نگاهی به فرهنگ عامهی کوردی / علی رسولی
آنچه تعجب برانگیز است، این است که عدهای بدون مطالعهی میدانی راجع به مسائل فرهنگی اظهارنظر میکنند. آنها بر این باورند که میتوانند هر گونه تغییر و تصرفی در فرهنگ داشته باشند. میخواهند فرمان ماشین فرهنگ را بگیرند و در جادهی دلخواه خویش برآن سوارشوند و به جولانش در بیاورند. یا فرهنگ، تابلو نوشتهی پیشینیان است و با تخته پاککنی میتوان آن را از سیمای تاریخ ملل پاک کرد. خصوصاً در زمان ما که فاصلهی نسلی جامعه روز به روز با گذشته و فرهنگ دیروزین، بیشتر میشود.
آنچه در این یادداشت خواهم گفت، خاطرهخوانی هفت دههی پیش مردمان روستایی و ایلی منطقهی کرماشان است که با آن زندگی کردهام. آن فرهنگی را که به خاطر دارم، بکر و دستنخورده است. لازم است که با یک پیشدرآمد شروع کنم:
درآثار کوردیِ کسانی که به این فرهنگ علاقه دارند، نوعی کم اطلاعی مشاهده میشود. از آنجا که بدون خوانش درست فرهنگ، نوشتن و گفتن دربارهاش غیرممکن است. بگذارید به یک موضوع وحقیقت تلخ اعتراف کنم که متاسفانه جامعهی فرهنگی ما مدتهاست که به قول فرانسویها دچار آسیمیلگی شده است.
اصطلاحی در کوردی است که متاسفانه در کردستان عراق نیز بد بازخوانی شده این کلمه را به عنوان اصلاحات بکار می برند و این اشتباه فاحشی است. کلمه ی «گۊهڕیان» است. آسیمیلگی یعنی گۊهڕیان فرهنگی، حذف یک فرهنگ و جایگزین کردن فرهنگ دیگری بجای آن. یا فرهنگی را شبیه فرهنگ دیگر کردن. این عمل با حفظ استقلال فرهنگ منافات دارد.
سالهای قبل با دوست مرحومی بحثی داشتم راجع به واژه سازی، گفتم این عمل به معنی این نیست که ما بخواهیم معادل پدیدههای مدرن رادرزبان کردی بسازیم، آن هم اسامی و نامهای جدیدی که در هیج فرهنگ باستانیی ما باز او معادل ندارند. مانند واژه ی آسمانخراش که این بزرگوار آن را به «ئاسمانپڕۊکن» در کوردی ترجمه کرده بود، پڕۊکانن یعنی از نفس انداختن. نه خراش. خراش در فرهنگ کردی کلهری یعنی ریش. «دهس دووس بگرن گوونا نهکهێ ڕیش».
برج سازی پدیده ای معاصراست، در گذشته ساختمانهای دوطبقه وجود داشته که در کردی ما به این سازه ژیرخان و بانخان گفته میشده یا دپووشه. یا بعضی از این فرهنگنویسان بلاچه را بجای برق بکار بردهاند چون فکر کردهاندکه برق یک واژهی فارسی است، از کجا که کوردی نباشد و یا در هر دو زبان مشترک باشد.
بلاچه یعنی پرتو، تریوسکه یعنی کورسو، قرچی یعنی جرقه، تاو یعنی حرارت، ساج تاوه یعنی زیر ساج راحرارت دادن، ور یعنی جلو وهرتاوه یعنی محلی در جلو ساج و کوانگ که حرارتش زیاد است و نان نیمه برشتهی روی ساج در این محل برشته میشود. تش به معنی آتش نیست، در خیلی از گویشهای ایرانی تش یعنی آتش. تش یعنی پختن، تاو حرارت دادن. تش تاو یعنی پخت و پز.
در این زبان ظرافت گفتاری فراوان وجود دارد. مثلا تش و تاو یعنی با حرارت و تند.یا تاو به معنی تکان. از آنجا که زبان ظرف بیان فرهنگ است. ساختاری است که دارای واژگان مستقل و خاص است و نیز دارای ساختار نحوی ترکیبی است. بدین عبارت ساده که یک کلمه در ترکیب بندی جمله معنیش متفاوت می شود.
