شرحِ شيوايي شعر شامي كرماشاني / ظاهر سارايي

دوست بزرگوارم، جليل آهنگرنژاد، از من خواست تا مطلب و مقالهاي در بارهي شامي كرماشاني بنويسم تا در ويژهنامهاي كه به نام و ياد شامي منتشر ميكند، درج شود. لابد ايشان انتظار داشت مقالهاي جامع و مبسوط بنويسم كه در آن اصول تحقيق و نگارش رعايت شده باشد و چكيده و مقدمه و ارجاع و فلان و فلان داشته باشد؛ اما من خيلي وقت است كه ديگر حوصلهي نوشتن مقالههايي از اين دست را ندارم وآنچه مينويسم چيزي جز يادداشتهايي بيقيد و قالب نيست. اين يادداشت هم يادداشتي است از آن دست؛ و اميد كه جليل از من قبول كند.
من، زماني كه نوجوان بودم، شعرهاي ضبط شدهاي با موضوع و مضمون «كرايهنشيني» ميشنيدم كه نه تنها براي من، كه براي همگان جالب و جذاب بود و از همان زمان ابياتي از آن در حافظهي من و همشهريانم در ايلام نقش بسته بود بيآنكه بدانم شاعر اين شعرها كيست.
در اوايل دههي شصت، در كرمانشاه، دانشجوي مركز تربيت معلم شهيد اشرفي اصفهاني بودم و در آخرين ماههايي كه آنجا بودم كتاب «چهپگهي گول» چاپ شد و اين توفيق به دست آمد كه از نزديك با شعر شامي كرماشاني آشنا شوم. اين كتاب را «ماموستا ههژار» تهيه و تدوين كرده بود و مقدمهي مبسوطي نيز بر آن به كُردي سوراني نگاشته بود. خواندن اشعار كُردي شامي به رسمالخط كردي برايم نيز هيجانانگيز بود و بدون اينكه چندان از قواعد اين رسمالخط آگاه باشم با كتاب ارتباط برقرار كردم و به آساني همهي كتاب را بارها مطالعه كردم و تا آنجا كه مشاهده كردهام كسي مشكل چنداني با خوانش اشعار به اين رسمالخط نداشت. بعدها شگفتزده شدم زماني كه يكي از چهرههاي فرهنگي كرمانشاه در يكي از سايتهاي منطقهاي در بارهي اين كتاب و شيوهي نگارشش چنين اظهار نظر كرده بود كه : « کتاب “چهپکهگول” که درست کرمانشاهی آن”چپکهی گُل” است، که به نظر حقیر نه دستور زبان و رسمالخط آن به زبان، گویش و لهجهی مردم کرمانشاه است و نه برای مردم کرمانشاه. حتماً و قطعاً برای مردم کُرد غیر کرمانشاهی تدوین شدهاست؛ آن هم به زبان و رسم خط کردی سورانی. مردم منطقهی ما هم از سرناچاری آن را پذیرفته و بنا به سلیقه و سواد خود مطالبی را از آن با رمل و اسطرلاب کشف کردهاند و با قرینهسازی و کمک از سواد و حافظهشان کلمات سخت را خود حدس میزنند و میسازند و میخوانند و…».
مشكل اين چهرهي فرهنگي، مانند بسياري از چهرههاي فرهنگي و غير فرهنگي ساكن در ايلام و كرمانشاه اين است كه انتظار دارند ديگران به گونهاي بنويسند كه منافاتي با سطح توانايي ايشان نداشته باشد.
اين سخن را بگذاريم و بگذاريم و به شامي برگرديم؛ و البته قبل از آن اشارهاي داشته باشم به كوشش ديگري كه براي جمعآوري شعر شامي شده و آن كتاب «چناني» است كه استاد اعظم، محمدعلي سلطاني، گردآورده؛ كتابي كه متأسفانه هنوز نديدهام و تنها از رهگذر جستوجو در فضاي مجازي از آن اطلاع يافتهام. با اين همه ميدانم كه استاد سلطاني هر چه بنويسد نيكوست و بيشك در شأن و خور شامي كار كرده است.
