جهان شب بود و کوهستان به شیطان اقتدا می کرد / شعری از کتاب طعم روزهای نیامده

 

جهان شب بود و کوهستان به شیطان اقتدا می‌کرد
و عفریت سیاه مرگ در هر حجره جا می‌کرد

زمان در چنگ کژدم های شوم‌آهنگ جان می‌داد
پلیدی پادشاهی بر زمین را ادعا می‌کرد

فلک با خنجری خونین سر آتش نژادان را
به جرم بی گنه بودن ز تن هاشان جدا می کرد

و ابر، این تیره ی پردرد بغض آلود، هر ساعت
پلنگین اژدهایش را به بام ده رها می کرد

چنان بازار مکر و خودنمایی گرم می‌گردید،
که حتی کاشی بی‌جان مسجد هم ریا می‌کرد

تمام جاده‌ها زخمی، تمام کوچه‌ها بن‌بست
صدیا طبل ابلیس آهمان را نارسا می‌کرد

کسی از کنج این گردون تاریک ستم‌آلود
تمام زخم های کهنه را یکباره وا می‌کرد

و این ناروزگار آبستن طوفان تلخی بود
که عمر جاودانی را نصیب هر عزا می‌کرد

تگرگ سنگ می‌بارید و سیل خون به دشت افتاد
فلک اما بقای عمر شیطان را دعا می‌کرد

از مجموعه شعر طعم روزهای نیامده

جلیل آهنگرنژاد گیلان غرب – اسفند 77

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *