نامی که در فرهنگ کلهری ماندگار شد / جلیل آهنگرنژاد


🔸یادداشتی به بهانه‌ی مرگ «کریم کریمپور» پژوهشگر کورد کلهر

▫️جلیل آهنگرنژاد: روزها نه! که شب‌های تلخی بر ما می‌گذرند. زندگی بنایش را بر مردن گذاشته و مرگ عادی ترین چریکِ سیگاری هر کوچه و خیابان است. دود می پراکند و می‌کَشد و تاریکی می‌سازد و آب از آب تکان نمی‌خورد!…
▫️ساده نیست اینکه به سادگی، خدمتگزاران بی ادعای فرهنگ را از دست بدهیم. ساده نیست شاهد مرگ کسانی باشیم که تمام دار و ندار عمرشان را صرف ماندگاری زبان و فرهنگ کرده باشند! و سال‌ها بنویسند تا بخشی، گوشه‌ای و یا حتی تکه‌ای از گنج‌های غبارگرفته‌ی فرهنگ کلهری از زیر نسیان‌های تاریخی، به زندگی دوباره برسند.
▫️روزگاری نه چنان تلخ، اسلام آباد غرب یکی از کانون‌های جوشان فرهنگ و ادبیات کوردی بود. ابتدا که ساکن موقت شهر شده بودم، هر گاه بحث از ادبیات و فرهنگ کوردی می‌شد، جدا از جوان‌ترها، چند نام را مدام می‌شنیدم: کرم‌رضا کرمی، هوشنگ رشیدی، کریم کریمپور و… تا اینکه فرهنگ کوردی «خوه‌رهلات» منتشر شد. این فرهنگ لغت، نام زنده یاد کریمپور را بیش از پیش سر زبان ها انداخت. بسیاری خوشحال بودند و برخی هم نقدهایی داشتند. اما به هر حال دریچه نه! که دروازه‌ای بود به شناخت چهره‌ای که دست به کاری مقبول زده بود.
▫️همچنانکه بخش عمده‌ای از تکه‌های پازل فرهنگ‌ها، گردآوری «داشته‌های فراموش شده» است، فرهنگ کوردی در جغرافیای کلهر و کرماشان نیاز به بازیابی داشته‌های تاریخی خود داشت. کریمپور جزو اولین‌هایی بود که به این باور رسیده بود که زمان همین بازیابی و بازنگری به آثار معنوی فرهنگ فرا رسیده و در این راه سخت کوشید. بی آنکه در زمان حیاتش به خاطر این همه کوشندگی، به شکلی قدردانش باشند!.
▫️در حوزه‌های مختلفی از فرهنگ کوردی کلهری تلاش می‌کرد. اولین دستور زبان کوردی کلهری را به چاپ رساند. در زمینه‌ی زبان‌های ایرانی کتابی نوشت. به تقویم زندگی ایلیاتی کلهرها پرداخت و افسانه‌های کوردی این جغرافیای گویشی را در حد توان، مکتوب کرد که می توان به عنوان نمونه به «افسانه کله‌وا» اشاره داشت.
▫️حالا که مرگ، کتاب زندگی کریم کریمپور را بسته است، ایمان دارم که پاسداشت وی حرمت به آنانی است که فراتر از چهارچوب‌های محقر زندگی شخصی، برای اعتلای فرهنگ و آرمان‌های ارزنده‌ی انسانی، سختکوشانه در تلاش و تکاپو هستند.
▫️در این سال‌های آخرین، پس از بازنشستگی از شغل معلمی در کرماشان همچنان به تلاش برای فرهنگ و زبان مادری مشغول بود. مغازه‌ی کوچکش در یکی از محلات قدیمی کرماشان پاتوق بسیاری از دوستدارانش شده بود. مغازه‌ای که باز هم به نوعی با فرهنگ مرتبط بود.
▫️در دفتر صدای آزادی و یا در مغازه اش، هربار که او را می‌دیدم، بر خلاف از دماغ فیل افتادگان، با همان آرامش خاص، از کارهای تازه‌اش می گفت و گاهی هم گلایه‌ای چاشنی کلام گرم و نرمش می‌شد. گلایه از روزگاری که قلب را بر اصل ترجیح می‌دهد! و ناسره جای سره را اشغال کرده است!. چرا که او از آنهایی نبود که در جدال خیالی ممبرفیک‌ها، میوه‌ی کال نام را به کام کشد و در دام فرجام نافرجام تمام شود! و می‌فهمیدم که دارد می گوید: در این روزگار آب خوش از گلوی اهل فرهنگ پایین نمی‌رود.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *