علی‌شمس علی‌زاده شاعر کرماشانی در گفتگو با صدای آزادی: در انجمن‌ها حرمت رعایت نمی شود

 

 

 

 

 

آشنایی‌ام با شاعر مجموعه شعر «فصل فاصله» به حدود بیست سال پیش بر می گردد. بیش از دو دهه است که نامش را در محافل ادبی و فرهنگی می شنوم و آثار خوبش را در رسانه های مکتوب این استان و فراتر از آن می خوانم. شاعری است آرام و متین با غزل هایی استوار. «استاد علی شمس علی‍زاده» از غزلسرایان شاخص کرماشانی است. سالهای بسیاری از عمر ارزنده اش را در کوچه باغ های رازآمیز شعر گذرانده است. بعلاوه، این چهره‌ی دوست داشتنی نقشی ماندگار در محافل و انجمن های ادبی استان داشته  و همچنان دارد. این شاعر گرانقدر در گفتگویی با صدای آزادی به سوالات طرح شده پاسخ داده است. با هم پاسخ های استاد علیزاده را می خوانیم:

ایام کودکی همیشه پر از خاطره است و این خاطرات همواره با انسانها می مانند. روزگار کودکی شما چگونه گذشت؟ کدام اتفاقات برای تان برجسته تر بود؟

ایام کودکی مثل برق و باد می گذرد، یک مرتبه به خود می آیی که: دست خسته و تیر از کمان جسته. در این مسیر گاهی یادی و خاطره‌ای در ذهن، اثر کم رنگی به جا می گذارد که دل‌مشغول‌کنکی شخصی است و باز گفته‌اش چنگی به دل نمی زند. من نیز کودکی ام به علت فوت پدر تا زمانیکه دایی به تهران کوچ نکرده بود، با خانواده و بچه های دایی گذشت.  البته یتیمی را حتی در سی سالگی هم می شود حس کرد و با بالا رفتن سن، این حس وضوح بیشتری پیدا می کند.

وقتی پدرم در شهر نجف اشرف چشم از جهان فرو بست، طبق گفته مادر هفت ماهی از تولدم گذشته بود. شغل پدرم تجارت عبا بود و محل کارش قیصریه ی نجف. به روایت شنیده ها کار و بارش بد نبود تجارت می کرد خود و زنش یعنی مادرم ایرانی بودند و برگ اقامت داشتند.

پس شما به گونه‌ای با خاک کشور عراق هم پیوند دارید

ببینید! زمستان 1322 سال مرگ پدر، مصادف با جنگ جهانی دوم و اشغال عراق توسط نیروهای نظامی انگلیس است و من هنوز شناسنامه ندارم. در چنین شرایطی مادر که زنی تنها و ترسوست، به اصرار از برادرش می خواهد که ما را به ایران برگرداند. دائی با آنکه پیشکار اداره ی دارایی است و مسئولیت دارد و مرز، روال عادی ندارد، علیرغم مشکلات زیاد ما را بر می گرداند و شناسنامه از کنسولگری ایران در نجف برایمان می گیرد. البته برای من و خواهرم و برای هر دو نفر روز تولد 1/ 1 یعنی عید را ثبت می کنند که کاملا غلط و شتابزده و بی دقت انجام شد در حالیکه از روی شواهد و قرائن تاریخ تولدم حدوداً اواخر اردیبهشت یا خرداد ماه 1322 باید باشد.

از اولین آشنایی تان با کتاب و درس و همچنین دنیای کودکی و نوجوانی بگویید

راستش را بخواهید شش سال اولیه در بی خبری محض گذشت. اما سالهای مدرسه ابتدایی هم به دنبالش با اندک تفاوتی سپری می شد. بازیهای کودکانه و در خانواده بودن نعمت کمی نبود. دائی ها با سواد بودند. مادرم نیز کمی سواد مکتبی داشت و قرآن را به خوبی می خواند. گاه در منزل مثنوی هم با صدای خوب یکی از دوستان دائی، که «خان دائی» صدایش می کردیم، خوانده می شد. دبیرستان دنیای دیگری بود. درس ها تنوع بیشتری داشت و شکل مطالعه طبعاً فرق می کرد و وسعت دنیای من که محدود بود از خانه تا مدرسه با طولانی تر شدن راه دبیرستان و آگاهی و شناخت بیشتر از آنچه در اطرافم می گذشت طبعاً چشم انداز و افق بسته ی کودکی نیز فراخ تر می رفت. در اینجا کتاب، البته جزوه های کودکی که به صورت پا ورقی و نشریات فروخته می شد، دعوت نامه  ورود به مطالعه ی خارج از مدرسه بود. «کیهان بچه ها» مجله ی کوچکی بود برای کودکان و باب اول آشنائی با روزنامه و مجله و کتاب. آن روزها مثل امروز کتاب برای کودک چاپ نمی شد و  بچه ها غالباً در کوچه بزرگ می شدند. روزها بیشتر در کوچه با توپ بزرگی که داشتم فوتبال می کردم و آنقدر بدنبال توپ می دویدم تا غروب بیاید و بازی تعطیل شود

شنیده ام که در روزگار کودکی و نوجوانی شما رسمی جالب رایج بوده و آن رسم، «کتاب های کرایه‌ای» بوده. شما هم سراغ این کتاب ها می رفتید؟

بله دقیقاً همینطور بود.نخستین کتاب های غیردرسی به‌طور معمول آنزمان، «کتابهای پلیسی» بود که به وفور در دسترس بود. سر کوچه ، کتابفروشی کوچکی بود که کتاب را شبی یک ریال کرایه می‌داد و ما تا دیر وقت کتاب را می خواندیم تا کرایه ی بیشتری ندهیم بعدا رمان های بزرگ و مجلات بویژه کیهان ورزشی که به‌شدت علاقه مندش بودم، جای کتابهای پلیسی را گرفت و دنیا برایم بزرگتر شد.

حال جناب استاد علیزاده از چه زمانی حس نوشتن درشما پیدا شد؟

خُب طبیعی بود که پس از چندی علاقه به نوشتن هم که پیامد طبیعی مطالعات پراکنده است، رخنه ای بود در بی برنامه گی روزانه که بیشتر با بازی و ورزش های نوجوانی پر می شد.

آیا در آن روزگار در ورزش هم موفقیت هایی کسب کردید؟

سه بار در مسابقه دو 1500 متر در دبیرستان و شهر شرکت کردم. چند مرتبه در باشگاه نیرو  و درستی  شرکت کننده تنیس روی میز شدم ، فوتبال هم می کردم و در کلاس دهم تیم دبیرستان کزازی که من هم عضو آن بودم در کرماشان بین دبیرستانها اول شد و قرار شد در مسابقات آموزشگاههای کشور که در اصفهان انجام می شد، شرکت کنم که مادرم به من اجازه نداد با تیم به اصفهان بروم چون تا به حال از مادر جدا نشده بودم و اوضاع آنروز ها مثل حالا نبود که اولیا زیاد تصمیم گیرنده نیستند و این خود بچه ها هستند که تصمیم نهائی را می گیرند. محصل سیکل دوم دبیرستان کزازی بودم که به دلیل  علاقه زیاد به کشتی مصمم شدم به تمرین کشتی به پردازم حدودا سه ماهی مشغول کشتی شدم که با فرا رسیدن زمستان و دوری محل تمرین تا خانه که اجبارا بعد از تمرین پیاده طی می کردم، بناچار کُشتی را هم ترک کردم و جایگزین آن، بیشتر مطالب ورزشی را می خواندم.

