هلمت در سالی به ایران امده که مجموعه ای از شعر هایش با عنوان«گیسوانت سیه چادر گرمسیر و سردسیر من است» با ترجمه رضا کریم مجاور روانه بازار کتاب ایران شده است.
من تابع قواعد کلاسیک و مدرسهای نیستم. آن هم قواعدی که هنوز میگویند شعر ترکیبی از قافیه و عروض است. شعر برای من آمیزهای از تصویر و خیال است. از زمان افلاطون تا الان هزاران تعریف از شعر ارائه شده، اما من با هیچ تعریفی شعر ننوشتهام، و میشود گفت فراتر از همه تعریفها به شعر پرداختم. به عقیده من شاعر مثل خداوند یک خالق است، میتواند اصول، سبک و شیوهای برای خود داشته باشد نه این که از شاعر دیگری تقلید کند. تقلید شاعران از هم دقیقا مثل این میماند که دو بازرگان به کشوری بروند و هر دو یک کالا بیاورند. اینکار چه لزومی دارد، وقتی کسی هست که کالایی را به اندازه نیازی که برای آن وجود دارد وارد میکند چه لزومی دارد که فرد دیگری هم همان کالا را بیاورد.
من سعی میکنم جواب این پرسش را با ذکرچند مثال ونشان دادن تفاوت این مثالها با هم بدهم. اگر ما فقط چیزی را که وزن و قافیه دارد، شعر بدانیم، باید «الفیه» ابن مالک را هم شعر بدانیم، در صورتی که این کتاب ارزش شعری ندارد، و تنها از منظر کسانی که علوم دینی میخوانند، شعر گونه است، اما ماهیت شعری ندارد. همانطور که فرهنگ کردی احمدخانی دارای وزن و قافیه هست، اما شعر نیست. از سوی دیگر «انجیل»، «تورات» و «مزامیرداوود» وزن و قافیه ندارند، اما شعر هستند. یا همین سوره «دخان» قرآن را در نظر بگیرید، درست است که وزن و قافیه به آن معنا ندارد، اما بهترین شعر است. جدا از سوره «دخان» میتوانم از دهها سوره قرآن نام ببرم که ماهیت شعری دارند. البته در نظر داشته باشید که من این حرفها را همینطوری نمیزنم؛ چون همیشه قرآن میخوانم.
در موسیقی کردی هم ما تک بیتهایی به نام«ناوک» و «میران» داریم که وزن و عروض و قافیه ندارند ، اما وقتی توسط خوانندهای خوانده میشوند زیباترین شعرها را پدید میآورند و ماهیت شعری دارند.
من دشمن واقعگرایی هستم.
چون واقعیت خودش وجود دارد و بازگو کردن آن هیچ لطفی ندارد. مثلا وقتی یک مراسم شادی و عروسی برگزار میشود، اگر من همان را روی کاغذ بیاورم هنر نیست. هنر این است که من یک مراسم عروسی در خیال خودم خلق کنم و آن را روی کاغذ بیاورم. من وقتی به آسمان نگاه میکنم و میبینم از ستارهها پری میریزد و روی زمین سماع میکنند، شعر برایم اتفاق می افتد.
اگر خیال را از شعر بزداییم، چیزی باقی نمیماند.
تناقضی نمیبینم. من تحت تاثیر عرفان هستم و عرفان خود خیال است. ممکن است هزار دلیل داشته باشم که ثابت کنم خدا وجود دارد و دلیل های دیگری هم باشد که بگوید خدا نیست، اما در خیال من ، ذهن من خدا وجود دارد و هست.
در واقع نقل کردن دنیاست، اما به شکل خیالی نه به شکل واقعی.
آنزمان در «کفری» عراق ما از دریچه زبان عربی با آثار مدرن دنیا آشنا میشدیم. بر اساس ترجمههایی که به عربی صورت گرفته بود، شعرهای رمبو، تیاس الیوت، پوشکین و… را می خواندیم و مکاتب دادائیسم و سورئالیسم و غیره را می شناختیم. در کنار اینها اثار شاعران عربی چون آدونیس، عبدالوهاب البیاتی، یوسف الخال، انص الهاج، محمود درویش، سمیح قاسم را میخواندیم.
ما در 14 یا15 سالگی متوجه شعرهای این شاعران شدیم و شروع به خواندن آنها کردیم، البته در همان زمان شاعران کرد میانسالی هم وجود داشتند که این شعرها را نخوانده بودند، خواندن همین شعرها باعث تحول شعر و نگاهمان به شعر شد. ما تحت تاثیر شاعران جهانی قرار گرفتیم، احساس کردیم که شعر کردی به وزن و قافیه محدود شده و مرتب دارد تکرار میشود، برای همین تصمیم گرفتیم گروهی تشکیل دهیم که نوپردازی کنند. سال 1967 این جریان به همراه فرهاد و احمد شاکلی شکل گرفت. ما سه نفر در کتابخانه دبیرستان «کفری» گروهی تشکیل دادیم و تصمیم به عوض کردن فضا گرفتیم. در سال 1970 اولین مجموعه شعرمن به نام «خدا و شهر کوچک ما» بر اساس همین تفکر منتشر شد.
در خیلی جاها کتاب «خدا و شهر کوچک ما» را پاره کردند، مثلا به خود من میگفتند که این کتاب مزخرف چیست که نوشتهای، اما یک سال نگذشت که این کتاب در بازار نایاب شد و قیمت آن از 150 فلس به 25 دینار عراق رسید.
نه ماه قبل از آن که گروه شیرکو بیکس بیانیه «رووان گه»(چشمانداز) را منتشر کند، کتاب من منتشر شده بود. البته شیرکو دو کتاب قبل از من در سال 1968 و 1969 منتشر کرد که در آن ها کاملا از شاعران قبل از خود پیروی کرده و هنوز به نوپردازی روی نیاورده بود.
در آن زمان شیرکو مشهور نبود و من هم نمیشناختمش، ولی پدرش را که شاعر کلاسیکی بود، میشناختم. بعد از اینکه کتاب من چاپ شد، شیرکو پیام فرستاد که میخواهد با من آشنا شود و گفت که بیا باهم بیانیه «رووان گه» را صادر کنیم، اما ما گفتیم که شما مقداری در نوپردازی محافظهکار هستید، در حالی که ما به دنبال رهایی مطلق از قید بند شعر کلاسیک هستیم.
هنوز هم محافظهکار است، زیرا همین الان هم اگر شعری وزن و قافیه نداشته باشد، آن را شعر نمیداند. از دیوانهایی که وزن و قافیه ندارند، به عنوان شعر منثور یاد میکند، اما من در سال 1970 در همان کتاب «خدا و شهر کوچک ما» شعر آزاد گفتم که تمام معیارهای شعر را داشت. البته این را هم بگویم که اما نمیتوان انکار کرد که شیرکو یکی از ستونهای اصلی شعر نوی کردی است، اما در نوپردازی محافظهکار است.
ما رابطه خوبی داریم، همین که میگویم او یکی از ستونهای شعر نوی کردی است، حقاش را ادا کردهام؛ ولی خودش محافظهکار است.
من الان کلی مجموعه شعرهای آمریکایی و اروپایی را میخوانم، ولی شعر کردی در مرحلهای است که هیچکدام به پای آنها نمیرسد.
شعر کردی خیلی چیزها به شعر جهان اضافه کرد. اما چون کردها را نمیشناسند در نتیجه شعرشان را هم نمیشناسند.
به نظرم شعر ایران و عراق (شامل شعرهای کردی، فارسی و عربی) در جایگاه بالاتری نسبت به شعرکشورهایی چون تاجیکستان، ازبکستان، هندوستان و پاکستان قرار دارد. در تمام این کشورها شاعری مثل فروغ ، سهراب ، شاملو و شاعران نوگرای کرد نمیتوان یافت. هندوستان بعد از تاگور شاعری ندارد و در پاکستان بعد از اقبال لاهوری شاعری نداریم که همپایه او باشد. همچنین در ترکیه بعد از ناظم حکمت شاعر در خوری نداشتهایم، البته این نظر شخصی من است که براساس مطالعه به آن رسیدهام.
ماجرای سوریه فرق می کند، آدونیس اصلیتاش سوری است، و نزار قبانی و سلیم برکات از شاعران خوب این کشور هستند.
من از این دو زبانی بودن بهرههای بسیار بردهام، اگر عربی نمیدانستم نمیتوانستم آثاری که به عربی ترجمه شده را بخوانم. مثنوی مولوی را اولین بار به عربی خواندم. فارسی را هم میتوانم بخوانم، اما نه مثل عربی. به نظرم ترجمه مثل یک عکس است، عکاس هر کاری بکند باز روایه دید و سبک و سیاقش در تصویری که می گیرد وجود دارد. مترجم هم هر کاری بکند باز رد پایش در ترجمه مشخص میشود.
ببینید، پهلوان افسانه گیلگمش دنبال آب زندگانی میگردد، همه ما هم دنبال آب زندگانی هستیم و نمیخواهیم با زندگی مثل قهرمان گیلگمش با زندگی خداحافظی کنیم. البته مردن یک حقیقت است و همه ما روزی خواهیم مرد، اما من از طریق شعرم زندهام و این حس را منتقل می کنم.
من عاشق زندگی هستم. شاید باور نکنید حتی به لاک پشت هم حسودی میکنم که میتواند 750 سال زندگی کند. بعضی وقتها از خودم می پرسم یک لاک پشت این همه سال را میخواهد چهکار کند؟ من برای این شاعر نشدم که با آن ارتزاق کنم، همه زندگیام را صرف شعر کردم و همه کتابهایم را خودم چاپ کردم، اما از اینکه همه زندگیام را صرف شعر کردهام پیشمان نیستم و روز به روز اوج میگیرم. زندگی بدون شعر اصلا زیبا نیست. ما باید تلخیهای زندگی را با شعر زیبا کنیم.
به نظر من همه این هنرها به هم مرتبط هستند، اگر صدای خوبی داشتم خواننده هم میشدم، ولی متاسفانه صدایم خوب نیست.
شاملو را به فارسی خواندهام و وقتی به عربی ترجمه شد، خیلی بهتر درکش کردم. فروغ و سهراب را هم به فارسی خواندهام. شعر حافظ را هم به فارسی و هم به عربی خواندهام و این شاعران را دوست دارم. وقتی بچه بودیم پدرم بوستان و گلستان سعدی، منطقالطیر عطار و خیام را به فارسی برایمان میخواند و ترجمه میکرد.
یک سرگردانی در شعر کردی هست، اما 8 یا 9 صدای برجسته هست که از آنها نام نمیبرم. اما شعر کردی ایران چون به آنطرف نمیرسد، خبری از آنها ندارم. / خبرانلاین