کتاب فروش دانای شهر ما / دکتر کورش قنبری

 

«شگون ندارد این گونه روی گورستان

در این غروب مفاهیم خوب

عبور کردن و الواح محو را خواندن.»(شفیعی کدکنی)

به راستی گذار شتابانِ این عمر بر عرصۀ این شطرنج شگفت انگیز ،بازی ها می نماید و در راه بودن ما انسانهایی را قرار می دهد که هر کدام  در جایگه خود شگرفند و بزرگ، شاید دوران زایش آن مردان روزگاری دیگر بوده باشد دورانی که دوران دورانهاست و آنسان مردانی دگر باره پدید نیایند؛ اما آن نقشی که زده اند ماندنی است برای پند روزگاران برای ثبت در تاریخ های انسانی.
بزرگمرد فرهیخته سید کاظم هاشمی از مردان مردی بود که سعادت دیدارش سالها مرا حیران خواهد داشت ،از روزی که نوجوانی بودم تا این میانۀ عمر و آغاز پیرانه سری همواره در آن کتاب فروشی برای من نمایشگر مروت و دانایی و تجربه بود، شاید کمتر کسی این را بداند که کتاب فروشی نیما به برکت دریافت بالای او نمونه ای بود کوچک شده از تمامی کتاب فروشی ها و انتشارات روبروی دانشگاه تهران.
ایشان کتاب شناس و اهل فضل و از قدیمی ترین تحصیل کردگان قرن اخیر در شهر کرمانشاه بود دبیری توانا و مدیری شایسته که سالها با وجود آموختن فیزیک به نسلهای زیادی از فرزندان این استان، خواندن علم تجربی او را از علوم انسانی غافل نکرده بود و در غرب ایران با شناختی ژرف ،عالی ترین کتاب ها را به دست اهل فرهنگ می رساند.
باید به قول بوالفضل بیهقی قدری قلم را بر این بزرگ بگریانم و بر این پای بفشارم که مرگ چون اویی خُرد نیست. در ایامی که در دوره های ارشد و دکتری درس می خواندم برای بنده همچون بسیارانی دیگر بی منت هر کتابی را مهیا می کرد در این سالهای کرنا به لطف نزدیکی خانه هایمان مرا از رفتن به بازار معاف می داشت و با کرم مثال زدنی اش کتابهایی را که می رسید به دستم می رساند، همیشه در کنار برادر ارجمندش که برای ایشان صبر جمیل را در این مصیبت آرزو دارم !بهترین مصاحبانی بودند که من و بسیاری دیگر از دوستان می توانستیم داشته باشیم .
بزرگان بزرگ زاده ای که سرشار از تواضع و دانایی و فرهنگ ،با رویی باز و لبی خندان و دلی مهربان ،در آن کتاب فروشی که برای ما مرکز جهان بود به ما خوشامد می گفتند و فضل بود که در میانه میدان داری می کرد . ای دوست ! از مرگ شگفت زده نمی شوم که طبیعت بودن است از مهربانی و فروتنی ات در اوج شکوه همواره شگفت زده بوده ام و قدر دان آن فرهیختگی در رفتار تو ام که فرهنگ را عملاً می آموختِ. اگر تو را ندیده بودم بی گمان بسیاری شاهراه های مهربانی و دانایی و جوانمردی برمن آشکار نمی شدند!

به حسن و خُلق و وفا کس به یارِ ما نرسد
تو را در این سخن انکارِ کارِ ما نرسد
به حق صحبت دیرین که هیچ محرمِ راز
به یارِ یک جهتِ حق گزارِ ما نرسد
هزار نقد به بازارِ کائنات آرند
یکی به سکهٔ صاحب عیارِ ما نرسد
دریغ قافله عمر کان چنان رفتند
که گَردشان به هوایِ دیارِ ما نرسد
چنان بِزی که اگر خاکِ ره شوی کس را
غبارِ خاطری از رهگذارِ ما نرسد

سیزدهم اردیبهشت 1402 کرمانشاه

انتشار در هفته نامه صدای آزادی 

دیدگاه‌ها: ۱ دیدگاه

  • رضایی

    درود بر استاد نازنین و دوست داشتنی خودم
    استاد قنبری عزیز که همیشه چراغ روشن در مسیر زندگی من بوده است.
    پاینده باشی استاد

    18 اردیبهشت 1402 / 39 : 17 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *