بافاصله / داستانی از فروزان یاری
توی نیمههای راه رویش را بر میگرداند. گامهایش بلند است، با فاصلهی چند متر، چند متر از نمای دور. زن پشت این فاصله قدمهایش کوتاه است. معلوم نیست، نمیخواهد، یا نمیتواند، پابه پای مرد شود و شانه به شانهاش راه برود. قلممو روی صورت زن میچرخد، نگاهش را به بیرون از شهر میکشد. یک خانه […]