در جایی اشاره داشتید به حس نویسندگی. آیا در عرصه‌ی ورزش هم تجربه «نوشتن» نداشتید؟

اتفاقاً بله . البته آن وقتها چندان به ورزش و اخبار پیرامون آن توجهی که امروز می شد، نمی کردند. تنها نشریه ورزشی کیهان ورزشی بود و ورزشی نویس تعدادی انگشت شمار که هم شهری خودمان آقای «عطابهمنش» یکی از نامداران این رشته، بخاطر دارم من هم بعضی از مسابقه ها را گزارش وار می نوشتم و فردای مسابقه در سر کلاس می خواندم که با داد و فریاد بچه ها همراه می شد. چونکه غالباً چنین چیزی برایشان تازگی داشت و به طور معمول اکثر آدمها به خصوص اگر جوان و خام هم باشند، در مقابل هرپدیده نوی جبهه منفی می گیرند.  به یاد دارم یکبار هم به اتفاق همین آقای بهمنش بطور انفرادی و اختصاصی در تست صدا و گزارش ورزشی رادیو ایران شرکت کردم که به جهت بازگشتم به کرماشان از نتیجه‌ی آن خبری به من نرسید . دراین زمان جسته گریخته مطالبی هم برای نشریات می نوشتم که به جهت گذشت زمان و کهنگی به ندرت مورد استفاده قرار می گرفت . طرح جدول ورزشی هم یکی از دیگر کارهای من بود که در آن وقت تازگی داشت .

این قلم چگونه با شما ارتباط دوستی دیرینه برقرار کرد؟

قلم، اسبی چموش است که اگر رام شود. سواری لذت بخشی دارد. من بی آنکه بخواهم و بدانم مشق سوارکاری می کردم. زمین می خوردم و برمی خاستم . اولین نشانه های این فن، قصه نوشتنم بود. تعدادی قصه نوشتم. مطالبی هم برای نشریات محلی. محلی ها چاپ می شدند. اما مابقی کمتر توفیق پیدا می کردند تا مجله فردوسی که در آن زمان اعتبار خاصی داشت یکی دو تائی از قصه هایم را چاپ کرد و نشریه آیندگان برای نوشته هایم اندک وجهی می پرداخت که برایم بسیار شیرین بود. شعر، دیگر دلمشغولیم بود که بعداً همه را کنار زد و پلان اول شد.

پس از این زمان به طور جدی دنبال شعر را گرفتید ؟

بله  البته در آن روزهای زیر بیست، حتی تا 22 سالگی عروض را بخوبی نمیدانستم و گاه وزن را می باختم و دیوار کوتاه شعر نو پناهگاهی بود که ضعفم را پشت آن پنهان می کردم تا به راهنمائی دوست ادیبی با تهیه «المعجم» و «حدائق الشعر» که تهیه و فهم آن بسیار مشکل بود و نیاز به استاد و معلم داشت که من متاسفانه نداشتم. بالاخره به هر سختی به فتح این مشکل نائل آمدم و کم کم قصه و نقد فیلم و دیگر مطالب جای خود را به شعر دادند.

گویاتجربیاتی در تئاتر هم داشتید؟

همینطوره! در سال 46 -اگراشتباه نکنم- با مسافرت بهرام بیضایی به کرماشان که به تازگی کتاب نمایش در ایران را به چاپ رسانده بود، موجب شد من که قبلاً دغدغه تئاتر را هم داشتم در کلاس درس تئاتر ایشان حاضر شوم و سپس کلوپ تئاتر کرماشان به وسیله محصلین همان کلاس که در اداره ی فرهنگ و هنر تشکیل می شد، بوجود آمد. پس از اجرای چند نمایش موفق گروه از هم پاشیده و با عزیمت «نوذر آزادی» به تهران که بعداً به آقای «قاطبه» معروف گردید، از دل کلوپ کرماشان چند گروه نمایشی تشکیل شد و هر کدام از هسته مرکزی گروه  فعالیت جداگانه ای را در پیش گرفتند. من هم گروهی با نام گروه نمایشی شهر با عده ای از رفقا تشکیل دادم و چندی بعد یکی از نوشته های دکتر غلامحسین صاعدی به نام« دست بالای دست» را به روی صحنه آوردم  که توقیق نسبی داشت و بمدت 8 شب در سالن بزرگی به معرض دید عموم گذاشته شد. اما ناگفته نگذارم که این اولین و آخرین کار گردانی ام در تئاتر بود. تجربه ی بدی نبود اما شاید این همانی نبود که به دنبالش به هر جا سرک می کشیدم.

با این اوصاف پس ازورزش با تئاترهم خداحافظی کردید.علت این فاصله ها هم تقریباً معلوم است. خود شما مسیر بحث رو پیش بگیرید!

ببینید! به علت اشتغال به کار اداری که پنج شش سالی بود در کسوت کارمندی مشغول به انجامش بودم و گرفتاری های مربوطه برای مدتی فاصله افتاد میان من و دل و بر آن شدم تا در اینجا از خرده استعدادم برای پیشرفت کمک بگیرم و تقریباً همین طور هم شد زیرا خرده استعداد اگر در هنر کافی نباشد، برای کارمند ساده چندان بد نیست و می تواند مسئولیت اداری را برایش به ارمغان بیاورد که آورد. باید اعتراف کنم با اینکه در خیلی از رشته ها مثل ورزش و هنر مختصر استعدادی داشتم اما در هیچکدام مایه ی چشم گیر وتوان بارز و شاخصی که چهره ام کند نداشتم و فاصله پیدا شده هم علیرغم پیشرفت کاراداری سدی شد تا دیگران که با هم در مطبوعات شعر چاپ می کردیم بیشتر معرفی شوند.

اما مطالعه آثاربزرگان تعطیل بردار نبود و بیش از آنکه بنویسم می خواندم برخلاف داعیه داران هنر امروز که بیشتر می نویسند تا بخوانند و نتیجه این می شود که می بینید. ازدواج و عیالواری نیز سایه بر علاقه های دیگر افکند اما نه تا حد جدایی و ترک هنر. آرزو و خواهش ها افق هایی که وصولشان به گمانم نسبی است در هر کجا که باشی یا به هر جا که برسی افقی دیگر ترا می خواند و هرگز کسی بی افق نیست و وصول و دست یابی به افق یعنی به نهایت خواستگاه و چشم انداز ایده آل رسیدن و تا زندگی هست افق ها هستند و جا عوض می کنند. شاید مرگ و سکون افق آخرین هر چشم تماشا و نقطه ی پایان هر نگاه پویاست- هر لحظه برنگی بت عیار در آید. آرزو و تصویر هماره جاری ، تلاشی برای وصول آن است و کشف دنیای جدید و نو ادامه ی منطقی خواستگاه و چشم انداز هنرمند. این خواهش زمان معین و خاصی ندارد از بدو طفولیت ، میل به مطرح شدن و شاخص بودن جدا از فطرت آدمی نیست.این نیاز مسیر مشترک همگان اعم از پیر و جوانست که بعدها به شکل های متفاوتی رخ می نماید.

شعر، موسیقی، ورزش و ثروت اندوزی مسیری است برای وصول به نیازی که تا لحظه آخر بشر را تنها نمی گذارد، با این مقدمه خواستم بگویم هنرمند از مردم عادی بیشتر تمایل به دیده شدن دارد و با خلق اثر هنری بدنبال ارائه خویش است- اگر گفته اند که دغدغه هنر اهلش را پیدا می کند حرفی گزاف نیست. خصوصیات در ژن پنهان و شرایط محیطی و تریبتی آدمی را می برد آنجا که خاطره خواه اوست و با یک جرقه واتفاق ساده برای عمری سرنوشت و زندگی فردی را رقم می زند. بهمین روال من نیز رو به قبله ی شعر آوردم و تا دم مرگ متارکه ناممکن.

حضور شما در انجمن های ادبی حضوری چشمگیر بوده. کم نیستند شاعران خوبی که حضور گرمتان را در انجمن های ادبی دیده اند . شعرهای خوبتان را شنیده اند و توصیه های مفیدتان را به گوش جان خریده اند. کمی از فضای انجمن های ادبی و حواشی آن بگویید! فرق انجمن های امروز و دیروز را در چه چیزهایی می بینید؟