گۊهڕیان یعنی جابجایی یا تغییری که در آن چیزی را بر می دارند و به چیز دیگری به همان نام را بر جای آن می گذارند که از جنس همان چیز نیست بلکه بر عکس آن است. اما ئاڵشت یعنی معاوضه است، در ئاڵشت چیزی با چیز دیگر تعویض می شود و ربطی به تغییر ماهیت اشیا ندارد. عده ای فکر می کنند که ما باید فرهنگمان را به شکل فرهنگی دیگر در بیاوریم و یا بگۊهڕنیم.
درزبان کردی ما واژه ی اصلا که همان اصلاح است. اصلاح یعنی چیزی را باز آفرینی کردن.اصلا روندی سه مرحله ای طی می کند که عبارتند: از بازخوانی، بازسازی و بازآفرینی. بازخوانی یعنی صورت وضعیت یا موجویت هر چیزی را مطالعه و درک کردن. بازسازی یعنی از نو بنا کردن در از نوبنا کردن طرح کلی یک چیزی محفوظ می ماند و یا بازنمایی می شود.
در بازآفرینی مواد و مصالح جدید میشوند و در فرم و طرح نیز تغییرات مناسب انجام می گیرد. ما در این مطلب ابتدا برآنیم تا فرهنگ کردی کلهری را با هم بخوانیم.
خوانش فرهنگی
روش ما در خوانش فرهنگ بر پایه ی علم انجام می گیرد است و گزاره ها و نشانه های فرهنگ همانگونه که بوده و هستند بازبینی می کنیم. در روش استقرایی و جزئی خوانی یا روش علمی و بازخوانی ما نمی توانیم در اصل هروجه و موضوعی دخل و تصرف کنیم یا موضوع را دل بخواه و از زاویه و عینک دید خاصی ببینیم
۱-خاستگاه اجتماعی فرهنگ کلهری
خاستگاه اجتماعی فرهنگ کلهری، ایلی است. البته خاستگاه کل فرهنگ ایرانی ایلی است. ایل چیست؟ ایل نوعی سازمان اجتماعی تکامل یافتهی اولیه است. ما یک سازمان جمعی و یک سازمان اجتماعی داریم.
سازمان جمعی بر اساس نوعی همزیستی ابتدایی شکل می گیرد. مانند: قبیله. قبیله براساس همزیستی جمعی شکل میگیرد. جمع قبیلهای از منظری، زیست اقتصادی معیشتی حیوانی دارد. به عبارتی خوراکش را از طبیعت می گیرد و داشته های مورد نیازش را صید و شکار میکند.
در فرهنگ کردی کلهری ما در کنار یک نظام پیشرفته ی اجتماعی بعضی ازداشته های فرهنگ صید و شکار رانیز داریم. مانند قصه ی پسر حسن صیاد این قصه شباهت دارد به قصهی سزیف در اساطیر یونان. قصهی پسرحسن صیاد در چهار شب سرد زمستانی اتفاق می افتد آنگونه که رضا موزونی روایتی از آن دارد.
این قصه، روایتهای مختلف دارد، شب اول به شکار می رود. شب دوم دراثرسرما سنگی سخت و سنگین به پشتش می چسبد، شب سوم سنگ بر دوش می کشد و شب چهار مشعلی افسرده و خاموش را به سمت دریایی که در کنارش خاکستر است؛ پرتاب می کند. مشعل خاموش چنانچه به دریا بیفتد سرما تخفیف پیدا کرده، برفها آب شده و از شدت سرما کاسته می شود، اما چنانچه چمت یا مشعل بیفتد توی خاکستر برف وسرما شدت بیشتری پیدا می کند. و او درک وهستان یخ می زند.
در اینجا قصد تعبیر و تفسیر و تاویل این قصه در میان نیست و این فرجام دیگری می طلبد. این روخوانی قصه است. اما باز سازی قصه، شباهت قصه ی پسر صیاد و آرش کمانگیر درگاه شناسی کیهانی و اساطیری ما وجوه مشترک دارند. یا عدد چهار که باهستی شناسی ایرانی وجه مشترک دارد.
