گفتگوی صدای آزادی با سیدجبار عزیزی درباره شخصیت احمد عزیزی

صدای آزادی: اسفندها که از راه می‌رسند، دوستداران شعر را در جغرافیای مثنوی معاصر به یاد یکی از شوریده‌ترین شاعران این مرز و بوم می اندازند. «احمد عزیزی» شاعر نام‌آور سرپل ذهابی، پس از آن که سال ها در بیمارستان امام رضای کرمانشاه بستری بود، نیمه اسفندماه 1395 به دیار باقی شتافت. سیدجبار عزیزی شاعر توانا و محجوب که از بستگان «احمد عزیزی» است، از زاویه ای دیگر به زندگی او پرداخته است. این گفتگوی صمیمانه‌ را با هم می‌خوانیم:

مایلم اولین سوالم را این طور آغاز کنم که: جرقه ی اولین دیدارهایتان با «احمد عزیزی» چگونه شکل گرفت؟
شروع خوبی است. اولین تصویری که از احمد عزیزی به یاد دارم، لبه ی پنجره ی خانه پدری نشسته بود 1-2 نارنجک به کمرش بسته بود و با دود سیگاری که می کشید، حلقه درست می‌کرد و من هم در همان حال و احوال بچگی حلقه ها را به هم می زدم. بعد از آن در سال های جنگ هر از گاهی جسته و گریخته می دیدمش. گذشت و گذشت تا اوایل دهه ی هفتاد که برای بازسازی به سرپل برگشته بودیم. همه فامیل به شهر برگشته بودند. میرزا مایخان نیز که روزگاری شهردار سرپل بود، به همراه دیگر اعضای خانواده برای بازسازی و سرو سامان به شهر و دیار آمده بود.
احمد نیز که در اوج جوانی و شهرت بود، هر از گاهی برای دیدار خانواده می آمد. معمولاً از اوایل اسفند تا اواخر فروردین و این برنامه ی هر ساله ی احمد بود. زمان بیماری اش، به همراه محسن عزیزی ، حجت الماسی و چند نفر از بچه های فامیل تقریباً آن دو ماه، وقت و بی وقت منزل « میرزامایخان» بودیم.
شاعران معمولاً اهل دنیای دورن هستند تا اینکه مقیم اجتماعات و مجالس و بذله گویی باشند. آیا شاعر قصه‌ی ماهم از این شگردها داشت و خلوت گزین بود؟
اصلاً. احمد انسان دیگری بود. حتی اگر اهل ادبیات نبودی، حضور احمد حال و هوای خاصی به جمع می بخشید. شوخ و شنگ و پر از شور زندگی… من و محسن که بزرگتر از بقیه ی پسرهای فامیل بودیم و تازه با شعر و دنیای پر رمز و رازش آشنا شدیم، بیشتر آن ایام کنار احمد بودیم و او هم بی ریا دست ما را گرفته و به دنیای شعر می برد.
اگر بخواهید از دانش و ویژگی های ذهنی او صحبت کنید، به چه چیزهایی اشاره می کنید؟ آیا موسقی را هم دوست می داشت؟
راستش احمد تحصیلات آکادمیک نداشت اما با حافظه‌ای که همه‌ی کسانی که او را می شناختند و به قدرت و تند و تیزی و مقدار محفوظات او اذعان داشتند، دریایی از ادبیات، رمان ، فلسفه و … بود. تا می رسیدی، فوری بساط فلسفه را پهن می کرد و سفره ی مباحث عرفانی آماده بود. احمد علاقه ی خاصی به موسیقی داشت. البته موسیقی فاخر. با موسیقی پاپ میانه ی خوبی نداشت. یکبار از او پرسیدم با ارفاق از محمد نوری و فرهاد اسم برد اما موسیقی سنتی (فارسی و کوردی ) از سید علی اصغر و مظهر تا شجریان را با عشق می شنید. موسیقی بی کلام نیز گوش می داد. اشراف خاصی به دستگاه های موسیقی داشت. هربار که به کرمانشاه می آمد، از کارهایی که خودش دوست می داشت و مرا با دنیای موسیقی پیوند می زد، برایم می آورد. از تار امین ا… حسین و کمانچه هابیل علی اف تا کارهای استاد شجریان…
عموماً در دنیای ادبی امروز، برخی ها تنها گاهی که با دفتر شعر روبرو می شوند، شاعرند!. آیا احمد عزیزی هم چنین حالاتی داشت؟
به جرأت می گویم که در این مورد، یگانه بود. احمد حتی اگر شعر نمی گفت، بازهم شاعر بود و حرکات و سکنات احمد در لحظه لحظه ی زندگی اش شعر بود و شعر اصلاً تمام زندگی اش شعر بود؛ جوری که حتی بر روال عادی زندگی اش تأثیر گذاشته بود. احمد سراپا عشق بود و مهربانی. هیچگاه او را جدا از شعر نمی دیدی. با بسیاری از شعرای معاصر دمخور بوده‌ام اما شاید به اندازه ی انگشتان یک دست کسانی را ندیده ام که شعر تمام زندگی شان شده است، اما احمد در همه لحظات شاعر بود.