شامي پدر و مادر خود را در خردسالي از دست داده بود و به جز آن، بر اثر ابتلا به بيماري آبله چشمان جهانبين خود را نيز باخته بود. بچهاي با اين احوال در جهان بيعاطفه چه سرنوشتي ميتوانست داشته باشد، جز فقر و بيپناهي و يأس و اندوه و شكست. اما با كمال تعجب ميبيينم اين كودك بيپناه و بيآتيه نه تنها موفق ميشود كه با رنج و دشواري بسيار، زندگي خود را اداره كند، و گليم معيشتش را از آب گلآلود فقر و فاقه بيرون بكشد، كه ميتواند استعداد و ذوق شعري خود را نيز تا حدي كه برايش مقدور بوده پرورش دهد؛ بهگونهاي كه يكي از چهرههاي سرشناش كرمانشاه و غرب كشور شود.
شامي، استعدادي فياض و خداداد داشته و به مدد اين استعداد خارقالعاده، به قول حافظ، اين همه شهد و شكر از سخنش ريزان شده است. استعداد خارقالعاده به جاي خود، او شخصيتي قدرتمند و پولادين داشته است. شخصيتي كه فقر و فاقه از او فردي منفعل و منزوي و ستيزهگر و انتقامجو نساخته است؛ گرچه به بياني شيرين و ظريف، شرنگ شكايت از آن همه رنج را در كام مخاطبان شعرش ميچكاند.
شامي، در مكتبخانهيِ زبان مادري و سنت و فرهنگ مردم، درس خوانده است. زبان مادري او، يعني كُردي كرمانشاهي، از آنِ او بوده است و قبالهي آن زبان به نامش سند خورده است؛ درست مانند سعدي كه زبان فارسي را در محيط خانواده و فضاي شيراز آموخت و بعد از آن در اطراف و اكناف جهان گشت تا اين كه در هيأت پيري كهنسال و فرزانه در ميان سلام و صلوات اهل شيرازيان به زادگاهش بازگشت. سعدي را امروزه بهحق، معيار فصاحت زبان فارسي ميدانند و گزافه نخواهد بود اگر كسي ادعا كند كه سعدي معلم زبان فارسي بوده است. سعدي اين فصاحت و بلاغت را از جايي نياموخته، بلكه ميراث مادري او بوده است، گرچه بعدها آن را با مطالعهي منابع ديگر پرورش داده باشد. سعدي عمدهي اشعارخود را در بلاد غربت وغيرفارس زبان سروده است؛ در سالهايي كه به عشقورزي و تازيداني خود ميباليد و ميگفت:
كه سعدي راه و رسم عشقبازي
چندان داند كه در بغداد، تازي
فصاحت زبان شامي كرماشاني مديون و مرهون غناي زبانيِ محيطي است كه در آن پرورش يافته و امروزه اين فصاحت در كلام عموم كرمانشاهيان كُرديگو ديده ميشود، اما شيوايي و بلاغتي كه در كلام شامي است، منحصراً از آنِ خود اوست و حاصل عطيهاي است كه خداوند به او مرحمت كرده است؛ همانگونه كه فارسيگويان فصيحِ بسياري در زمانهي سعدي ميزيستند، اما هيچيك بلاغت سعدي را نداشتند؛ بلاغتي كه گاهي از از روي حسادت در همان زمان هم انكار ميشد؛ مثلاً آنجا كه مجد همگر در داوري شعر امامي هروي و سعدي، گفته: « هرگز من و سعدي به امامي نرسيم!»
شامي، چون زبان، ميراث مادري او بوده است، نيازي به تتبع و تكلف در يادگيري آن نداشته است؛ پس، بخش عمدهاي از راه شعري او پيشاپيش هموار بوده است. استعدادي خداداد و فياض ميخواسته كه خداوند آن را به او داده؛ شريني و شيوايي كلام ميخواسته كه خداوند اين يكي را به طورخاص به او عنايت كرده؛ ميمانده كوششي كه بايد به عمل ميآورده و اندك اطلاعات و دانشي كه بايد ياد ميگرفته؛ اما دريغ كه نابينايي مانعي در برابرش بوده است. او اين نقص را به مدد حافظهي قدرتمندش جبران كرده؛ و به تجربه ثابت شده كساني كه نابينا هستند قدرت حافظهشان به ناگزير قدرتمند ميشود.
با اينهمه، فكر نميكنم شامي هيچگاه خواسته كه شاعر شود و در محفل شاعران حضور يابد و نام ونشاني به هم بزند. آنچه گفته جوشش زلال آبي بوده از شكاف درهاي دردامنهي كوهساري؛ چرا كه اين جوشش از طبع مالامال او ناگزير و ناگريز بوده است. اين جوشش خدادادي اندكاندك جمع شده و كام رهگذران عطشزدهي شعر و ادب را شيرين كرده؛ و چنين اتفاق ميافتد كه شامي در محله و رستهي خود به مرور شناخته ميشود و همسايگان ميدانند و حتي گاه افتخار ميكنند كه در جوارشان شاعري شريف و شرينزبان نفس ميكشد.
در چنين اوضاع و احوالي ابتدا كسي اين دسته از هنرمندان را جدي نميگيرد اما حس پذيرش و اداي احترام، نهايتاً به وجود ميآيد و حتي عدهاي ممكن است خود را سرزنش كنند كه چرا قدر چنين هنرمند خلاقي را در زمانهي خود ندانستهاند و رنجي از رنجهاي او را كم نكردهاند. جاي ملال و سرزنش نيست؛ در كدامين زمانه قدر اهل فضل و هنر را دانستهاند كه در زمانهي شامي چنان باشد؛ وقتي كه حافظ با آن همه سرشناسي و نشستوبرخاست با شاهان و امرا و بزرگان ميگويد:
فلك به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلي همين گناهت بس
ديگر چه انتظاري است كه قدرِ شاميِ فقرزدهيِ يك لاقبا دانسته شود.
در چنين شرايطي، چه چيزي است كه انگيزهي بودن و سرودن به هنرمندان و شاعراني چون شامي ميدهد؟ آن چيز، جز استغناي دروني و آگاهي از توانايي و استعداد خارقالعادهي چنين افرادي نيست. «ونسانونگوگ»، نقاش بزرگ هلندي را كه همه ميشناسند؛ اين نقاش ميدانست كه خورشيدي در درون دارد و ميخواست آن را به نمايش بگذارد اما كسي به او اعتنايي نميكرد و سبك و طرزش را خوار ميداشتند و تمام عمر را در دربهدري و گرسنگي و بيتوجهي سپري كرد و نهايتاً به وجه دردناكي در جواني درگذشت. وقتي كه او غروب كرد، خورشيدي كه در هنرش بود، اندك اندك از ميان تابلوهاي پراكندهاش طلوع كرد و نبوغش آشكار گشت، اما دريغا كه آنقدر زنده نماند تا تحسين و تكريم هنرشناسان را نسبت به آثار خود ببيند.
شعر شامي ساده است و بيآلايش. معجزهي او در زبان شعرياش اتفاق ميافتد و سادگي و شيوايي و ظرافت و حسي كه جز در شعر شامي كمتر دريافتني است، عامل اين رستاخيز است. هنر سعدي نيز زبان اوست. هرچند كه شعر او به ظاهر ساده است و گاه از حيث صنعت و آرايهپردازي نيز چندان غني نيست و موضوعات و درونمايهي شعر او نيز همه جا بلند و متعالي به نظر نميآيد، با اين همه سعدي هر چه ميگويد شيرين است. اين شيريني و لطافت مرهون «آن»ي است كه خداوند به كمتر شاعري عنايت ميكند؛ حافظ در وصف زيبايي شاهدان گفته است:
شاهد آن نيست كه مويي و مياني دارد
بندهي طلعت آن باش كه «آن»ي دارد
راز زييايي و شگفتي و شيرينيِ شعر شامي نيز در «آن» ِ نهفته در كلام اوست.
از آنجا كه زبان، ترجمان انديشه و روح آدمي است، بايد در پسِ هر كلام شيريني، روحي شيرين و لطيف و دردمند و متعهد نهان باشد؛ چرا كه خواننده از وراي كلمات به روح و حس و عاطفهي شاعر ميرسد و چنانچه آن را اصيل و انساني نداند به آن رغبتي نخواهد داشت؛ و مخصوصاً عنصر عاطفه در اين ميان ارجمندتر است و عاطفه چيزي نيست كه بتوان با شگرد و صنعت خاصي آن را به نمايش گذاشت. عاطفه مانند رايحهاي است كه بايد از شعر و هنر بدمد؛ و شامهي مخاطبان به تيزي اين رايحه را درمييابد، هرچند كه معمولاً، ادبا بهدرستي از راز آن آگاه نباشند و در قضاوت خود چندان وزني برايش قائل نشوند؛ چنانكه مجد همگر به عنوان اديب و نقاد زمانهي خود، شعر سعدي را از حيث لفظ و صنعت و غموض معنا و مانند آن با شعر امامي هروي سنجيد و چنان حكمي صادر كرد. او عاطفه و حس و «آن» شعر سعدي را دست كم گرفته بوده است. شعر مجد همگر و امامي هروي از شيراز پا بيرون ننهاد و جز در تذكرهها و كتابهاي تخصصي ادبيات، كمتر نشاني از آنها ديده ميشود، حال آنكه به گواهي ابنبطوطه، چند دهه بعد از وفات سعدي، قايقرانهاي چيني، شعر او را به تصنيف ميخواندند.
شامي علاوه برهمهي آنچه تا به حال گفتم، حس و عاطفه و دردي دارد كه كلامش را مؤثر و جذاب ميكند. وقتي كه از كرايهنشيني شكايت ميكند، نميخواهد فقط توصيفي از اين معضل اجتماعي كرده باشد؛ خير، او تمام عمرش را با اين درد گذرانده و تلخيها و مصائبي كه از اين رهگذر ديده، بيان ميكند. شعركرانشيني شامي، شرح رنج و درد طبقهي فقيري بوده كه ازخود سرپناهي نداشتهاند و پيوسته نگران پرداخت كرايه و شنيدن توهين و تحقير صاحبخانه بودهاند و اين اضطراب و تشويش نميگذاشته از «اكنون» خود لذت ببرند و به قول سهراب، درحوضچهي اكنون شناور باشند.
شاعري با شرايط شامي، مهمترين دغدغهاش مشكلات و معضلات اجتماعي است و بيان دردهاي به ظاهر كوچكي كه درد و رنج شمار بسياري از جامعهي بيعاطفهي ماست. او به عشق، نيز بيتوجه نيست اما همچنان غلبهي درونمايهي شعرياش با مفاهيم اجتماعي است.
او چنان هوشمند است كه به بيان كلي و سايهوار رنج و درد نميپردازد بلكه آنها را جزئي و ريز مينگرد و يك جزء را چنان برجسته ميكند تا آن جزء به مثابهي پارهاي از يك كل، و مشتي از خروار در پيش چشم همگان بيايد و مابقي اجزا به همان قياس شناخته شود.
هنرمندان خلاق، معمولاً كليگويي نميكنند؛ و به نظر ميرسد يكي از راههاي شناخت هنرمندان خلاق از هنرمندان متوسط، همين نكته باشد. بسا شاعراني كه به دلبري عشق ورزيدهاند اما هيچگاه جسارت نداشتهاند به بيان جزئيات دلبر اشاره كنند و او را چونان نماد شعري خود مطرح سازند؛ حال آنكه كساني كه چنين حس و شهامتي را داشتهاند، معروف و محبوب خلق شدهاند و نامشان ماندگار شده است. شهريار تبريزي، در زمانهي خود مشهور بود و شعر او در هر محفلي خوانده ميشد و به قول سعدي بر سرِ هر بازاري بود، و شاعران ديگري چون روانشادان اميري فيروزكوهي و رهي معيري در شگفت بودند كه چرا غزلهاي فصيح و سخته و يكدست آنان چنين روايي و محبوبيتي را ندارد و چرا شعر شهريار كه گاه چندان هم يكدست نيست، چنين محبوب خلايق است. غافل كه مردم، با درد عشق شهريار همذات ميشدند و حس اصيل و عاطفهاي آتشين او را دوست ميداشتند.
شامي چون نابينا بوده و نميتوانسته بخواند، خوشبختانه مجبور بوده كه بينديشد و تعمق و تأمل كند و اين انديشه و تعمق و تأمل او را از تأثير سخن و فكر و سبك ديگران محفوظ داشته است. شامي، نگاهي شهودي و بيواسطه به جهان دارد و به قول عرفا، او عارف وقت خود است. ذهنش را القاءات ديگران نپوشانده؛ تحت تأثير كسي نيست؛ جهان را چنان ميبيند كه خود درك ميكند؛ و اين شيوهي نگرش به جهان، تازگي و طراوت به شعرش ميبخشد. زماني كه راجع به موضوعات و رخدادهاي سياسي زمان خود قضاوت ميكند، متأثر از اين نگاه است؛ زماني كه راجع به شعر نو قضاوت ميكند، نيز اينگونه است.
باري، سخن در باب شامي بسيار است و مجال سخن اندك؛ و اين نوشتار بهانهاي است براي تقديم سپاسي به آستان شامي، به خاطر خدمتي كه به جامعه كرده است. او شعرهاي شيرين و شاد و شريفي به جهان و مخصوصاً به قوم خود، يعني قوم كُرد تقديم داشته است. او ظرفيتهاي تازهاي را از زبان كُردي جنوبي يا به طور خاصتر كُردي به نمايش گذاشته است.
ايلام و كرمانشاه، كه فرزندان توأمان مادري يگانهاند، به شامي مينازند و قدرش را ميدانند و سپاسش ميگزارند.