام و حالا وارد نسل دوم شدهایم. یعنی پدر و مادرهایی که خودشان پای برنامه من بودهاند و از کودکی خاطره دارند، دست در دست کودکانشان در مهدها پای برنامههایم مینشینند.
کسانی که با کودکان کار کردهاند، میدانند که وجود نازنین آنها آنچنان جذبهای دارد که هیچ کاری نمیتواند جایگزینش باشد و برعکس اگر علاقه نداشته باشی و از طرف خداوند برای این کار برگزیده نشده باشی، حضور در کنار نوگلان چنان دافعهای دارد که به هیچ عنوان نمیتوانی دوام بیاوری. پس وجود نازنین بچهها باعث شده که تا به امروز در کنارشان باشم.
کسی که اینچنین با کودکان سروکار دارد، چقدر باید با دانش روز درباره این نونهالان آشنا باشد؟
با وجود کمپانیهای عظیم و فیلمساز و غولهای هنری دنیا که برنامههایشان بهراحتی در دسترس هست، برای اینکه بتوانی چند دقیقهای بچهها را سرگرم کنی و لبخند بر لبانشان بیاوری و نکته آموزشی را جا بیندازی، صد البته نیاز به کسب تجربه و فراگیری هست. در محیط کار من در ظاهر بسیار کار سادهای است؛ اما شما باید یک نویسنده ماهر باشی تا بتوانی هر هفته نمایش جدیدی را خلق کنی. بازیگر باشی تا بتوانی آنرا اجرا کنی و یک مجری توانا تا آن ارتباط دوستانه را با بچهها برقرار کنی. برای داشتن چنین خصوصیاتی حتما باید تلاش کنی و مطالعه داشته باشی.
طبیعی است که کودک در چنین سن و سالی بیش از هر چیز با شعر و ترانه میتواند همداستان شود و لذت ببرد.
مربیانی که از جنس شما هستند، چقدر و چگونه باید با ادبیات کودک پیوند داشته باشند؟
همانطورکه گفتید و میرانید؛ حرفزدن و نصیحتکردن مستقیم به هیچ عنوان برای بچهها کارساز نیست. اگر بخواهیم مخاطب خودمان را جذب کنیم، حتما باید از موسیقی، نمایش، قصه و شعر استفاده کنیم و تهیه این موارد ناخودآگاه شما را مجبور میکند تا مدام از ابیات کودکانه و موسیقی کودکان از هنرمندان مختلف استفاده کنی و این یک پیوند بین شما و نویسندگان کار کودک خواهد بود.
میدانیم و میدانید که زبان اغلب مردم استان کرماشان، «کوردی» است. آیا شما هم به عنوان یک مربی مجرب از اشعار فاخر کوردی در حوزه کودکان برای مخاطبان خردسالتان میخوانید؟ و اصولاً به نظر شما زبان مادری چه اهمیتی دارد؟
کوردی زبان مادری ما و شاید تنها سلاح ما در برابر تهاجم فرهنگی و بیهویتکردن ماست. متاسفانه مدام به ما میگویند که «کار کودک باید با زبان فارسی باشد» اما به نظر من زبان مادری باید جایگاه ویژهای داشته باشد. من در تمام برنامههایم از موسیقی کوردی و اشعار کوردی استفاده میکنم و خدا را شاکرم که در شهر ما هنرمندان با ارزشی همچون: آقای موزونی داریم که کتابهای بسیار خوبی در حوزه ادبیات کودک دارند و اشعار بسیار زیبایی سرودهاند. من در تمام جشنهای پایانی در مهد کودکها حتما یک یا چند سرود را با بچهها تمرین و اجرا میکنم.
در این ایام پاندمی کرونا بسیاری از امور هنری به حالت تعلیق در آمدهاست. کار شما و همکارانتان چقدر تحتالشعاع چنین اتفاق تلخی قرار گرفتهاست؟
متاسفانه در این مدت این بیماری ضربه محکمی به معیشت هنرمندان زدهاست. بهگونهای که دوستان من برای امرار معاش بر به مشکل خوردهاند و هیچ جایی نیست که از آنها حمایت کند. امیدوارم صدای ما به جایی برسد. البته ناگفته نماند خیلی از کسب و کارها از رونق افتادهاند، مراکز پیشدبستانی هم از آن دسته کسب و کارها هستند؛ باز امیدوار هستم با زدن واکسن و اجرای دستورالعملهای بهداشتی به آرامش شغلی برسیم.
هم صنفهای شما چقدر امنیت شغلی دارند؟
متاسفانه ما چیزی به نام امنیت شغلی نداریم. اما نصیحت من به عزیزان هنرمند این هست که دوران خوش جوانی مثل برق و باد میگذرد و باید به فکر آینده باشند و حتما از بیمههای مناسب استفاده کنند. همچنین مسئولان عزیز راه را برای استفاده از بیمه هنرمندان هموار کنند.
متولیان فرهنگ و هنر چه جایگاهی برای شما قائلند؟
سوال جالبی بود؛ من اگر بخواهم حساب کنم تا حالا چند برنامه در سطح شهر برای بچهها اجرا کردهام، شاید ماشین حسابهای معمولی نتواند این محاسبه را انجام بدهند (باب شوخی) نه تا حالا اتفاق نیفتاده که مدیری از نهادی با بنده تماس بگیرد و نظری یا کاری از من بخواهد. دورادور همدیگر را میشناسیم و سلام علیکی داریم.
کار کردن با بچهها سراسر خاطره است. چند سال پیش در حال خرید لباسهای عید بودم و از میدان شهرداری به سمت مصدق حرکت میکردم. نگاهم به ویترین مغازهها بود و قیمتها را نگاه میکردم؛ ناگهان دست قدرتمندی بر روی شانههایم فشار آورد، شانههایم را گرفت. نگاهم به سمت این دست قدرتمند برگشت، جوانی ورزشکار، قد بلند و خوشچهره بود، با لبخندش خیالم راحت شد. سلامی کرد و گفت “آقای نارنجی من را میشناسی؟!” من هم لبخندش را با چهره گشاده پاسخ دادم و گفتم نه متاسفانه. گفت من همون پسر بچهای هستم که پانزده سال پیش در مهد کودک معلم در گروه سرود بودم و شما من را از آن گروه حذف کردی!
به یکباره تمام سرودها و خاطرات گذشته و جشنها، مقرراتی که آموزش و پرورش برای مسابقات گذاشته بود، برایم تکرار شد. جوابی نداشتم که به او بدهم. دل یک بچه ششساله شکسته شدهبود و باعث این کار از نگاه او بنده بودم. اما چارهای جز این کار نداشتم، چون باید با تعداد مشخصی به جشنواره میرفتیم. از او معذرتخواهی کردم. با لبخند و شادی گفت: شوخی کردم عمو نارنجی! خوشحالم که شما را دیدم. خیالم راحت شد که مرا بخشیدهاست.
این خاطره و متن را نوشتم تا از همه بچهها بخواهم اگر چنین خاطراتی از بنده دارند، حلال کنند و مرا با همان مهربانی زمان بچگی ببخشند.
بهترین آرزویتان برای «کرماشان» چیست؟ و اصولا یک هنرمند چقدر باید دغدغه مردمش را داشتهباشد؟ (بهویژه وقتی که گرفتار سختیها و تلخیهای زندگی باشند)
دغدغه من ارتقای فرهنگ شهر و دیارمان است. فکر میکنم وقتی به یک بلوغ فکری و جمعی برسیم، خیلی از مشکلاتمان حل خواهد شد. همهجا گفتهام اگر ما کار فرهنگی انجام بدهیم و یک نسل خوب تربیت کنیم، خودمان در آینده بهراحتی زندگی خواهیم.کرد.
دغدغه من نگهداری از محیط زیست و زمین مهربان است. نگرانی من حفظ بلوطهای دیارمان است و در زلزله سرپلذهاب نشان دادیم که در وقت گرفتاری هیچوقت همدیگر را رها نخواهیم کرد.
در پایان میخواهم یک تشکر ویژه داشتهباشم از همه مدیران مراکز پیشدبستانی که در این مدت ۳۰ سال پذیرای من و برنامههایم بودهاند و احساس من نسبت به آنها همان احساسی است که نسبت به پدر و مادر و خواهر و برادرانم دارم.