از برخی شنیده ام که علاوه بر دنیای شعر، سیاست و روزنامه نگاری هم تجربه کرده بود.
همیشه از تلاش هایی که برای خواندن و کشف شعر کرده، برایم حرف می زد و این که اول گاه گداری غزل می گفت و نیمایی هایی به سبک و سیاق سپهری اما خیلی زود چسبید به مثنوی و شطحیات. هر چند هیچگاه از قالب های مختلف غافل نشد. حتی در سال های آغازین انقلاب در روزنامه جمهوری اسلامی سرمقاله می نوشت. سرمقاله های سیاسی که من هم از کسان مختلف در مورد توان احمد در زمینه چیزهای زیادی شنیده ام.
اگر موافق باشید مایلم با عینک شفاف و صمیمی شما سری به زندگی شخصی این چهره شاخص ادبیات معاصر ایران بکشیم. چگونه به زندگی عادی‌اش می‌رسید؟
سوال تلخ اما قابل توجهی است. احمد سه ازدواج ناموفق داشت. بارها گفته‌ام و بار دگر می گویم: احمد در حیات و ممات مظلوم واقع شد. آن روح عاصی سرگردان که هر از گاهی دست به خودویرانی می زد، آن اوایل چون مورد علاقه و توجه مسئولان طراز اول مملکت بود، همه فکر می کردند سراپای او را در زر گرفته اند، در حالی که احمد اصلاً توجهی به مسائل مادی نداشت و شاهد این قضیه هنگام بیماری و فوت او بود که نه دفترچه بیمه ای، نه حساب بانکی و اگر توجه خاص رهبر مملکت نبود، شاید همان توجه نیز به او نمی شد. تنها چیزی که برای ابوالفضل به ارث گذاشت، نام و یادی بود که تنها فرزند احمد عزیزی است نه ملکی، نه حسابی، نه ماشینی، هیچ… کاش می شد یکسری مسائل را بیان کرد…
از کرماشان و دوستان کرماشانی‌اش بگویید. چقدر به این مسئله واقف بودید؟
احمد سالی 2-3 ماه، کرمانشاه بود. بجز چند نفر معدود کسی از شعرای کرمانشاهی با احمد مراوده نداشتند اما بعد از فوتش همه از دوستان نزدیک او شدند و چه خاطراتی که با اونداشتند ! حتی چیزهایی را که خودم از احوالات احمد تعریف کرده بودم، برای خودم بازگو می کردند، آن هم با چه آب و تابی!
شاید برای مخاطبان صدای آزادی یکی از وجوه شاعرانگی احمد عزیزی، کوردی‌سروده هایش باشد. این دریچه را هم بر روی مخاطبان صدای آزادی باز کنید و اینکه در چاپ اولین مجموعه شعر کوردی‌اش نقشی خاص داشته اید.
راستش داستان شعرهای کوردی او مجال بیشتری می خواهد. می خواستم ادای دینی به شاعری اش کرده باشم . به تعدادی از دست نوشته ها که گذشت زمان آسیب زیادی هم به آنها رسانده بود، دست پیدا کردم ولی چند تن از اقوام بی شعر! نگذاشتند آن گونه که لیاقت احمد و شعرهای اوست، کار چاپ شود . سعید زنگنه در نشر یباچه سنگ تمام گذاشت ولی نشد آن گونه که باید می شد…! تا قبل از بیماری اش دو مجموعه جاندار و پر و پیمان آماده چاپ داشت. هرچند ناقص به بخش هایی از آن کارها دست پیدا کردم ولی متأسفانه دخالت های نابجا باعث شد که حتی آن کار نصفه و نیمه هم شایسته چاپ نشود
آیا تجربه ای در عرصه ی داستان هم داشت؟
قبل از بیماری اش ازنوشتن رمانی حرف می زد و یک بار چند صفحه ای از کار را هم خواند. کار در یک فضای سورئالیستی پیش می رفت. حتی اسم رمان را هم انتخاب کرده بود، « سرزمین سرمه» که متأسفانه معلوم نشد چه بر سر آن نوشته ها آمد. این کارها تقریباً آماده چاپ شده بود و من هم کلیت کارها را دیده بودم و این که با توجه به روحیه احمد و شیوه کاری اش قطعاً کارهای دیگری هم داشت که چه برسرآن ها آمد، الله اعلم.
زنده یاد عزیزی قطعاً بجز مجموعه شعر «شوون میلکان»آثار دیگری هم به کوردی داشته است. چگونه می شود به آنها دست یافت؟
تقریباً 3-4 روز قبل از آن اتفاق ناگوار به دیدنش در منزل خواهرش رفتم. مثل همیشه سرحال و قبراق حتی بخش هایی از یک ساقی نامه ی کوردی را هم خواند. خلاصه این که یک بخت و همت عالی می خواهد که تکلیف آن نوشته ها را مشخص کند. چون هرچه بگذرد احتمال از بین رفتن آن آثار وجود دارد. احمد هنگام نوشتن بسیار با عجله و خطریز می نوشت و هر کسی قادر به خواندن دست خطش نبود و هرچه بگذرد این کاغذها آسیب می بیند و گنجینه ای ادبی از دست می رود. هرکسی حتی احمد عزیزی نیز مشمول مرور زمان می شود. امیدوارم اگر کسی به این نوشته ها دسترسی دارد، بزرگ اندیشی کند و بداند که آنها اسناد علمی ـ ادبی اند و هر طور صلاح می داند آن نوشته ها را به دست اهلش برساند که قطعاً خیر دنیا و آخرت برایش دارد.
از ایرادات و امتیازات آثار احمد عزیزی بگویید
ببینید! یکی از ایرادهایی که برآثار عزیزی گرفته می شد، نوعی پرگویی بود و سهل انگاری هایی دیده می شد که البته این پرگویی به نبوغ و توان شاعر برمی گردد و در این حجم از کار قطعاً لغزش هایی هم دیده می شود. او با پشتوانه ای از محفوظات عرفانی و فلسفی و درک و دریافت های شاعرانه پر از تجربه های تازه و نو بود. مثلاً قافیه هایی که احمد استفاده می کرد، کلماتی که به کار می برد، خیلی ها واهمه داشتند از آنها استفاده کنند. واژه هایی را وارد شعر کلاسیک کرد که باعث حیرت می شد. در خصوص زیاده گویی در ادبیات کلاسیک مولانا با آن سبک و سیاق آن شور و حال که وجود دارد پر از فراز و فرود است، اما مثلاً حافظ هر غزلش را چندبار بازنویسی کرده و این همه نسخه بدل که دیده می شود به همان ویرایش و بازنویسی برمی گردد.
آخرین حرفتان چه تلخ و چه شیرین، درباره این شاعر نام آور معاصر بگویید.
مشتاقم در پایان به این نکته اشاره کنم که در فضای شعر معاصر چه عواملی باعث می شد که شاعر بدون ویرایش و یا به گزینی دست به چاپ و نشر آثارش بزند؟ این موضوع اصلاً مورد توجه قرار نگرفته است که منبع درآمد و محل ارتزاق کسی مثل احمد از کجا بود؟ تنها منبع درآمد احمد عزیزی همین چاپ کتاب و حق التألیف بود که از نشریات می گرفت.
احمد حقوق بگیر هیچ جا نبود. به قول آن یکی «احمد»، غم نان اگر بگذارد شاعر مجبور نیست که عرق‌ریزی روحش را با آن سرعت چاپ و روانه ی بازار کند! تازه اگر پولش را می‌دادند!… یادم هست آن وقت از چند جا گلایه داشت که حق الزحمه اش را ندادند. کتابش را با تیراژ بالا چاپ کرده بودند ولی از پرداخت خبری نبود. خلاصه این که اگر شرایط فراهم می بود و شاعر مجبور نبود آن طور عمل کند و دفتر شعرش را آن گونه که شایسته بود، در می آورد، قطعاً نام و نشان و عملکردش جلوه ای دیگر داشت.
به یاد ندارم که کسی دراین سن و سال این همه کار چاپ کرده باشد و چاپ نشده هایش هم که خودش مصیبت نامه ای است. یک شاعر 50 ساله که عمر شاعری‌اش می شد سی سال، این حجم از نظم و نثر حیرت انگیز خوابنامه ، باغ تناسخ ، شرجی آواز ، کفش های مکاشفه ، روستای فطرت، ترجمه زخم، باران پروانه ، رودخانه رویا، ناودان الماس، ترانه های ایلیایی ، قوس غزل ، واژه نامه ابدی که هر کدام چندین بار تجدید چاپ شدند و تعدادی هم که فراموش کردم. ای کاش قدر اهالی فرهنگ را بدانیم قبل از این که افسوسشان را بخوریم.
از اینکه در این گفتگو شرکت کردید، بسیار ممنونم
انتشار در شماره 599 هفته نامه صدای آزادی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *