دکتر میر جلال الدین کزازی در گفتگو با صدای آزادی: رشته ادبیات تطبیقی کوردی و پارسی در دانشگاه رازی بنیاد نهاده بشود
سرویس فرهنگ و هنر: از هر سویی که به «کرماشان» می نگریم، در آن جلوههایی بی همتا از فرهنگ (هنر و بویژه ادبیات خاص این سامان) را می بینیم. از دالاهو و ادب یارسانی اش گرفته تا رزمنامه های کُردی و ادب حماسیاش از لهجه ها و گویش های زبان کُردی گرفته تا سایر هنرهای بازمانده از روزگاران دور. چگونه می توانیم که از این همه داشته ی گران، پاسداری کنیم؟
زبان کُردی یکی از کهنترین و نژادهترین زبانهای بومی ایرانی است. نشانههای این دیرینگی را آشکارا در ساختار واژههای کردی و نیز در ساختار نحو این زبان میتوانیم دید. پارهای از این نشانهها بسیار کهن است. برمیگردد به روزگاران باستان. از دید زبانشناسی «درزمانی» یا تاریخی، زبانهای ایرانی را در سه روزگار می گنجانیم .
نخستین روزگار، روزگار زبانهای ایرانی باستان است. پرآوازهترین این زبانها یکی اوستایی است و دو دیگر پارسی باستان، یا زبان هخامنشی است. روزگار دوم روزگار زبانهای ایرانی میانه است. نامورترین نمونه از این زبانها زبان پهلوی است. روزگار سوم روزگار زبانهای نو است. همه زبانهایی که در ایران پس از اسلام در پهنه ایران زمین، روایی داشته و دارند در این روزگار میگنجد. پارهای از آن نشانههای دیرینگی در زبان کُردی باز میگردد به روزگار ایرانی باستان. پارهای بیشتر به روزگار ایرانی میانه.
زبان کُردی خود زبانی است که به شاخههایی چند دیگرگون میشود. گاهی جدایی در میانه این شاخهها به گونهای است که حتی کردزبانان نمیتوانند از آنها به آسانی بهره ببرند. آنها را بیرنج و بیدرنگ دریابند. همین ویژگی خود، نشانه دیرینگی این زبان میتواند بود. زیرا زبان باید دیری زبانی با کاربرد گستره باشد که بتواند به شاخههایی چند، بخش بشود.
از دیگر سوی فرهنگ کُردی هم مانند زبان کُردی فرهنگی است دیرینه و به نابی ایرانی. از همین روست که هر پژوهشی در زبان کُردی و شاخههای ان به همان سان فرهنگی که در پیوند است با این زبان انجام بگیرد، پژوهشی خواهد بود، بسیار گرامی و ارزشمند. نکته دیگر که میشاید در پاسخ به این پرسش از آن یاد آورم آن است که در زبان کُردی سامانهای ادبی نیز پدید آمدهاست که یکی از مایهورترین سامانههای ادبی در زبانهای بومی ایرانی است.
در این سامانه ادبی همساز و هماهنگ با ادب پارسی قلمروها و گونههایی ادبی کاربرد داشته است. مانند: رزمنامه، بزمنامه، رازنامه، یا ریختهای گونه گون و کالبدهایی که در سخن پارسی روایی دارد. مانند: چامه یا قصیده، رامش سرود یا غزل .
من تنها نگاهی می افکنم به رزمنامه که کاربردی گسترهتر و بنیادین تر در ادب کردی یافته است. رزمنامههای کُردی از دید رزمنامه شناسی بسیار میتوانند کارآمد باشند. زیرا که من بر آنم که از نگاهی بسیار فراخ و ساختاری رزمنامههای کُردی را می توان به دو گونه بخش کرد. یکی رزمنامههایی است که به پیروی از شاهنامه سروده شده است به زبان کُردی و در آنها داستانهایی از شاهنامه با دگرگونیهایی فراپیش نهاده آمده است.
دو دیگر رزمنامههادیگر نوشته ها و سرودههایی است که خاستگاه و بنیادی دیگر می توانند داشت. من همچنان می انگارم که این رزمنامهها که برگرفته از شاهنامه شمرده نمیشوند، میتواند بود که به روزگاران کهن بازگردند. بازمانده از آبشخورهایی باشند که از میان رفتهاست. تنها نمود و نشان آنها را در رزمنامههای کُردی می توانیم یافت. تنها به یک نمونه بسنده می کنم زیرا نمونهای است بسیار آشکار. آن هم این است که ما در رزمنامههای کردی با چهره ها و پهلوانانی روباروییم که هیچ نمود و نشانی در شاهنامه و یا دیگر رزم نامههای پارسی ندارند.
چهرههایی مانند رستم یکدست که در رزمنامههای کُردی پهلوانی است بزرگ اما پیداست که این پهلوان در رزمنامههای پارسی هیچ نمود و نشانی ندارد. از سویی دیگر ما در زبان کُردی به آبشخورهایی باز می خوریم که از دید اسطوره شناسی یا «دین شناسیِ سنجشی» دارای ارزش بسیارند. در این آبشخورها سخن از سامانههایی باورشناختی رفته است که پیشینه و ریشه آنها بسیار کهن است. به گونهای که گاه براستی مایه شگفتی میتواند شد. از همین روی هر تلاشی که انجام بگیرد، تا فرهنگ و زبان کُردی که یکی از کهن ترین، نژادهترین و مایهورترین زبانها و فرهنگهای ایرانی است، پژوهیده و بررسیده بشود؛ به نوشتار درآید؛ از آسیب و گزند روزگار به دور بماند؛ تلاشی است ارزشمند، ستودنی و از سوی دیگر ناگزیر. دامنه کارکرد این تلاش تنها در قلمرو فرهنگ و زبان کُردان نمی ماند. بخشهایی تاریک و نادانسته و ناکاویده از فرهنگ گرانسنگ و نازشخیز ایران را بر ما آشکار خواهد گرداند.
در راستای همان پرسش اول برای پاسداشت ادبیات حماسی کُردی که بیش از هر چیز خاص کرماشان است، چه اقداماتی می توان به عمل آورد؟
کاری که میتوانیم و میباید کرد، نه تنها در رزمنامههای کُردی در بزمنامهها و رازنامه و دیگر نوشته و سروده در این زبان؛ آن است که آنها را از آسیب روزگار پاس بداریم . یکی از ویژگیهای ساختاری زبانها و گویش های بومی آن است که بیش، گفتاریاند تا نوشتاری. ادبی که در این زبانها و گویشها پدید می آید، از زبانی به زبانی از سینهای به سینهای و از یادی به یادی راه جسته است و بدینسان از پیشنیان به پسینان رسیده است.
دیری نیست که کوشیده شده است که آنها را از گفتار به نوشتار در آورند اما راست این است که بسیاری از داستانها و سروده ها هنوز به نوشتار در نیامده و در یاد و سینه کهنسالان اندوخته شده است. باید تا زمانی که آنان در جهان میزیند، که هر کدامشان از دید فرهنگی و ادبی گنجینه ای است، آنها را به سخن در آورد. آنچه را در گنجینه سینه، نهفته می دارند، به در کشید؛ بر کاغذ آورد؛ تا برجای بماند تا زمینه پژوهشهای باریک و دانشورانه در آنها بدین سان فراهم بشود.
این کار آنچنان بایسته است که اگر ما امروز به آن دست بیازیم، بسیار کمتر زیان خواهیم کرد تا فردا. دانشگاهها و نهادهای فرهنگی می باید بدین کار باریک و دشوار به شایستگی دست بیازند و گرنه در آیندهای نزدیک جز دریغ بر آنچه در دست می توانست بود و نیست، کاری از کسی ساخته نخواهد بود.
نقش دانشگاهها و بویژه دانشگاه رازی در جریانسازی فرهنگی در این استان، هرگز به پای ایلام و کردستان و فراتر از آنها نمی رسد؟ چه عواملی باعث چنین افتراقی شده است؟ و چگونه می توان بین دانشگاههای مؤثر استان و بدنه جامعه، پیوند برقرار کرد؟
من نمی توانم در سنجشی که شما در میانه دانشگاه رازی با دیگر دانشگاهها انجام داده اید، سخنی بگویم. زیرا به بسندگی از آن آگاهی ندارم. آنچه می توانم گفت، این است که: دانشگاه رازی از آن روی که هم دانشگاهی است با پیشینه ای بیشتر، هم دانشگاهی است که در کانون استان کرمانشاه جای دارد، بناچار باید نمونهای ناب در تلاشهای دانشگاهی برای دیگر دانشگاهها باشد.
چرا چنین نیست؟ (آنچنان که شما در پرسش خویش یاد کردهاید) پرسشی است که پاسخی یگانه بدان نمی توان داد . زیرا کارسازهایی گونه گون در کار بوده اند که آنچه پیش آمده است، پیش بتواند آمد. آنچه من می توانم گفت در این زمینه آن است که از نگاهی فراخ همه دانشگاههای ایران، از آن میان دانشگاه رازی نیز از آن فرازنایی که چونان دانشگاهی توانمند، پویا و روزآمد بدان می باید رسید، بسیار دور افتادهاند. اگر آن را ستیغ بدانیم، هنوز در دامنهاند. دانشگاه رازی چونان کانون دانش در استان کرمانشاه به ناچار می باید دانشگاهی پیشگام و پیشتاز باشد و نمونه ای برای دیگر دانشگاهها . اما به دریغ باید گفت که چنین نیست.
من چندین سال از این پیش پیشنهادی را در میان نهادم با مدیران دانشگاه رازی. سرپرست آن زمان دانشگاه که مردی فرهیخته و دانش آموخته نیز بود، با آن پیشنهاد دمساز بود. گفت که باید آن را به کردار در آورد. پیشنهاد من این بود که رشته «ادب سنجشی یا «ادبیات تطبیقی پارسی و کردی» در این دانشگاه بنیاد نهاده بشود. رشته ای و دانشی که میتوانست بسیار سودمند و کارآمد باشد. دانشگاه رازی را به دانشگاهی بنیادین و کانونی در این دانش دگرگون بسازد. اما براستی نمی دانم چرا این پیشنهاد در کردار نمودی نیافت. آن را پی نگرفتند. هنوز هم چنین رشته ای در این دانشگاه سامان نگرفته است.
دانشگاهها از نگاهی همچنان فراخ می توانم گفت: به دبیرستانهایی بزرگ فروکاسته اند. آرمانشان تنها یا بیشتر آموزش است. اما آموزش آرمان دانشگاه نیست. آموزش پایه و ردهای بایسته در رسیدن به آرمان دانشگاه است. ما دانشجویان را آموزش می دهیم تا بتوانند به پژوهش بپردازند. بر پایه آموختههای خویش. حتی اگر آموزنده و دانشجو، پژوهنده نیز بشود، دانشگاه هنوز به آرمان خود دست نیاقته است.
هنگامی دانشگاه در کار خویش کامگار بوده است که بتواند به رده سومین دست بیابد که «اندیشهورزی» است؛ رایمندی است؛ نظریه پردازی است. دانشجو را آموزش میدهیم که بتواند پژوهید تا سرانجام بتواند اندیشید. گمانهها، رایها و دیدگاههایی تازه را در پیش بتواند نهاد تا دبستانهایی بر پایه این رایها پدید بیایند و سامان بگیرند. آیا براستی دانشگاههای ما توانستهاند به آرمان خویش حتی نزدیک بشوند؟ من پاسخ را به خوانندگان دانشآموخته و فرهیختهی این گفت و شنود وامیگذارم. بدرود.
انتشار در هفته نامه صدای آژادی شماره 620 سوم آبان ماه 1400