واقعیت این است که امروز به لطف کتب منتشره به ویژه در حوزه‌ی شعر و دسترسی ساده به مطبوعات و وسائل ارتباط جمعی و فضای مجازی، نوجوانهای زیادی با رعایت اصول و منطبق با علم روز شعر می گویند و نسبتاً خوب هم از عهده بر می آیند. اما حیف که در گفته های شکیل و ساختار شکنانه ی آن ها  از چاشنی ذوق و خیال پردازی، خبر و اثر کمتری هست. سابقاً در انجمن هایی که دائر بود هر کسی حرف خودش را می زد، کپی کاری و شبیه سازی بندرت به چشم می خورد . در حال حاضر وقتی شعر قشنگی خوانده می شود پس از چندی اندیشه و مضمون و نحو کلام به تولید انبوه می رسد. در گذشته از ده نفر شاعر حاضر در جلسه شاید یکی، دو نفر بیشتر عروض را نمی دانست و مابقی ریتم و آهنگ شعر یا همان وزن را سماعی آموخته بودند و با افاعیل عروضی کم و بیش بیگانه بودند. حالا اینگونه نیست کم و بیش اطلاع و آگاهی هست. اصالت و خلاقیت و خیالپردازی نیست. صفا و دوستی و یکرنگی کم و رقابت دو مدعی شعر به شکل بد آن و در مایه های حسادت و تخریب، جاری.

با توجه به این توضیحات، کدام دغدغه ها در شعر کرماشان شما را آزار داده است؟ فکر می کنید ریشه ی مشکلات کجاست؟

در گذشته کلاس و کارگاهی نبود تا به تحلیل شعر از جهات مختلف بپردازد. بزرگ انجمن در ابتدا با غزلی از سعدی یا حافظ و ذکر خاطره و مطلبی جلسه را شروع می کرد و پس از قرائت شعرها با ذکر صلوات ختم جلسه اعلام می شد و همگان راضی و خوشحال از ملاقات هم به فکر ساختن مطروحه برای هفته بعد بودند. امروز در پایان جلسه بگو نگو، اظهار فضل و خود برتر انگاری در بر روی صفا و همدلی می بندد. حرمت رعایت نمی شود و هر کس ترازو به دست خود و دیگری را درکفه نا برابر گذاشته و به قیاس غیر منصفانه و مع الفارغ می پردازد.

جوانها در انجمن ها اکثریت دارند و تفسیرها به روز و غالباً جوان پسندانه است. پند و اندرز جائی در شعر ندارد. عشقها مادی، تنی و به رنگ هوای نفس و گهگاه شعاری و قلمبه سلمبه گفتن. تازه این ها ویژگی  و خاص اشعاریست که دارای معنی و مفهوم هستند.تعدادی نوشته هم ارائه می شود که فهم عموم از درک آن عاجز و به قول گوینده که نام چند مکتب شعری فرنگی را به خاطر سپرده برای چند قرن آینده گفته شده و هضم آن برای امروز مشکل ، تفسیر به رای و خود محوری بویژه از جانب مدرک مداران آفتی که انجمن ها را روز بروز موریانه وار می خورد و از درون تهی می کند. نمی دانم چه جاذبه ای در شعر هست که همه می خواهند شاعر باشند! استاد دانشگاه بابیش از ده جلد نوشته و تألیفات درزمینه های مختلف قصه، ترجمه و علوم و تاریخ و … برای شاعرشدن اشتهای سیری ناپذیری دارند. نمی دانم کسی که ادبیات تدریس می کند و در شعر مو را از ماست می کشد و نکته نکته پست و بلند شعر را تحلیل می کند و دستی هم در نقد وتحلیل روشنفکرانه دارد چطور می شود از این همه دانش خود در موقع سرایش بهره نمی برد و به نقد کار خود نمی پردازد همه سودای شعر دارند و غالباً ادعا، در صورتی که باید پذیرفت شعر علاوه بر فن و تکنیک که کسی منکر آن  نیست، دغدغه و آن ِ دیگری هم می خواهد که در همگان نیست و بی تردید همه قادر به نواختن و خواندن و نقاشی و بازیگری نیستند.
از لطف شما سپاسگزاریم.

انتشار در هفته نامه صدای آزادی

برچسب ها:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *