همسفر با مخاطب عام / نگاهی به داستان فراتر از جنگ اثر رضا جمشیدی / علی اکبر پرموزه
بیتردید تنها کاری که به رشد و ترقی ادبیات یک ملت کمک میکند نقد و بررسی آثار نویسندگان آن ملت است. برخی منتقدان بر این باورند که نقد یا مثبت و سازنده است یا منفی و تخریبکننده. اما نقد، توصیف و تحلیلِ ساختار و محتواست و تقلیل آن به قضاوتهای غیرِ علمی در حیطهی نقد نمیگنجد. تاریخچهی نقد و بررسی آثار ادبی نیز این اجازه را میدهد تا از معیارهای نقد علمی و آکادمیک بهره گرفت و در دستهبندی و گرهگشایی از آثار ادبی و هنری کوشید.
داستان، ژانری رایج و همهپسند است؛ بازتابدهندهی زندگی و روزگار نویسنده و جامعه است. از این رو نقد و بررسی ادبیات میتواند طبقهبندی ژانر ادبی باشد و صرفاً به ساختار بپردازد یا از متن فراتر رود و لایههای گفتمانی، فرهنگی و ایدئولوژیکی را بررسی کند. در این نوشتار کوتاه بر آنم تا داستان «فراتر از جنگ» نوشتهی رضا جمشیدی را از منظر ساختاری و محتوایی نقد و بررسی کنم. به همین منظور، نگاه نظری به متن چندگانه خواهد بود و از طبقهبندی داستان به ژانر و مسائل پیرامون آن به فضای گفتمانی حاکم در متن خواهم رسید تا توانسته باشم این اثر ادبی را بررسی کرده و وجوه ادبی و هنری آن را رمزگشایی کنم!
رضا جمشیدی شاعر، ترانهسَرا، پژوهشگر و نویسندهی کورد و اهل سرپلذهاب است. دغدغهی او جامعهی متعالی و نکوهش ناملایمات و کژیهای اجتماعی و سیاسی است. در رمان فراتر از جنگ، دغدغههای نویسنده بسیار محسوس و قابلدرک است. مخاطب او آن را میفهمد. با او همذاتپنداری میکند و با نویسنده همسو است.
این کتاب، داستانی بلند با حدود بیست هزار کلمه است. در صد صفحه و انتشارات «دیباچه» آن را در سال 1399 چاپ کرده است. راوی داستان جمشیدی، زنی مسیحی و اهل سوریه است. سوریهی دههی 1390 شمسی؛ کشوری که در بحبوحهی جنگ و خون و آتش، بازیچهی ایدئولوژی لاشخواران غرب و شرق بود. اندوهی در قلب تاریخ که چون دیگر اعمال زشت سیاستمداران، سالیانی دراز محل بحث و گفتوگو و موشکافی خواهد بود. داستان با روایت پرستار آغاز میشود.
او در منزل نشسته است تا دمی از فرسودگی و ملال حرفهی خود فارغ شود، اما با عوض کردن کانالهای تلویزیون تنها اخبار جنگ است و یا تبلیغات جورواجوری که از نگاه راوی از هر ترفندی استفاده میکنند تا مردم را به خرید کالاهای خود سوق دهند. روز بعد پرستار در شیفت کاری خود با مجروحی به نام عُمر عدنان، از اعضای جبهۀ داعش، مواجه میشود و همراه او دختری به نام اسماء است که در برخورد اول دل پرستار را میرباید.
او اهل شعر و ادبیات است و برای پرستار پیامآور صلح و دوستی فراملیتی است. دو مجروع دیگر کمکم به داستان اضافه میشوند: سعدون از اعضای جبههی النصره و اهل سنت؛ بهروز، پاسداری ایرانی و اهل تشیع. حالا سه جنگجوی قسم خوردۀ میدان رزم در اتاقی به نام اتاق-111 گردهم آمدهاند، چنان که دوستان در بزم گرد هم مینشینند. اسماء و عدنان از پیش دلباختهی هم بودهاند و قرار است ازدواج کنند. عدنان را فقر و بیچارگی فریفته است تا در جبههی داعش در ازای پول بجنگد، سعدون برای ایدئولوژی مذهبی و ملی خود و بهروز نیز پاسداری ایرانی است که در سوریه غریب و بیکسوکار است و او نیز برای دفاع از ایدئولوژی مطبوع خود به سوریه آمده است.
