به بهانه شکستن تابلوی صدای آزادی / رضا موزونی

 

 

 یادم می آید کودک که بودیم یک بازی می کردیم با نام: «شلم ، کورم، گامیشم / هر چی بیونم هه کوشم » چشم ها را می بستیم و با چوبی دور خود می چرخیدیم!.
همه باید فرار می کردند، چون مهاجم ، چیزی نمی دید و چوبش را به اطرف می چرخاند! دستوری شاید رسیده که برای زیباسازی منظر شهری! تابلوهایی را پایین بیاورند!  و حتما پرسیده اند: چه تابلوهایی؟! و جواب شنیده اند: …!
این چنین است در جامعه ای که مجریان قانونش خود را به نابینایی بزنند، تابلوی روزنامه ای با حدود بیست سال سابقه نه تنها پایین کشیده می شود که روی زمین انداخته می شود، با پا رویش می روند و به عنوان یادبودی از صلابت خود، آن را می شکنند تا صدای آزادی، صدای دلتنگی بشود.
کاش آنها می دانستند، برای کمک به این زیبایی منظر شهری، می توانستند، از همین هفته نامه کمک بگیرند که مردم، کسبه و بازاریان همه در یک حرکت فرهنگی تابلوهایشان آنگونه نصب می کردند که مدنظر شهرداری باشد. اگر  اندک‌ آگاهی داشتند موضوع را با همین روزنامه در میان می گذاشتند، تا اگر ایرادی در نصب تابلو باشد، صدای آزادی با یک اطلاع رسانی ویژه تابلوی خود را جابجا کرده و پیش‌قراول کمک به زیباسازی منظر شهر در خیابان مربوطه می شد. البته شاید از نظر آنها خلافی انجام نشده ولی واقعیت این است:  بدون اطلاع و اخطار تابلویش نه تنها برداشته شده، بلکه خُرد و خمیر شده!
آقایان مسؤول !
برای بسترسازی زیبایی شهر، شاید اشکالی ندارد تابلوها را پایین بیاورید ، ولی نشکنید! که شکستن تابلوها کار زیبایی نیست. شهرداری برای اجرای قوانین قهری خود، الزاماً نیاز دارد مشاورانی را در کنار گروه ضربتش قرار دهد که نه آسیه‌ای بی پناه شود و نه تابلوی روزنامه‌ای زیر پا درهم بشکند.
من چون سالها از سر اتفاقی شیرین با روزنامه نگاران و‌ اهالی خبر و اطلاع رسانی حشر ونشر داشته ، شاید ناخودآگاه و از سر احساس می نویسم: خُرد شدن تابلوی یک روزنامه، در زیر پای عوامل شهرداری را کمتر از نیش دندان لودری نمی بینم که پیرزنی را بی پناه نمود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *