درباره ادبیات لک / سید قاسم ارژنگ
سخن از ادبیات در میان است که آدمی را ژرفا میبرد. گفتن از ادبیات بومی نیاز به شناخت داشته ها دارد و نیز حضور مدام در دل مردم و بویژه شناختن خواص. در این گاه که جهان بوده اضطراب و بیم از بیماری کرونا و جنگ است. بی گمان ادبیات هر قوم زبان ویژه خود را خواهان است. زبان ادیب هماره به روان وخواستههای مردم باید هماهنگ باشد.
قوم لک از دیرباز چون سایر اقوام بیشتر دارنده فرهنگ و ادبیات و تاریخ شفاهی بوده و راز ماندگاری ادبیات این قوم در رازها و پاچا و آوازها و چلسروده هاست. ادبیات و فرهنگ هماره جریانی تاثیر پذیر است ولی ادبیات این قوم به دلیل رکود اقتصاد و عدم تحولات در مناسبات اقتصادی و سیاسی سالها تکرار شده هر چند بخشی از ادبیات زاگروسی آن وامدار ادبیات کار آیین مهر و میترا و یارسانهاست، اما بی گمان هجوم اعراب و اقوام ترک و تاتار و مغول بی تاثیر نبوده است.
اگر شعر کله وا، از «ترکه میر» را مداقه قرار بدهیم، تاثیر از فرهنگ و ادبیات شفاهی و سینه به سینه سروده شده. نا گفته نماند چون در گذشته امکان کتابت نبوده، کلامات یارسان و سروده شاعران سینه به سینه از بر بوده اند. حتا سرودهای ترکه میر، در جمخانه ها با تنبور توسط کلام وهش ( کلام خوان) با ساز تنبور اجرا میشود، جزئی و بهتر بگویم: پارهی تن مردم لک شده است. ولی شعر «داره جنگه» از سید نوشاد کاملاً از طریق اسطوره به ستم نادرشاه پرداخته و اشاره به هجوم تلخ استبداد و ظلم و جور فرمانرواین می کند و می گوید:
یه دهورهی ظلم نادر سولتانهن
عالم ژه جهورش بیزار ژه گیانهن
که به گذر زمان و رنج سرهنگ ها شاید تلمیح به الماس خان باشد و درپایان می گوید:
ترسم ظالمی ئیم بدهی ئایر
بویلم (خاکستر)وا، بیوری بادر ئهی بادر
که سی نای تویلی بکالی ئه ژ جام …
به شکست و ستم زمانه پرداخته به زمانی، شاه وقت، دیوانهوار بر جان و مال مردم ستمدیده هجوم می برد. آری ادبیات ما هم اسطوره است و هم نوستالژی تلخ. گاهی بی هیچ مکثی وارد تراژدی و هوای مرگبار می شویم. «داره جنگه» سخت آدمی با خود می برد به برگ برگ تاریخ و افسانه و اسطوره. «داره جنگه» گواه تاریخ است و این درخت شهادت می دهد هر آنچه دیده است. چشم او چشم تاریخ و زبان انسان آن عهده است و سبک اشعار همان هجا است.
چیزی که در ادبیات قوم لک مشهود است و موثر است، جاندار پنداری (آنیمیزم) و مورد دیگر که ارزشمند است، بها دادن به عناصر طبیعت! … اما امروز، روز دیگر است. عصر سرعت است و به سرعت اشاره به دکمه های کیبورد، شعر و داستان و گفتگو همه و همه وامدار یک دیگرند و ادبیات لک نیز بی گمان و پوست انداخته وهم پای سایر اقوام زاگروسی سخن برای گفتن دارد.
انسانها دارای سرنوشتی مشترک هستند. زبان ادبی و هنر فاصله ایجاد نمیکند. آنچه مشکل ساز است، زبان زور و تهدید که همیشه عمر این پدیده شوم کوتاه بوده است. در عصر سرعت به تفاهم کلی رسیدهاند که زمان پرگویی نیست. عصر کوتاه سرایی و کوتاه نوشتن هاست. در ادبیات امروز دیگر اسب شیهه نمیکشد و با زین و برگ از قلاع بیرون رفتن و خبر از برادرکشی نیست. اما خبرها هولناکتر شده.
انسان امروز دچار بحرانهای پی درپی است و عصر اضطراب است و ادبیات جهان امروز دچار اضطراب نویسی و بی سرنوشتی شده است. عصر هجوم بی امان صاحب زر و تکنولوژی است. آیا ادبیات باید زبان روز باشد یا ادیب ما چون کبک سر بر برف فرو کند که شاید گربه شاخش نزند. اتفاقاً ادبیات عریان و شجاعت در هنر و ادبیات عامل بزرگ برندگی است ولی نسل ما با ادبیات پر نرخ گذشته فاصله ادبی نگرفته زیرا هنوز «چلسرو» جزو لا ینفک ادبیات مردمان است.