عدنان و سعدون هر دو اهل سوریه هستند و در بیمارستان مادارنشان بر سر آنها حاضر میشوند، اما مادر بهروز در تهران است، صدها کیلومتر دورتر است و ارتباط او با فرزندش از طریق تلفن است. دوری مادر بهروز و حضور مادر عدنان و سعدون گواه این است که بهروز دور از موطن مادری خود به جنگی آمده که قلب مادرش در وطن برای او میتپد.
راوی داستان از کنشهای این سه دشمن عبور کرده و آنها را جایی گیر انداخته است که دیگر ایده و اندیشهای -که راوی آن را کذب و ساختگی میداند– به کارشان نمیآید و باید جان عزیزشان از معرکه به در برند. بازگشت به «وجود» که همانا در مرحلهی اول جان انسان است، در اتاق-111 بر پندارهای ایدئولوژیکی غالب است و جان و روح مادران برای فرزندان خود میتپد؛ عاری از اینکه این سه تن تا دیروز در برابر هم خصمانه به صف نشسته بودند.
پیام نویسندۀ داستان پیامی نیک و ارزشمند است. پیام او بارزتر از آن است که آن را بشکافیم و تشریح کنیم. هر خوانندهای میتواند با خواندن متن به درونمایۀ آن – که همانا دستشستن از ایدئولوژی حکومتهای فاسد و بازگشت به اصالت وجودی انسان است – برسد.
با اینکه نویسندۀ داستان پیام بزرگی برای مخاطبش دارد، بیجا نیست نگاهی به خود اثر بیندازیم و به آنچه بپردازیم که یک اثر ادبی را ماندگار میکند و آن را در زمرۀ ادبیات درخور توجه قرار میدهد؛ ویژگیهایی که کتاب فراتر از جنگ به کلی از آنها بیبهره نیست.
داستان فراتر از جنگ داستانی به سبک واقعگرایی (رئالیستی) است و راوی آن اول شخص مفرد است. آشنایی با سبک و سیاق نوشتن و آگاهی از مکاتب ادبی و هنری از مهمترین مولفههای هنر نویسندگی است که جمشیدی در پارهای موارد از آن عبور کرده است. جمشیدی در چهار صفحهی اول کتاب به سبک متون کلاسیک و صرفا اخلاقی به موعظه میپردازد. گویی داستان تعریف نمیکند یا دری به داستان نمیگشاید.
بخش آغازین داستان به نحوی نقد رسانهی تلویزیون و صنعت تبلیغات است. در واقع، جمشیدی با آغاز داستان میخواهد همه چیز را بیان کند تا اینکه نشان دهد. به باور دنیس والدر (1995) «”بیان کردن” دارای مزیت شفافیت و مختصر و مفید بودن است، اما “نشان دادن” کارآمدتر است چون ذهن خواننده را به کار میگیرد و باعث نوعی پاسخ فعال و همذاتپنداری نویسنده میشود» (ص. 36). در داستان واقعگرا، میتوان مانند یک دوربین وقایع را نشان داد و بیان نکرد، بیانکردن از قابلیت شناختی انسان سرچمشه میگیرد اما نشان دادن از حواس پنجگانه و بیشتر از همه حس بینایی.
در سبک و سیاق داستان رئالیستی نویسنده تا جای ممکن از قضاوت اخلاقی و موعظه دوری میکند. یک اثر هنری وقتی مخاطب حرفهای را جذب میکند که بخواهد به کشف آن هنر برسد، بیان قضاوتها و نتیجهگیری اخلاقی قبل از ارائۀ شواهد، تنها یک روایت فردی و صرفا ذهنی بدست میدهد که ارزش خوانش هنری را پایین میآورد.
اگر داستان غالبا از سبک رئالیستی پیروی نمیکرد و جریان سیال ذهن در داستان جاری بود میشد خوانش مدرنیستی از آن داشت، اما چند صفحۀ آغازین داستان تنها حول بیان پدیدهای میگردد که نویسنده آن را فریب مینامد. نویسنده احتمالا با تعمیم یک یا چند خاطرۀ خرید اینترنتی/رسانهای ناخوشایند، تمام گفتمان تجارت و بازاریابی را زیر سوال میبرد. بنابراین، با اندکی تفکر میتوان پی برد که نویسنده از رسانه انتظاری فراتر دارد؛ مانند پیامبری که باید در جای حق بنشیند. این تفکر در حقیقت همان تفکری است که انسان امروزی از آن فرار میکند و آن را تفکری شبهسوسیالیستی میداند.
در واقع، اصل داستان از صفحهی چهارم متن شروع میشود آنجا که مینویسد: “مادرم برایم چایی سبز میآورد…” و میتوان چهار صفحهی آغازین را به کلی حذف کرد چون آغاز مناسبی برای یک داستان رئالیستی نیست. راوی داستان به کرات در ضمن “نشاندادن” و روایت رئالیستی خود به قضاوت میپردازد. برای مثال وقتی درباره جنگ و صحنههایی که از تلویزیون پخش میشود مینویسد: “اینجا هم نوعی فریبخوردن و خود را گول زدن است اما با ماسکی نظامی و ایدئولوژیک” (ص. ۱۰). راوی بعد از موعظه دربارهی جنگ مثال انتخابات را پیش میکشد و آن را هم نوعی فریبخوردگی برای ارضای قدرت میداند.
در صفحۀ 26 داستان با یک جمله مواجه میشویم که راوی ادعا دارد جمله مارکس است: «هدف وسیله را توجیه میکند.» اما مارکس هیچگاه چنین سخنی نگفته است و این جمله چکیدۀ نظریات نیکولو ماکیاولی در کتاب شهریار است و مهمتر اینکه ماکیاولی از نظر اعتقادی با این باور همسو نیست، بلکه او ساختاری را تشریح میکند که حکومتهای توتالیتر آن را بهکار میگیرند.
همچنین، لحن گفتاری تمام شخصیتها مانند هم است. نیک میدانیم که در هر داستانی شخصیتها بر حسب جایگاه و طبقۀ اجتماعی خود لحن گفتاری مختص به خود را دارند، اما در داستان جمشیدی تفاوتی در لحن و بیان شخصیتها وجود ندارد.
یک نکتۀ حایز اهمیت دیگر، نوعی نگاه یوتوپیایی (آرمانشهری) در دل دیستوپیا (ویرانشهری) در داستان است. آرامانشهری که راوی/پرستار از آن سخن میگوید تنها در قصههای هزار و یک شب به چشم میخود و در دل ویرانشهرِ جنگ و خونریزی خلق فضایی که سه دشمن از در دوستی وارد شوند تقریبا محال است. در واقع نویسنده، با دانشی ناقص از فضای جنگ سوریه سعی کرده است روایتی به دست دهد چنان که مطلوب ایشان است. در حقیقت، دیدگاه کسی که از دور به یک حادثه نگاه میکند با دیدگاه کسی که قضایا را تجربه میکند متفاوت است
داستان جمشیدی نیازمند ویرایش زبانی و فنی است. برای ذکر نمونه به دو مثال اکتفا می کنیم:
– «عدنان با چشمهایش به مادرش نگاه میکرد و سعی میکرد بگوید هنوز زندهام» (ص. 47). این جمله این شبهه را بوجود میآورد که با اندامهای دیگر هم میتوان نگاه کرد. چشمهایش زاید است و در فرایند ویراستاری میتوانست حذف شود.
– «ممنونم از شما. فقط یه خواهش دارم اینکه بزارین همینجا کنار پنجره باشم» (ص. 57). در سراسر داستان چنین اشتباهی تکرار شده است. املای درست فعل «بگذارید» در شکل محاورهای آن به صورت «بذارید» نوشته میشود و البته این از بدیهیات نگارش است.
بخشی از این انتقادات متوجه انتشارات دیباچه است چرا که بسیاری از آثار این انتشارات، ویراسته نیستند و معمولا کتابها با غلطهای املایی چاپ میشوند.
در مجموع، داستان فراتر از جنگ داستانی است که مخاطب عام را راضی میکند چون حاوی پیام صلح و فریب نخوردن است! راوی گویی در آغاز داستان یک فرضیه را طرح کرده است که هر کسی ممکن است فریب رسانههای تبلیغاتی را بخورد و در طول داستان، حکایت سه دشمن را نقل می کند که هر سه فریب خوردهاند تا مثالی عینی ارائه بدهد. به هر حال، با وجود اینکه جمشیدی در این داستان مخاطب خود را میشناسد، اما کار او ذائقۀ خوانندۀ حرفهای ادبیات را اغنا نمیکند. کتاب هر چند به چاپ دوم رسیده است اما نویسنده و انتشارات تلاشی برای برطرف کردن حداقل ایرادات نگارشی و املایی نکردهاند.
انتشار در هفته نامه صدای آزادی / شماره 646