آماده برای بیداریِ دیگر /نقدی بر کتاب تازهی صادق سامرهیی / جلیل آهنگرنژاد
در میان هنرمندان کم نیستند افرادی که نامشان، شبکهای از چند هنرمند را در ذهن متبادر نمایند. همانطوری که واژهها چنین خاصیتی دارند. وقتی که به نام «صادق سامرهیی» میرسم، در کمترین زمان ممکن به یاد «شیردل ایلپور» میافتم و با کمی فاصله نامهای دیگری هم به یادم میآیند. سالهای اول دههی هشتاد شمسی، کانونهای ادبی دانشگاه رازی با حضور این دو و دوستان دیگرشان روزهای پرفروغی را پشت سر میگذاشت. صادق با کمی فاصله از آن فضا به دنیای ترجمه ورود کرد و آثاری مقبول از او به کتابخانههای «کوردی خوارین» راه یافت.
او اما در همان سالها اندیشهی ورود به عالم سینما را هم در سر میپروراند تا اینکه توانست ورود موفقی به جمع سینماگران داشته باشد و چند فیلم هم با نگاههایی ویژه به جغرافیای فرهنگی کرماشان از او سر زبانها افتاد. او همچنان به شکلی تخصصی به کار سینما و سناریونویسی و کارگردانی مشغول است و هواهای تازهای در سر دارد. اما غیر منتظرهترین کاری که از او به تازگی روانه بازار شده، مجموعه شعری آزاد است به نام:«شێعر کاڵاێکه ئڕا ئمڕوو». کتاب مورد بحث، به اهتمام نشر «باشور» از موفقترینهای این سالها در عرصه نشر آثار کوردی، روانه بازار شده و با شمارگان 500 جلد در هفتاد و دو صفحه به کتابخانهی وزین این سالهای ادبیات کوردی ورود کرده و مورد استقبال قرار گرفته است. این کتاب در سطرهای پیش رو مورد بررسی قرار گرفته است:
بر خلاف بخشی از آثار منتشر شدهی کوردی در این سالها که میتوان رد پای ترجمه، ادبیات شفاهی و یا الگوگیریهای عجیب از اشعار معاصر فارسی و کوردی را در آنها دید، انگار شاعر این دفتر، ربطی به شعر دو دههی پشت سر کوردی ندارد!. او خودش به تنهایی آمده؛ با صدای خودش؛ لحن خودش، فیگور خودش و آوردهای از دنیای خاص خودش!. حتی با عینکی از سینمایی که این سالها با هم رفیق گرمابه و گلستانند. حال چنین تصویربرداریِ متفاوتی از چنین دنیایی چقدر سر مخاطبان جوینده را به سوی خود بر میگرداند، آن را زمان مشخص میکند.
بی هیچ کنش شعریِ پیچیدهای، سادگی به معنای محض آن در این کتاب موج میزند. هیچ خط و خطوطی و هیچ رنگ و رویی برای بزک کردن بر جلد کتاب ننشسته است. همانطوری که وقتی در خیابانهای کتاب هم پاپتی قدم میزنیم، میبینیم که شاعر، کمترین وقعی به آراستگی ظاهری و روساخت متن نگذاشته است. گاه سادگی چنان پیله میکند که دو دل میمانی بین یک شعر ساده یا یک کلنجار ذهنی و متن معمولی سادهتر:
ئمشهو مسواک بێهم یا نهێهم؟
ههمیشه «نێهم» قسهێ ئاخر کهێ و
مزگانی خوهشێگه ئڕا ڕهگهیل وشا
وهلی ئمشهو مسواک دام.
ص51
مخاطب حرفهای ابتدا در مقابل نام کتاب: «شێعر کاڵاێگه ئڕا ئمڕوو» گارد میگیرد که چنین نگاه کالاییِ فرودینی به شعر، همهی برساختههای باورمندانه را در این ساحت به بازی میگیرد. کتاب که باز میشود، مخاطب میبیند کلمات به سادگیِ تمام، سرنشین جملاتی شده اند که با سرعت در مقابل چشم و در ذهن میگذرند. اما بکگراند و نیز بُعد سوم آثار در مواقعی نیاز به تأملی جدیتر دارد. بویژه آنکه انتهای بیشتر شعرها با تصاویری متفاوت بسته میشوند و گاه چنین جملاتی از شأن جریانمدارانهی متن میکاهند: شعرهای صص اول کتاب.
به قول سینماییاش در این مجموعه غالباً با «اینسرت»هایی روبروییم که گاه به گاه شاعر آن را در مسیر فیلم بلند زندگیاش قرار میدهد. او در اکثر اوقات، لحظاتی را با دوربینی ذهنی ثبت میکند:
پشییهیل یهک خوڵووماننهو
له 4:23 شهو
ئمجا مڕهو بردن له یهک
ئهوه گ دهنگێ زیکتر و زوڵاڵتر بۊ ماێه بۊ
ئهوه گ بان تر و زلتره، نێرهس
نانهو شوون یهکتر
ڕنگهێ تن پاێان هات
له بان خانێ
4:31 قاڵ ڕهویادهو.
این لحظات در بافت کلی شعر، ارتباطی تنگاتنگ با هم ندارند. اما نمیتوان انکار کرد که نخی نامرئی در بافتار زبان، اکثر این قطعاتِ پازل را خویشاوند خویش کرده است.
حال چند پرسش: آیا شعر از زیر همهی بارهای رسولانهاش کنار کشیده و دور از همهی بینامتنیتها و ارجاعها و سفیدیهای متن، در خیابانهای سیاه سرنوشت، سرگردان است؟ بیآنکه حتی سیگاری بگیراند و یا غروبی بر سر جادهای از هیچ، پشت سرش را نگاه کند و آهی بکشد؟ آیا شعر امروز، همان فراروایت مسکوت یک آلزایمری است که حافظهاش او را به هیچ گریزگاه دشواری در گذشته نمیکشاند؟ و هیچ آرزویی چشمان او را به سقف سپهر آیندهای غبارآلود نخواهد رساند؟
اینها پرسشهایی هستند که پس از مطالعهی چنین مجموعه شعری از خود میپرسیم و شاید این گونه خود را قانع کنیم که دنیای امروز چیزی شبیه این گونه روایتها را میخواهد. روایتها، برشهای متنی و تصاویری که ما را تنها درگیر «حال» میکند و چشمهایی که بیآنکه باوری پیشنیازانه برای «دیدن» بر آنها حک شده باشد، تنها همین امروز و حال امروز را میبینند!.
گاهی انگار «بوم» شاعر نمیتواند رابطهی صوتی گرمی بین گوینده و مخاطب ایجاد نماید و این بر میگردد به ساحتی تازه که کمتر مخاطبی در آن حال و هوا لحظاتی غرق شدهباشد. در همین راستا کوتاهترین اثر در این مجموعه در صفحه 23 آمده است:
«ئێرنگانه.»
همین!. ساخت زبانی و دستوری این اثر کوتاه کوتاه به این شرح است: ئێرنگه که معادل تحت الفظی آن در فارسی، «اکنون» است. در دستور زبان فارسی نوعی «ان» وجود دارد که آن را توقیت میگویند و بجای نشانه جمع، بار معنایی زمان را به کلمه میافزاید.. اگر همین الف و نون را با تعریف فارسیاش در کوردی بپذیریم، می توانیم آن را با چنین اجزای ساختاریِ خاصی بشناسیم:
ئیرنگ + ان + ه که ظاهر کلام میگوید: الف و نون توقیت بر اواخر کلمه افزوده شده است. همین طور است: ئێوارانه. گاه در کوردی «انه» همین بار معنایی «زمانی» را بر کلمات میافزاید: شهوهکی+انه= شهوهکیانه و نیز نیمهروانه. حال میتوانیم چنین کلمهای با اینگونه ساختار را در ساحت شعر ببینیم؟ بدون شک اگر درهای چنین پذیرشی را در ذهن خود باز بگذاریم، باید به سفیدیهای متن رجوع کنیم و مجموعهای از ارجاعات بسازیم که ممکن است در دنیای ذهنی شاعر هم نگنجیدهباشد. به این جمله از قشیری از بزرگان صوفیه درباره «حال» اکتفا میکنم. میگوید:«حال نزديک قوم معنيي اسـت که بـر دل در آيد بيآنکه ايشان را اندر وي اثري باشد و کسبي»…
اگر این قول «گاستون باشلار» فیلسوف فرانسوی را بپذیریم که تصویر شعری، جلوهای ناگهانی است که بر رویهی سطحی روان ظاهر میشود، کمتر پیش میآید که در متن کتاب با خلسهای ناشی از تازگی تصویری شاعرانه روبرو شویم. اما چنین لحظات و تصاویری را نباید نادیده گرفت:
سهرم ها له بان
باڵشتێ له شهو
ڕانێدهم وهرهو شیرن خهوێ
مینیهنه جییهو جادهگان
له تووی چراخهگان
ص19
در یک نگاه آنتولوژیکی، میتوان شعرهای دفتر تازهی صادق سامرهیی را دریچهای تازه(نه الزاماً سرشار از تری و تازگیِ عادتشده) تصور کرد که در آن شاعر تمایلی عجیب به سادهانگارانگی دارد و نگاه فروکاستگرانهاش به ابزارهای روساختی شعر و فارغبالیاش از همهی ارجاعات تاریخی،اسطورهای، فکری، بومریستی و… مخاطب را با برهوتی مدرن روبرو میکند. برهوتی که ریگهای روان داغش سرتاسر زندگیهامان را پوشانده است.
در این اثر با نوعی بازتعریف نامحسوس از شعر کوردی روبروییم. حتی میتواند غمقدمهای برای یک مانیفست تازه باشد. بویژه وقتی سپهر شعر معاصر کوردی را شناخته باشیم. بیشک هیچ مخاطبی با صخرههای سرشکن تصاویر، ایدهها و اندیشههای بنیانکن در این اثر روبرو نمیشود. شعری در بین آثار منتشر شده در این کتاب بر دیگر شعرها شاخ و شانه نمیکشد. اما یک نظم ناهماهنگ! با نگاهی پارادوکسیکال از شهر دیگری پردهبرداری میکند. حتی اگر آن شهر، تنها یک خیابان دراز بیرهگذر داشته باشد. مهم این است که شهر تازهای کشف شده است. به همین خاطر باید به شاعرش تبریک گفت و چشم به راه بود تا در مجموعههای تازهترش شهر تازه را روشنتر به مخاطب بشناساند. اما آیا چنین شهری در آینده میتواند شهروندانی هم داشته باشد؟ همه چیز را به زمان واگذار میکنیم.