محمد شکری داستاننویس و شاعر و معلم کرماشانی در هشتاد سالگی درگذشت
سینهی شب را پر از رگبار خنجر بوده ایم
محمد شکری (آرش)، داستاننویس و شاعر و معلم کرماشانی امروز دوشنبه پنجم تیرماه 1402 در هشتاد سالگی دار دنیا را وداع گفت.
این شاعر کرماشانی که سالهای آخر عمرش را در کرج گذراند، گرفتار بیماری آلزایمر شد و مدتها او را رنج داد. شکری انسانی آزاده بود و این آزادگی را در همهی عمرش فریاد زد. همچنان که در سروده هایش خواندیم: «سینهی شب را پر از رگبار خنجر بوده ایم…»
در سال 1322 به دنیا آمد. دو رمان به نام های «دوزخ نشینان» (1348) و «برزخ» (1351) و یک مجموعه داستان با عنوان «زیر صفر» (1379) از وی منتشر شده است. مجموعه ای از اشعار او با نام «خانهی برفی باور» که به اهتمام انتشارات گلچین ادب به چاپ رسیده است.
زنده یاد شکری پژوهشی هم دربارهی حافظ دارد با نام «حافظ، راز سر به مهر» که هنوز به چاپ نرسیده است. وی در سالهای ابتدایی دهه هفتاد خورشیدی دبیر سرویس ادبی هفته نامه صفیر غرب بود و کاری موفق برای بازتاب ادبیات کرماشان به شمار می رفت
از اشعار اوست:
این غصه مرا کشت که باغ از نفس افتاد
آغوشِ بهاران، به کفِ خار و خس افتاد…
مستی که صفایش همه از جنسِ خدا بود،
امشب، به همین جرم، به بندِ عَسَس افتاد
سیمرغ که از سیطره، بر قاف نشان داشت،
پر بسته و جان خسته، به پایِ مگس افتاد
حیرانم از این گردشِ گردون، که چه دلخون
هر دم به کمندش، نه که ناکَس، که کَس افتاد….
بُرجِ عاج
عمری به بُرجِ خاطره و خواب زیستیم
خالی زِ یک سؤال به دنبالِ چیستیم؟
سرشار از آتشِ عطشِ آشفته در سراب
با یادِ دفعِ تشنگی از آب زیستیم
شوقی به ذوقِ دیدنِ فردا به دل نماند
از بس که بر جنازه یِ پارین گریستیم
آن سان نشسته در تب و تاب تفأُلیم
گویی به قابِ حادثه ی هست، نیستیم
بی بارو ناشکفته از اعجازِ مشقِ عشق
در انتظارِ نمره یِ ممتازِ بیستیم
با این چنین توهمی از آرزو بگو
آخر بگو به راستی «آرش» کیستیم؟!
عکس از ناصر گلستانفر
دیدگاهها: ۱ دیدگاه
زنده یادمحمدشکری تاآنجاکه اطلاع دارم هیچگاه درکرج اقامت نداشته اند.اوتمام عمرش رادراین شهروبامردمان این شهرداری نمود.