مرثیه ای برای فرهنگ سرزمینم / محمدرضا محمدی پور مدرس دانشگاه

به خاطر دارم در ایام کودکی و نوجوانی (دهه های پنجاه و شصت ) شور و نشاطی وصف ناشدنی در روزهای پایانی مدرسه و آغازین تابستان وجودمان را فرامی گرفت و لیست بلندبالایی از کارهایی که انگیزه های فراوانی برای آنها داشتیم را در ذهن به خط می کردیم، از شرکت در کلاس های کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان گرفته تا کتابخوانی، نقاشی، سینما و…حتی اردوها، فعالیت های ورزشی و بازی های گروهی. این نشاط و تحرک تنها در ما نبود که عموم جامعه ی سالهای نه چندان دور نیز با امید و انگیزه های بسیاری روزها، فصلها و سالهای خود را سپری می کردند.
سالها از آن ایام می گذرد و اکنون که گرد سالیان بر چهره هایمان نشسته، دیگر شور و نشاط و اشتیاقی در خانواده ها و مردم نمی بینیم. اوضاع فرهنگی کشور مانند بیماری با حال وخیم است که حداقل ترین نشانه های حیات را از خود نشان می دهد. اکنون سؤال مهم این است که: این رخوت و سردی در عرصه فرهنگ و مظاهر فرهنگی ناشی از چیست؟ چرا جامعه ما گرفتار محاق و خاموشی نشانه ها و فعالیت های فرهنگی و هنری شده است؟ آن شور و نشاط و آن همه امید و آرزو چگونه در گذار نسل ها جای خود را به یأس و بی تفاوتی و سردی مفرط شهروندان این سرزمین کهن داده است؟
بی گمان پاسخ این سؤالات و پرسش های مشابه نه تنها ساده نیست، که تحلیل و ریشه یابی آن ها، دردهایی رنجور را نمایان و زخم هایی کهنه را عریان می سازند. ممکن است شماری از منتقدین و تحلیل گران اجتماعی، مشکلات معیشتی و اقتصادی و فشارها و تنگناهای مالی این روزها را به عنوان عواملی مهم در روحیه فعلی شهروندان بدانند و همه چیز را به اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی فعلی کشور گره بزنند. اما به زعم نگارنده، این توجیهات و تحلیل ها نه تنها عوامل اصلی در مسائل طرح شده نیستند، بلکه خود معلول علت هایی فراگیرتر و ریشه ای تر هستند. کسانی که سالهای سخت و پرمشقت آغازین دهه شصت را به یاد دارند، خوب می دانند که رنج های بیشمار و فشارهای اقتصادی، اجتماعی و حتی سیاسی بسیار پیچیده تر و کمرشکن تری در سالهای جنگ، بمباران ها و آوارگی ها بر جامعه ایران تحمیل شد، اما ذائقه فرهنگی و تمایل به مبانی سنت های کهن و مظاهر نو فرهنگی جامعه، هرگز خاموش نشد و امید و زندگی در تار و پود جامعه جریان داشت.

برای یافتن عوامل اصلی و علت العلل اوضاع نابسامان فرهنگی امروز، باید ریشه های کاشته های دیروز خود را بکاویم که امروز حاصل آنها را می درویم. بی تردید سیاستگذاری و اقدامات فرهنگی در جامعه ایران، عواقب و نتایج آنی و حتی دیرپایی را موجب شده است که به وضوح در دهه های اخیر قابل مشاهده اند. این حقیقتی انکار ناپذیر است که ما از سرمایه گذاری و پرورش فکری، روحی، عاطفی و فرهنگی نسل های بعدی خود غافل ماندیم. در آن ایام، متأثر از وقایع و مناسبات سیاسی و اجتماعی، صرفا به شعار و احساسات مقطعی متوسل شدیم و فراموش کردیم که : «هرکسی باد می کارد طوفان می درود». آن نسلی که امروز از کتاب و کتابخوانی، فهم سنت های اصیل و ریشه دار و خلاقیت در ایده ها و اندیشه های نو گریزان است، همان نسلی است که نهادها و متولیان عریض و طویل فرهنگی نتوانستند واقع بینانه نیازهای آنها را بفهمند و آنها را برای زندگی و همزیستی در جهان پسا مدرن مهیا نمایند.
ما آرمان های واقعی را با شعارهای سطحی و غیرقابل تحقق جایگزین کردیم و آموزش را به محفوظات سطحی و پرورش را به اجبار در انجام تکالیفی فراتر از توان و فهم فرزندانمان تنزل دادیم. ما نتوانستیم فلسفه زندگی و شعور اجتماعی را در نهاد آنها نهادینه کنیم، بدون تأمل و تعمق زنده ماندن را جایگزینی برای زندگی کردن و حفظ موقعیت اجتماعی را جایگزینی برای اجتماعی شدن قرار دادیم. گناه بدتر اینکه همان افرادی که بر غنیمت های انسانی نهضت آزادی خواهی وقیام بر علیه ظلم و جور زمانه چنبره زده بودند با گذشت زمان نقابی دیگر بر چهره زده و این بار با کسوتهایی عاریتی از تخصص و توان و تجربه، خود را آویزان موقعیت های اجتماعی و مناصب حاکمیتی کردند و از نهادی به نهاد دیگر و از پستی به پست دیگر برای خود جایگاهی دست و پا کردند. گویی که :«منصب حکومتی در این سرزمین واگذار نمی شود بلکه از شکلی به شکل دیگر در می آید…»
بسیار واضح است که تحول فرهنگی در این چرخه معیوب، خواسته ای غیرقابل دسترس و دور از رسیدن است. توسعه فرهنگی، پیش و بیش از هرچیز دیگر نیازمند مطالعات عمیق، فهم صحیح زمان و مکان و البته بسترسازی اجتماعی مناسب و آموزش عمومی است. در هیچ جامعه ای، فرهنگ با دستور و دستورالعمل و انتصاب اشخاص کارنابلد در مدیریت های ارشد و میانی فرهنگی اصلاح نمی شود. هر آنچه امروز با برنامه هایی واقع گرایانه و آرمان خواهانه پی ریزی و کاشته شود، فردا همان خواهد رُست و به بار خواهد نشست.

اُفت شاخص های فرهنگی در بطن جامعه، نشانه هایی از قدم هایی بیراه در گذشته و بی برنامگی و انفعال در قبال تحولات امروز جهان است. باید بپذیریم که تحولات جهان امروز، جدای از پوسته سیاسی و اجتماعی خود، ریشه در داشته ها و اهداف فکری و فرهنگی اندیشمندان و نخبگان خویش دارد. اهمیت دادن به سرمایه های انسانی کارآمد، رمز عبور از مرزهای ناممکن و دور از دسترس است. راهی که کشورهای در حال توسعه با هوشیاری آن را پیموده اند.باید پل های ارتباطی مناسبی میان نخبگان و اندیشمندان فرهنگی با بسترهای عمومی جامعه برقرار نمود تا ضمن ارتقای فرهنگی اقشار مختلف مردم، درک متقابل و عمیق تری از خواسته ها ونیازهای فکری و فرهنگی جامعه را فراهم ساخت. کتابخانه ها، سینما، تئاتر، انجمن های فرهنگی و هنری، گرافیک محیطی، نگارخانه ها و نشریات سنتی و نوین می توانند بسترهای مناسبی برای ارتباط دو سویه میان مردم و هنرمندان باشند. در نهایت تأسف، همه این امکانات و قابلیت ها در این روزهای نامراد در جامعه رنگ باخته و در آستانه فراموشی و بیگانگی قرار گرفته اند.
پیش از این(دریکی دو سال گذشته) نقدی بر رکود فرهنگی و علل و عوارض آن در جامعه عرض نمودم.جای بسی تأسف است که شاخصه های رکود فرهنگی، همچنان پابرجا بوده و جامعه فرهنگی و هنری را در سیطره ی استیلای خود دارد. حذف محصولات فرهنگی از سبد خانواده ها و سیاست های نادرست در انزوا و تعطیلی مراکز مهم فرهنگی از هنرستان های هنری و دانشگاه هنر گرفته تا انجمن های کم رمق فرهنگی و هنری و بی میلی در اجرای آثار هنری محیطی و گرافیکی در منظر بصری شهروندان، همگی بر کوس خاموشی هنر و رکود فرهنگی در عرصه اجتماع می کوبند. معلوم نیست که نهادهای عریض و طویلی که به نام فرهنگ و هنر از بودجه جاری کشور ارتزاق می کنند، جز روزمرگی، شعارزدگی و نمایش های مناسبتی تکراری، چه نقش و جایگاهی در برون رفت از اوضاع نابسامان فرهنگی امروز دارند. پراکندگی تصمیم گیری، اجرای سیاست های ناهمگون و موازی کاری های متولیان فرهنگی کشور اشکال بزرگی است که حتی شورای عالی انقلاب فرهنگی کشور نیز به آن معترف است.
این خیال که با تغییر مسؤلیت ها و جابجایی افراد در دولت ها، نهادها و ادارات تحول آفرینی ایجاد خواهد شد، تصوری باطل و تجربه ای تلخ است. به یقین تا اندیشه ها تغییر نکند و تا اراده ها بر تحول درونی منسجم نگردد، آش همان و کاسه همان خواهد بود. برای دیدن حقایق چشم ها را باید شست و از تکرار عبور از بیراهه های گذشته پرهیز کرد. بی گمان اندیشه تحول ساز دو وجه غیرقابل انکار دارد: وجه حاکمیتی که باید مبتنی بر برنامه های جامع و واقع نگر و سیاست های اصولی و آینده نگر بنا شود و البته وجه عامه جامعه که با بهبود نگرش ها و بینش ها بسترها را برای ارتقای فرهنگی و به تبع آن پیشرفت و توسعه همه جانبه مهیا سازند.چه بسا با نادیده انگاشتن این حقایق چرخ فرهنگ بر مدار تکرار و خاموشی خود خواهد گردید و امیدها برای بهبود اوضاع فرهنگی ، همچنان در آرزوهای دست نیافتنی رقم خواهد خورد. پس تلاش و تکاپو تنها گریزگاهی است که می تواند تحول و توسعه فرهنگی را به ارمغان آورد. همانطور که شیخ اجل سعدی شیرین گفتار فرمود:

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

تیرماه ۱۴۰۰
کرمانشاه

انتشار در هفته نامه صدای آزادی / شماره 608

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *