طنین آوای اهورایی هوره در دیار شاباد / جلیل آهنگرنژاد

 

 

 

اکنون ظهر زمستانی از دهه ی نود شمسی است و من به راه می افتم . کسی این بار مرا دعوت نکرده است و لذت کار هم در این است که پس از سالها مثل فردی ناآشنا در دل جمعیتی مشتاق گم شوی. با شادیهایشان شاد باشی . دست هایت را ناخوداگاه در شادی شان شریک کنی و گاه از سر شوق «آفرین » بگویی.

 پس از سالها دوری از فضای فرهنگی شاباد در ظهر یک روز سرد زمستانی که برف ها هنوز بر زمین آب و رویی دارند،به سوی این شهر به راه می افتم .مسیری را به تنهایی طی می کنم. اما در این مسیر بسیاری از خاطره های ادبی و فرهنگی در این شهر برایم زنده می شوند. به یاد می آورم که « انجمن سروه » چگونه در این شهر به راه افتاد و بعدها جانپناهی شد برای خیل مشتاقان ادبیات کُردی . به یاد می آورم که اولین جشنواره ی شعر کُردی کلهری در حدود ۱۵ سال پیش در این شهر به راه انداخته بودیم. با چند جوان پر احساس و گاه احساساتی. اکنون ایستاده بر قله ی دهه ی چهل عمر ، با حسرت به گذشته می نگرم .به گذشته و شوری که آن سالها در کله ی این جمع بود، دوستی ها، قهر ها ، سادگی ها ، رنگها و…

اکنون ظهر زمستانی از دهه ی نود شمسی است و من فکر می کنم. فکر می کنم به هر آنچه که در گذشته نبود و حالا هست و هر آنچه در گذشته بود و حالا نیست . شاید حالا وقت این حرف ها نیست. می گذرم با آرامشی که « در چشم های فراعنه » که نه! آرامش کسی که بر قله ی چهل شمسی عمرش نشسته است و فکر می کند به فرهنگ ، به ادبیات ، به زبان مادری.و زبان مادری ام را از شما چه پنهان! خیلی دوست دارم و برای همین است که در یک ظهر سرد زمستانی جاده های «مایشت» را پشت سر می گذارم و به سوی همایشی می روم که برای پاسدارشت فرهنگ و زبانی است که در آن بالیده ام . ممکن است همگان (اهالی فرهنگ)حضور داشته باشند . چه آنها که دوست داشته ام و چه آنها که دوستم ….

اینجا  «فرهنگ-شهر » شاباد است 

پس از حدود ۴۰ دقیقه فاصله بین کرماشان و مقصد، می توانم بگویم: اینجا «فرهنگ-شهر» شاباد است و من صدایم گرفته تر از تردیدهای سمجی است که گاه برای همه چیزبه خانه ی ذهنم سرک می کشند . خودم را به جایی می رسانم که ۱۳ سال پیش در آن با حضور سی قلی کشاورز – هوره خوان نامی کرماشان- مراسم شکوهمندی برپا شده بود . اما حال ظهر زمستان ۹۳ شمسی است .صدای خُرد شدن برف در زیر پاها و باد سردی که می آید ، هر دو احتمالا نقطه ی مقابل فضایی است که اکنون در تالار شهرداری اسلام آباد منتظر مهمانی ناخوانده است.

درِ ورودی تالار دو سه دوست عزیز را می بینم: محمود محمودی ، ناصر قنبری، داریوش مرادی و… خوش و بشی  و سپس ورود به سالنی که مشتاقان بسیاری در آن جمع شده اند. خوشحال می شوم که این همه جمعیت در روزی سرد به این فضا گرمایی متفاوت بخشیده اند .دیدار دوستان ، حلاوت ویژه ای دارد .

مراسم، طبق معمول با تلاوت آیاتی از قران کریم شروع می شود. خانه بیگی مجری خوش پوش این مراسم است .ایوانی رییس اداره فرهنگ و ارشاد شهرستان  با چند جمله ی کوتاه هم خیر مقدمی می گوید و هم از دعوت شدگان قدر دانی می کند.  مجری یکی از یادگاران صدای ماندگار علی نظر منوچهری را به روی سن دعوت می کند . مهندس منوچهری سال ۵۴ مهندسی نفت خوانده و اکنون از فراز آن همه سال به روی سن دعوت می شود تا با صدایی حزن انگیز تداوم نام و صدایی باشد که کُردان گُرد این سامان به او (زنده یاد علی نظر منوچهری ) افتخار می کنند. سکوتی فضا را کاملا حیران خود کرده تا این صدا بیشتر نیوشیده شود!.

 استاد علی اکبر مرادی و تنبور نافذ کلامی گرم!

کیست که در حال و هوای کرماشان نفس بکشد و با نام استاد علی اکبر مرادی نا آشنا باشد ؟ اکنون استاد مرادی با وقاری تمام روی سن رفته است. به آرامی شروع می کند و به گونه ای از مجری می پرسد: «تمیوره بژنم یا قصه بکم ؟» و بی آنکه جوابی بگیرد ، سر رشته ی کلامش را می گیرد و می گوید.متفاوت می گوید: بر هر کسی واجب است که با زبان مادری آشنایی کامل داشته باشد. زبان قومش را بشناسد . زبان کشورش را بداند و زبان دینش را نیز. اینجاست که می تواند در مقابل تهاجم فرهنگ ها بایستد.کلامش مخاطب را مجذوب کرده است. زیاد حرف نمی زند و سپس با تشویق ممتد حاضران از روی سن پایین می آید.هوره خوانانی صاحب ذوق بالا می آیند و صدای ساز و دهل در بین برنامه ها مخاطب را به وجد می آورد.جای یک گپ جدی درباره ی هوره خالی است و ای کاش پژوهشگری هم می آمد و از این آوای ناب باستانی که اکنون در فضا جاریست، سخنی می گفت . اما تنوع برنامه ها همچنان مخاطب را جذب می کند .

شاهنامه خوانی با تشویق های ممتد

شاهنامه خوان مسلطی روی سن می رود با سادگی تمام . دستمالی بر دور گردن پیچیده ،شلوار جافی و عصایی برای احتیاط بر دست دارد که نه نشان از افتادن و پیری بلکه نشان از افتادگی مردی مطمئن دارد. بی آن که آداب رسمی تریبون ها را رعایت کند با همان سادگی تمام آغاز می کند صدایش ناب ناب است. گاهی دست راستش را که به میکروفون می گیرد ، به رعشه می افتد اما دست دیگر به یاری اش می آید. حکایتی که می خواند، شنیدنی است: حکایت برزو در رزمنامه های کُردی . برزوی دلاور که قصد شکار گور دارد و با یکی دو تن از سپاهیان برای شکار می رود .

شاهنامه خوان با تشویق های ممتد همراه می شود اما انگار می خواهد همه ی این رزمنامه را بخواند که در حوصله ی جمع نیست. البته باید به او می گفتند که بخشی کوتاه را انتخاب کند و مجری هم پس از این بخش کوتاه از او درباره ی شاهنامه خوانی بپرسد و خاطره ای از او بخواهد که کارش شیرین تر می شد . شاهنامه خوانی اش را قطع می کند و البته کمی هم ناراضی است. پایین می آید. از او استقبال می کنیم . اما چون فکر می کند وقت کمی به او داده اند، ناراضی است .

می گوید: می توانستم یک ساعت دیگر هم از حفظ شعر بخوانم … که من یکی حسرت می خورم که ای کاش می شد در یک برنامه ی خاص تنها از او و یک کارشناس دعوت می شد که صرفا شاهنامه خوانی کند و مشتاقان را سیراب نماید. خواننده ی خوشنام و خوش خوان گیلان غربی مسعود عزیزی برای اجرای برنامه ای شاد دعوت می شود.اولین بار است که او را می بینم. یکی دو آهنگش را که به زیبایی اجرا کرده بود، قبلا شنیده ام و  زیبایی هنرش را ستوده ام . کار شاد زیبایش مخاطبان را به وجد می آورد.

تنفسی داده می شود که با پذیرایی همراه است . یکی از بهترین بخش های هر جشنواره و همایشی همین تنفس هاست که می توانی با مهمانان و یا میزبانانی عزیز همراه و هم صحبت شوی . صحبت هایی که موجب ارتباطات و همفکری های بهتر و بیشتر می شود . پسران هوره خوان معروف کلهر – علی نظر منوچهری – را می بینم . از خاطره ها و یادها می گویند. برادر بزرگ تر مشتاق دیدن رضا موزونی است و می گوید همین دیشب با او صحبت کرده است که به اینجا بیاید… دیدن چند فعال فرهنگی دیگر از جمله دست اندرکاران انجمن های ادبی اسلام آباد نیز ذهنیت هایی در حوزه ی ادبیات این شهر – که به حقیقت – این سالها فرهنگی تر از پیش است – به راقم این سطور می دهد.

صدای«سیدقلی کشاورز» و اوج استقبال مردم

بخش بعدی برنامه همچنان در حوالی آوای ماندگار «هوره » است که یکی از مشهورترین آنان یعنی «سیدقلی کشاورز» در مجلس حضوری متفاوت دارد. با پسرش آمده است . در اثنای برنامه آنان را دعوت می کنند . اینجا دیگر اوج برنامه است. چرا که بسیاری از مخاطبان برای شنیدن صدای ناب او به این سالن آمده اند. آمده اند که او را ببینند و به همان حس نوستالوژیکی برگردند که سالها با آن دمساز بوده اند و اکنون زیر چرخهای مدرن و پسامدرن نایی برای نفس کشیدن ندارد .

صدای «سی قلی» در فضا می پیچد. بی هیچ مقدمه ای و هیچ حرفی و دریغ از کلام مجری که او را در ابتدا به حرف بیاورد و از خودش بگوید و سپس بخواند که می خواند و چه زیبا می خواند . با دوست فاضلی که در صندلی کناری ام نشسته هم رأی می شویم که ای کاش این صدای در اوج می توانست شعرهای ماندگار تری را نیز با خود همراه کند و به آیندگان بسپارد .

صریح بگویم هوره خوان بزرگ کلهر نیاز به یک مشاور ویژه دارد که هم شعرهایش را گزینش کند و هم او را با فضاهایی این چنین آشنا تر بگرداند که بتواند با این هنر اهورایی بیش از پیش جلوه گری کند . صدا همچنان می پیچد و خاموشی محض در سالن نشان از شکوه آوایی دارد که باید به احترامش ایستاد . پسرش میراث دار صدای پدر است و چه زلال و دل نشین و با شکوه با پدر همراهی می کند . هوره خوان دیگری که به سر ذوق آمده روی سن می رود که با کشاورز همخوانی و همراهی کند که البته با استقبال او همراه نمی شود و سبک آوایش را تغییر می دهد که رقیبی در کنار خود نبیند ( که نمی بیند ) تشویق ها ممتد و در اوج است .و من غبطه می خورم به این صدای در اوج و در فراز و ابیاتی در فرود و در فرود !.

به بانیان دست مریزاد می گویم

این بخش برنامه کوتاه است و با پایین آمدن «سی قلی کشاورز » از سن  مخاطب نیز از صندلی پایین می آید و راه خانه را پیش می گیرد. بیش از دو سوم سالن خالی می شود. چند برنامه ی دیگر از جمله تجلیل از هوره خوانان ، این همایش را به نقطه ی پایان می رساند تا دوستداران فرهنگ و ادبیات کُردی خاطره ای خوش را به ذهنشان بسپارند و فردا و فرداهای دیگر برای دیگران نقل کنند که همچنان فرهنگ ناب کُردی در میان کُردان گُرد شاباد گرامی داشته می شود. به بانیان دست مریزاد می گویم. اکنون  یک غروب زمستانی دهه ی نود شمسی است . با اطمینان بیشتری پاهایم را بر روی برفهایی می گذارم که بزودی آب خواهند شد .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *