خاک اره دریایی اریتره / داستانی از صبا شیخی
شیفت جدید را دوست ندارم. ژیلا هم یک هفته غیبت دارد و به خاطر پدرشوهرش نمیتواند بیاید. حسابی تنها شدهام. همه جا تاریک است و ظلمات. انگار در یک سرزمین مخفی گیر افتاده باشم. شبیه قصههای عجق وجقی است که نیشا قبل از خواب برایم میخوانَد. دلم خوش است به دو رشتهی باریک […]