زندگی نامه علی اشرف نوبتی «پرتو» به قلم خودش
وهێ چۊنه نووڕم گ ئێ ئوتووبیووگرافییه یهکێگ له گرینگترین باسهیلێگه گ دووسدارهیل کولتوور کوردی له کرماشان باێهس بزاننهێ. ئڕاێ ئهوهڵ جار له پرتووک «پژواک کوچه باغی ها» خوهنیمهێ. ئێرنگه ها له وهر چهو ئۊیه وهردهنگهیل عهزیز:
نیستم گل که مرا برگ نثاری باشد
تحفه سوختگان مشت شراری باشد (صائب)
صدای آزادی: در روز ششم مهرماه یک هزار و سیصد و ده شمسی در کرمانشاه (کرماشان) متولد شدهام. نام را «علی اشرف» و فامیلم را «نوبتی» گذاشته اند. «پرتو» را خودم برای تخلص شعریام برگزیده ام. در واقع من «پرتو کرمانشاهی» هستم.
لازم میبینم برای سوابق خانوادگیام قدری به گذشته برگردم. پدربزرگم در سال 1248 قمری در حکومت «بهرام میرزا معزالدوله» در ماجرای «محمدتقی خان کنورسی» به همراه قوم و قبیله اجباراً از «چهار لنگ بختیاری» به کرمانشاه کوچاندهشدهاند و در محله «برزه دماغ» پشت حمام رجبعلی خان که به «کوچه بختیاریها» معروف می شود، اسکان داده می شوند.
پدرم به نام «اسدالله» در سال 1272 شمسی در همین محله متولد می شود. در شش سالگی پدرش فوت می کند. مادرش او را در یک کارگاه سفالگری به شاگردی میگمارد. چند سال بعد در کارخانه کاشیپزی که بوسیله استاد «حسن میناچی» اداره می شده و کاشی های تکیه معاون الملک را می شاخته اند، به کار میپردازد. ایشان آخرین کسی بود که از فو و فن و رمز و راز کاشی های سنتی آگاهی داشت و شاید علاقهای که برادر بزرگترم به نقاشی و مجسمه سازی پیدا کرد، با این سابقه بی ارتباط نباشد.
او در همان سالها به کار کورهپزی و دیگر فعالیت های ساختمانی می پردازد. آجرهای نقشدار مختلفی که در نمای ساختمانهای کرمانشاه هنوز باقی است، اکثراً از نقشهها و طرح های ابتکاری اوست. ایشان آدمی بود که از لحاظ فکر و عمل پیشاپیش زمان خودش حرکت میکرد که گاهی عجیب مینمود و بیشتر هدفش ساختن بود تا به دست آوردن.
با مختصر سوادی که پیش خودش آموخته بود، علاقه خاصی به مثنوی مولانا داشت و معتقد بود که هر چه هست در این کتاب است و بقیه را زائد میدانست. ایشان بود که مرا وادار یا مجبور کرد که کارش را ادامه بدهم. زیرا به شغل دولتی خوشبین نبود. هر چند هیچ گاه برایش فرزند خلفی نبودم.
و اما جد مادریام که او را ابراهیم حاتمی میشناختند، او هم به همان کار کورهپزی اشتغال داشت و من بیشتر تحت مراقبتهای او بودم. او با من به زبان کُردی صحبت میکرد و من به فارسی به او جواب میدادم. در سال های اول دبستان بودم که وادارم میکرد برایش شاهنامه بخوانم و از دیوان حافظ فال بگیرم. محفوظات شعری و آشنایی با دنیای پر رمز و راز آن از همان زمان در من نهادینه شده است.
باید بگویم جدای از استادان زندگی که اول امتحان میگیرند و بعد درس میدهند، او تنها کسی بود که با محبتهایش چشمم را به روی شعر و زندگی گشود. یادش گرامی.
در شانزده سالگی با ایرج رضایی آشنا شدم. ایشان برادرزادهی «مظهر» شاعر کرمانشاهی بود و از پایه و مایه خاصی در شعر برخوردار. بر اثر محفوظات شعری و مشترکات آن، خیلی زود با هم رفیق حجره و گرمابه و گلستان شدیم و من شعر گفتن را به تشویق ایشان شروع کردم. تخلص «انور» را من برای ایشان انتخاب کردم و «پرتو» را او به من پیشنهاد کرد که پذیرفتیم.
دوستی ما که همزمان با عنفوان جوانی هم بود، مدت ده سالی با شور و شیداییهای خاص خودش ادامه پیدا کرد. متاسفانه ایشان بر اثر پارهای از زیادهرویها و آسانگیریهایی که در شعر و شاعری گریبانگیر پارهای از شاعران جوان نیز هست، به راه خودش رفت و در واقع استعدادی بود که ضایع شد.
من در 22 سالگی متاهل شدهام. دو پسر و سه دختر دارم که غالباً تحصیلکرده هستند و مثل خودم فکر میکنند. من بیشتر با طبیعت زنده و طبقات مختلف جامعه در ارتباط بوده ام. شعرم هم باید معلول همین شرایط باشد.
حدود 50 غزلی که بین سالهای سی تا چهل شمسی تحت تأثیر صائبخوانیها گفته بودم و برایم خاطره انگیز هم هستند، چون با شرایط زمان ناسازگار بودند، بجز چند تایی که از اختیارم خارجاند، بقیه را دور ریختم. از جملهی کارهایی که هنور ماندگارند، پنجاه دستگاه خانه ساختهام که محل آسایش دیگران است و حدود 3 هزار بیت شعر از انواع مختلف که به همت دوست دانشمند و نژادهام جناب دکتر سلطانی گردآوری و ارائه شده که از دستبرد زمانه محفوظ و در امان خواهد ماند.
مطالبی که اشارت رفت، حرفهایی بود که درباره خودم خواستم گفته باشم هر چند درباره شعرهایم، دیگران باید قضاوت کنند.
با درود و بدرود همیشگی
پرتوکرمانشاهی
بیستم بهمن ماه 89
انتشار در شماره 653 هفته نامه صدای آزادی شهریورماه 1401
عکس از ناصر گلستانفر