در روایت چهارهزاره ای که سرنوشت بشر راه به کمال می رساند.سنگ در این قصه نماد نیست. در صورتی سنگ در قصه ی سزیف نماد است. در این قصه پسر صیاد چهره ای اساطیری و نماد ین است. شباهت به اسطوره ی آرش دارد. به نحوی اسطوره قصه و افسانه است، قصه ی پسرصیاد به قصه ی یونانی افسانه ای سزیف شباهت دارد.
در اسطوره شناسی غرب و شرق یک تفاوت بینادی وجود دارد. در اسطوره ی یونان خدایان مادی هستند. و بر سرنوشت آدمها احاطه دارند. اما در فرهنگ شرق، انسان اسطوره گون مانند آرش، سیاوش، رستم، پسرصیاد، گیلگمش اختیار این را دارند که سرنوشت نوع بشر را تغییر دهند.
در فرهنگ کردی کلهری بسیاری ازکهن الگوهای بشری نقش ایفا می کنند. مانند: کهن الگوی پنجه که به نوعی شباهت دارد، به مرگ وقتل الهه ی باروری بدست مادر عاشق پیشه اش که باکشتن او و پراکندن جسدش در خاک حیات در مدت پنج روز دوباره زنده می شود. آیین پنجه در میان ایل کلهر و سایر ایلات و آیین میر نوروزی در کردستان نشات گرفته از کهنالگوی اسطورهی مرگ و حیات بین النهرینی است. قصداین نوشتار تاویل و یا رمز گشایی ازکهن الگوها نیست. بلکه منظور این است که، فرهنگها ۱-ریشه ای دیرینه و تاریخی دارند. ۲- کهن الگوها عناصر ساختاری فرهنگها هستند. ۳- در فرهنگهای مانا و پایدار کهن الگوها وجوه مشتر ک با کارکردهای مختلف دارند. ۴- کهن الگوها نابود نمی شوند بلکه توام با نوآوری و نو به نو شدن تغییر شکل می دهند.
خوانش فرهنگ خوانش تاریخ شوق انگیزتر از دیرینه شناسی نیست. کارل یاسپر فیلسوف قرن بیستمی آلمان می گوید:«چراغ کم نور پژوهش ژرفنای دراز پیش از تاریخ را که پایه ی تمامی تاریخ است، روشن نمی کند». پیشگفتار کتاب آغاز و انجام تاریخ کارل یاسپرس.
میرچا الیاده می گوید صورت اولیه و بکر اسطوره هنوز در میان قبایل بازمانده باقی است. اما من با تمام وجودم، نوعی زندگی غنی و زیبای ایلی در دهه های قبل از پنجاه دیده ام که برغم مشکلات، محرومیتها و رنجهایش بسیار زیبا و دوست داشتنی بود. اخوان در شعر میراث بسیار صمیمی این فرهنگ و تداوم تاریخیش را توصیف کرده است:
«پوستینی کهنه دارم من
یادگاری ژنده پیر ازروزگاران غبارآلود.
سالخوردی جاودان مانند.
مانده میراث ازنیکانم مراین روزگار آلود»
پوستین کهنه اشاره به تاریخ اجتماعی نه تاریخ شاهان دارد. به نظر اخوان این گذشته ی مردمی مبهم و غبارآلود است. حتی مسخ و دستکاری نیز شده است.
برغم سالخوردگی اما در طول تاریخ اینهمه پا برجا و جاودان مانده است. این میراث اجدادی بشر روزگارآلود و دستکاری شده و مورد ستم واقع شده است. متاسفانه از نیاکان ما روایت تاریخی نیست و به همان نسبت که در محرومیت مادی و سیاسی ماندگار شده، پیشینه ی تاریخیش نیز در دفتر تاریخ پاک شده است:
«جزپدرم آیا کس را میشناسم من!؟
کز نیاکانم سخن گفتم.»
.وقتی که از پدرانمان و از گذشته می پرسیدیم، و دست و پا شکسته نام اجدادمان را چند پشت بیاد می آوریم. هنوز هم عده ای تاریخ بومی را می نویسند به سراغ بزرگان میروند و باز ما تاریخ نگاری اجتماعی نداریم.
تاریخ که در دبستان و دبیرستان خواندیم، نام سلسه و عدد پادشاهان ردیف شده بود به اضافه جنگها و درگیریهایشان. متاسفانه نسل پدران ما که رفتند تاریخ اجتماعی و فرهنگی ما را با خود بردند. زیرا آنها فرهنگ را نه در حافظه که در اعماق وجود داشتند
با آن زندگی می کردند. فرهنگ باور آنها بود. باور برج و بارویی است که هرگز ویران نمیشود. این جاودان مانند یا تقدس محور به همین علت در اوج پیرانه سری جاودانه و جوان می نمود. پیران آن زمان چهرههای آرام، نورانی، مودب و شادی داشتند که مهر از چشمه ی وجودشان جاری بود، نیک می گفتند و مشکل گشایی می کردند. مجرب بودند راه نمایی می نمودند. آرامش داشتند و امنیت می بخشیدند. چرا؟ چون گنجینه غنی و گرانبهای فرهنگ داشتند. آنها در باره ی آیین مهر نخوانده بودند اما آن آیین را زندگی می کردند. مهرسرشار از احساس و عاطفه است. تاریخ را مردم زندگی کرده اند.
اما بیشتر فهممان متوجه تاریخ مرگ و جنگ و لشکرکشی و کشورگشایی، قلدری و حکمرانی است. آن آقایی که می گفت فرهنگ ایلی بوی پشکل می دهد، اول اینکه از فرهنگ هیچی نمی فهمید دوم این گذشته را بدون اینکه بشناسد تحقیر و توهین می کرد.
تا هفتاد سال پیش بیش از هفتاد درصد مردم ما زندگی غیرشهری داشته اند. به عبارتی اکثریت مطلق فرزندان امروز تبار ایلی دارند. ایل مستقل ترین واحد اجتماعی در تاریخ ایران است.چرا و چگونه!؟ انسان عصر صید و شکار یک زندگی طبیعی دارد.
این انسان وابسته به اکوسیستم یاحلقه زیست است. در طبیعت زیست حلقه ای و زنجیره ای است. هرحلقهای یک چرخه زیستی دارد. تعدادی از موجودات حلقهوار زیستشان بهم مرتبط است و همدیگر را تقویت و تکمیل می کنند. مولانا در شعری این حلقه ی زیست را تشریح می کند:
ازجمادی مردم و نامی شدم
از نما مُردم به حیوان سر زدم
منظور از جماد همان جسم جامد است، او دارد سیر سلسله ی کمالی را تشریح می کند. ما در کوردی واژهی «زینێ» داریم و واژه ی ضدش هم وجود دارد که «مردێ» است. میگویند خاک میلسرد است. سردی یعنی انجماد ومرگ. میل گرم نقطهی مقابل میل سرد است. میل همان تمایل و گرایش است. بهترین احترامی که در آیین مهمان نوازی کوردی وجود دارد در قالب واژهی میل میگنجد. مهیل بکه!، سرو بفرما. میل نهێری؟! تمایل و کشش نداری؟! میل انگیزش و خواست است.
قصهی پسر صیاد که گفتیم حلقه و واسطهی زندگی طبیعی است. میل صفت ابتدایی و طبیعی غریزه است.که در انسان و حیوان مشترک است. در آیین پنجه میل گرم زندگی با میل سرد مرگ بهم می آمیزند و حیاتی که با میل سرد زمستان مرده بود دوباره زنده می شود. زهێ یعنی محل زیست یا زادگاه. هر موجودی یک زهێ یا محیط و قلمرو زیست دارد. محل زهی از مجموعه و حلقهی عناصری تشکیل شده که زندگی یک موجودی را تکمیل می کنند.
در کوردی ما واژگان زمگه و میلکان داریم. زمگه محل زندگی زمستانی و سرد است و میلکان هم شامل حال زمگه می شود و هم شامل حال سایر محل های زیست مانند وانه یا بهارجا، ایلاخ یا تابستانه جا.
زمه گه یا زمستانه جا. به همه ی این مکانها میلکان یا محل میل به زندگی گفته می شود. میل وکان، علاقه و مکان هر دو باهم هستند. خاک و زندگی ازطریق میل بهم می آمیزند. تضاد مرده و زنه زنهی یا زندگی را بوجود می آورند. زنهی بعد معنوی یا میل و مادی یا کان دارد.