ادیب امروز، امکان گفتن و در میدان بودن را دارد ولی ادیب دیروز سالها و شاید بعد از مرگش، هنرش به میان مردم می رفته است. آیا اگر روزی کسی چه زن و چه مرد چلسرو را نخواند، داستان و یا فیلم نامهای داریم جایگزینش کنیم؟ یعنی با زمان و همگام ادبیات جهان حرکت کرده ایم یا نه ؟!
ادبیات لک چه در گذشته و چه اکنون حرفها داشته و دارد ولی ما از این ادبیات، توقع بیشتری داریم. آری، ممکن است در بین مردم لک آثار ماندگاری خلق شود. مردمی که دارای حافظه تاریخی و دارای زبان هنرمندانه که فال چلسرو را به زیبایی اجرا می کنند؛ در ادبیات فارسی برای تفال نقبی به شعر حافظ می زنند؛ ولی این مردم با مهارت و فی بالبداهه بنا به شناخت عینی با زبان هنری ذهن هر شنونده را به خود جلب می کنند.
براستی اگر ما در مدارس و دانشگاه با این زبان تحصیل می کردیم، شاید سرنوشتی به مثابه مردم کشورهای آمریکای لاتین می داشتیم. ولی ما هنوز داستان و فیلم لکی نداریم. تنها به علت نبود امکانات، شعارهایی را خلق کرده ایم! آنهم مردمان ما هنوز با شعر روز هم اخت نشده اند! ذهن ها هنوز نو نشده است. شاید امکان نوشتن در عرصههای کاری هنوز مهیا نیست. ادبیات همیشه به مردم تعلق داشته و هنرمند و ادیب فرزند آن خدمتگزار و وفادار به مردم. ادبیات زبان آدمی است برای تعالی اندیشه.
برای پاسخ به نیاز مردم، هنرمند و ادیب وظیفه خود میداند که خلق اثر کند. در شرایطی زندگی می کنیم که انگار مردم ما نیاز به لطافت روان ندارند؛ بلکه نیازشان به بیان نیازها و گفتن حقیقت است. از این طریق روان زخمی شان آرام می گیرد. برای نمونه آنکه در سنگر نبرد قرار دارد، نمی تواند با کلمات نرم و لطیف در پی آرامش روان باشد و انتزاعی و فانتزی حرف بزند.
در بهار امسال آنگاه که خانه آسیه پناهی را خراب می کنند و بلوط را می سوزانند. ادبیات لباس دیگری به قامت خود می کند. رنگ کلمات فرق دارند. صدای آنها مخملی نیست. گلوی ادیب و هنرمند و نویسنده طعم خشم و بیان صحنه ی ویرانی و تهدید و شکست و یا فریادی ازبن دندان می گیرد. دراینجا مور، مویه کردن، اگر رخ بدهد، در ادبیات قدری تکرار انتظار است. زیرا گلوی آسیه پناهی از جنس زخمیترینهاست.
ادبیات این بوم، ذهن،زبان و نگاهش در جامعه ای در حال بحران نفس می کشد. از آنجا که ادبیات قوم لک نیز متحول شده ولی پیوند ارگانیک موجود نیست. زیرا قوم لک رسانه به زبان خود ندارند. انقطاع فرهنگی در بین ادیب هنرمند با عام مردم کاملاً مشهود است. هرچند سطح سواد رشد کرده ولی از آموزش زبان مادری در بوم ما خبری نیست. ادبیات در فضای روشن و عملی بالندگی خود را تجربه میکند نه اینکه عده از گرد هم آیند و بگویند: ما دارای زبان مستقل لکی هستیم ولی خروجی نداشته باشند. تا به حال یک روزنامه در گستره زاگروسی ندارند. از شبکه صدا و سیمای لکی خبری نیست.
در حالی که چندین سال پیش شاعران و ادبیات لک، از نجف تا ترکه میر و سیدنوشاد، ملا پریشان و ملا نیازه و منوچهرخان کو لیوند حتا دفاتر از لفظ گوران بهره بردهاند به طور قطع ادبیات پهله ای، زنگنه، کلهر و حتا لر آثاری را با این گو یش خلق کرده اند. دراینجا انقطاع فرهنگی عیان است وانگهی ادبیات ما در گسترهی زاگرس از عنصر نقد بی بهره است. نقد جدی نداشته ایم. سینمای لکی و تئاتر لکی ارائه نشده. یک قوم و ملت نیاز به استقلال فکری دارد تا به داشته هایش را بها بدهد و از دولت ها مطالباتش را بخواهد.
انتشار در هفته نامه صدای آزادی / شماره ۵۷۶