مریم صفرزاده در گفتگو با صدای آزادی: شعر امروز کرمانشاه، روزگاری رخوتناک را طی میکند
فرهاد کریمی- صدای آزادی: مریم صفرزاده متولد شهریور۱۳۶۰ و دانش آموخته ادبیات انگلیسی و کارشناس ارشد زبانشناسی. انتشار ترجمه شعر در نشریات و وب سایت ها از سال ۱۳۸۰، ترجمه مجموعه شعر جهان تحت عنوان «با دیوانگان نجیب» و ترجمه مجموعه شعر «خهو» از مهمترین فعالیت های مریم صفرزاده است.
ـ یک معیار قدیمى برای شعر داریم که مىگوید: «شعر را باید عوام بفهمند و خواص بپسندند». با توجه به ساختارشکنی ها، شما این معیار را چقدر در جایگاه شعر امروز موثر می دانید؟ اینجا می بینیم که “فهمیدن” در رابطه با “عوام” به کار رفته است و “پسندیدن” در رابطه با “خواص”؛ منظور از عوام احتمالا همان مخاطبین غیرحرفهای ادبیات بوده است که به صورت ذوقی ادبیات را دنبال میکنند و منظور از خواص هم افرادی که با نگاهی تخصصی و نقادانه ادبیات را زندگی میکنند. این مسئلهای بدیهی است که طبقه ی مخاطبین عوام بیشتر به سمت برداشتهای نسبی و شخصی میل میکند و طبقه ی خواص به سمت ترکیبی از لذت هنری و ارزشگذاری فنی؛ بنابراین تنها مخاطب حرفهای ادبیات است که تفاوت را در دورههای مختلف خواهد دید، و مخاطب عام چندان دچار این نوسان ها نخواهد شد و همچنان کفهی تفنن برایش سنگینتر است. در شعر امروز هم، مثل همیشه ی ادبیات، مخاطب ذوقی شعر معمولا کارهای عمیق و متفاوت را چندان پذیرا نیست چون احساسات و یا دردهای او را به صورت ساده و مستقیم تحریک نمیکند؛ و باز هم خوانندهی حرفهای و خاص ادبیات هست که تغییرات و دورهها و جریانها را رصد میکند و تفاوت ها و عمقها برایش جذابند؛ اما اینها کمک چندانی به تعریف شعر نمیکند. از دید من، این معیار قدیمی، خود برخاسته از نگاهی کلی و سَرسَری است و چندان در خور معیار بودن نیست، خصوصا حالا که ادبیات سالهاست با ابزارهای مختلف نقد ادبی، زبانشناختی، و….تشریح و واکاوی میشود.
ـ شاید بتوان گفت یکى از معضلات اصلى شعر امروز این است که رابطه خودش را با مخاطب درنیافته. شما چه نظری دارید؟ سلیقه ی مخاطب و حتی هنرمند در جوی شکل میگیرد که جامعه، سیاست، اقتصاد، و مذهب آن را ایجاد کردهاند. به تغییرات بیشمار چند دههی گذشته نگاه کنید! به بی ثباتیها! سختیها! جنگ! پسا جنگ! اینها همه در سلیقه ی هنری جامعه تاثیر گذاشتهاند؛ به همین اندازه روال و حتی جایگاه آفرینش هنری هم تحت تاثیر قرار گرفته است.این همیشه در عجله و گذار بودن و حتی سانسورینگها، سبب شده است که مخاطب پابهپای جریان هنر حرکت نکند و دور بماند. اینجا منظور من از مخاطب، معنای عام آن است. فضای پر نوسان این سالها حوصله ی مخاطب را تقلیل داده است و از عمق سلیقه ی هنری او کاسته است، به عبارتی علامندان گیشه و تولیدات زرد بیشتر شدهاند، چرا که دید هنری چندانی نمیخواهد و لذتی آماده و بستهبندی شده را به مخاطب تقدیم میکند. دردناکترین قسمت ماجرا جاییاست که هنرمند راضی میشود تا سطح گیشه پایین بیاید؛ اینجاست که هنرمند تبدیل میشود به خط تولید و از آفرینش باز میماند. مخاطب، به صورت عام، میل دارد تا هنرمند را به سوی خویش بکشاند و آثارش را سهلالوصول و درگیر کلیشه میخواهد؛ اما این هنرمند است که باید تن به هر جریان و سلیقهای ندهد و پیشرو بودن و آفریننده بودن را فرو نگذارد تا از این راه سلیقه ی هنری جامعه را، گرچه با سختی و بیمهری دیدنهای بسیار، ارتقا دهد. قطعا لازم به یادآوری نیست که تمام این تغییرات طی دههها اتفاق میافتد، چنان که طی سالها از آوردگاه غولهای ادبیات در دههی ۴۰ رسیده ایم به این حجم از گیشهزدگی.
ـ اشاره کردید به خط تولید و اینکه متاسفانه طی دهه اخیر بیشتر شاهد تولید شعر بوده ایم یعنی همان استفاده کاربردی و ابزاری از شعر. اینکه ما هر آنچه را که به زبانمان جاری میشود، تبدیل به کتاب کنیم و حتی از یک سطر آن هم نگذریم، ما را تبدیل میکند به خط تولید. سخت گیری و حساسیت لازمهی تولید یک اثر هنری استخواندار و خاص است. هر نوشتهای که کمی با مکالمات روزمرهی ما فرق داشت، لزوما شعر نیست؛ هر کلامی که موزون و آهنگین بود، شعر نیست؛ اثر هنری باید حرفی تازه برای گفتن داشته باشد و پی خلق تصاویر و حسهای یگانهای باشد. باید بیرحمانه خط زد، پاره کرد، شکست و دور ریخت و دوباره آفرید بی تعصب و بی ترس از تهیدست شدن، چنان که جاکومتی با مجسمههایش، میرزا رضا کلهر با ورقهای خوشنویسیاش، و چنان که یحیی در شب تار سوزان با تارهایش.
ـ با توجه به اینکه فهم ما از پیرامون همواره نسبى است، مخصوصاً وقتى وارد دنیاى هنر شده باشیم. آیا در فهم کامل یک متن باید به همان فهمِ ناقص و نسبى بسنده کرد؟ من در پاسخ به این سوال، واژههای “کامل” و “ناقص” را کنار میگذارم؛ و با واژهی “نسبی” ادامه خواهم داد؛ چرا که زبان اساسا ماهیتی استعاری دارد و ادبیات هم هنری کلامی است؛ پس در حضور استعاره نمیتوان از قطعیت و کامل بودن گفت. اگر منظور از متن، متن ادبی باشد، ما با یک اثر هنری روبرو هستیم و اینجا نسبی بودن برداشتها نه تنها عادی که حتی امتیاز محسوب میشود.از قرن بیستم به بعد منتقدان و نظریهپردازان ادبی، ابهام را ویژگی ذاتی متن ادبی دانستهاند. در واقع چندمعنایی راز جاودانگی آثار بزرگ است. همین نسبی بودن سبب میشود که متن ادبی به شکلی پویا عمل کند و بین متن و مخاطب تعامل به وجود بیاد. ما در متن ادبی و خصوصا شعر هرگز به دنبال کارکرد رسانهای زبان نیستیم، به دنبال انتقال معنای لغتنامهای و گزارههای علمی نیستیم؛ بلکه پی آنیم تا هالهای از معنا را بیافرینیم، هالهای که مرزهایش با خطوط قطعی مشخص نشدهاند. ما به عنوان خواننده ی اثر ادبی، با همان برداشتهای نسبیمان از جهان پیرامون وارد رابطه با متن میشویم و آفرینش معنا آغاز میشود.
ـ بله ادبیات هنری کلامی است و کلام یعنی همان منطق. پس چرا به قول سیمین بهبهانی منطق بر شعر نظارت ندارد؟ در جواب سوال سوم، و در عبارت “هنر کلامی”، من واژه ی کلام را در کاربرد زبانشناختی آن به کار برده ام، و نه کلام به معنای علمِ کلام. علم کلام پی آن است تا از طریق استدلالهای عقلی و نقلی، از باورها، بنیانها و جهانبینی عموما دینی دفاع کند و در این راه، گفتگو را با یادآوری اصول منطق شروع میکند و همین سبب همراهی این دو دانش میشود؛ اما در ادبیات ماجرا فرق میکند. در ادبیات، ما نه پی تبیین درست و غلطیم، چنان که متکلمین هستند و نه به دنبال راه رفتن از پس منطق؛ ادبیات جای خویشتن بودن است، جای سخن گفتن از همه چیز به گونهای متفاوت؛ جایی که تخیل هست، منطق به هم نمیرسد. در ادبیات و به طور کلی در هنر، معناهای تازه خلق میشوند، و این حجم از گریز و نو شدن هیچ شباهتی به منطق ندارد.
ـ بنا بر دیدگاه منتقدان، شعر امروز دچار نوعی ایستایی و تکرار مکررات شده است. برای گریز از یکنواختی و ملالانگیزی مطرح شده چه پیشنهادهایی دارید؟ ادبیات نیز همچون تمامی میدانها، روزگار افول آدمیانش را تجربه میکند؛ مانند روزهای واپسینِ سبک عراقی و همچنین اواخر سبک هندی. پس از آثار درخشان دوران عراقی میرسیم به هفت اورنگ عبدالرحمان جامی که به وضوح کپی ضعیفی است از خمسهی نظامی؛ و پس از شکوه و ژرفای آثار سبک هندی، شعر درگیر چنان افراطی در تخیل میگردد که شکل معما میگیرد و برای در آمدن از این چاله، شاعران میافتند به چاه سبک بازگشت که نتیجهاش ۲۰۰ سال کپی کردن بود از سبک عراقی و خراسانی؛ شهنشاهنامهی فتحعلی خان صبای کاشانی از نمونه های این آثار است که به تقلید از شاهنامهی فردوسی نوشته شد، آن هم در دوران قاجار که دیگر زمان اسطوره نویسی نبود. امروز هم ما در کف نمودار شعر قرار داریم، یعنی جایی که غولهای باشکوه شعر رفتهاند و کوتولهها مجال عرض اندام یافتهاند. آنها که به واقع توان نوشتن دارند و حرفی درخور شنیدن، در چنین فضای بویناک و خفهای به عقب رانده میشوند تا شاید دیده و شنیده نشوند؛ اما زمان همیشه منتقدی سرسخت و نفوذناپذیر بوده است و از این روزهای گیشهپرورِ کم عمق هم تنها هنرمندی ثبت خواهد شد که امضا و اندیشهای شخصی، خاص، و مستقل داشته باشد. پیشنهاد من دوری از توهم هنرمند بودن است؛ باید آموخت، اندیشید، به فردیت رسید و بعد متواضعانه خلق کرد.
ـ می دانیم که قابلیت تجسم تصویر در ذهن مخاطب، معیاری مهم در کیفیت تصویرگری شعر است. چگونه می توان به ارائۀ یک تصویر مناسب در شعر رسید؟ بدیهیست که در تصویرگری هر چه بیشتر به سمت انتزاع برویم، تصویر پیچیدهتر میشود و برقراری ارتباط سختتر. ما در تصویرگری با آمیزهای از انتزاع و عینیت سروکار داریم، که سنگینی کفهی هر کدام از این دو مستقیما بر کیفیت برقراری ارتباط تاثیر میگذارد. دهههاست که ادبیات از ذهنیگرایی و كلیگویی قرون گذشته فاصله گرفته است، از نیما به بعد انتزاع به آشکاری و بسیاری قبل نیست و شعر به سمت عینیت و تصویر کردن جزییات رفته است، مثلا شاعر از جزییات روزمره استفاده میکند تا حسش در قالبی ملموس و عینی به تصویر در آید. بسیار مهم است که این رشته ی اتصال به عینیت و جهان واقع در تصویرگری حفظ شود تا مخاطب از این راه امکانات بیشتری برای رسیدن به ذهنیت نهفته در اثر داشته باشد. لازم به توضیح نیست که این اتصال به واقعیت اصلا به معنای بی اندیشگی و کلیشهای بودن نیست؛ بلکه مجال پهناوری را فراهم میآورد تا هنرمند آگاهانه و هدفمند به هنجارشکنی دست بزند. در ارتباط دو سویهی اثر و مخاطب، جهانبینی مخاطب و همچنین پختگی هنری او نیز کاملا تاثیرگذار است، چنان که یک روز عصر عدهای به دنبال سرگرمی یا نهایتا کنجکاوی به سینما رفتند و وقتی بیرون آمدند طلبکارانه و تلخ گفتند که طعم گیلاس آقای کیارستمی بیخود و مسخره بوده است؛ حال آنکه امروز طعم گیلاس، رزومهای دارد که به سختی میشود به آن نزدیک شد. بنابراین قسمتی از برقراری ارتباط به مخاطب بر میگردد و هنرمند تنها قسمتی از کار را بر عهده دارد.
ـ شما در کار ترجمه فعالیت جدی دارید و می دانید که شعر علاوه بر پیام، دارای فرمی است که به زیبایی آن کمک می کند. بیگانه زدایی از ترجمه و بومی سازی آن چقدر می تواند متن اصلی را به زبان و فرهنگ مقصد نزدیک تر کند؟ فرم مجموعهای در هم تنیده است از زبان، تصویر، موسیقی و محتوا. به بیانی دیگر، عناصر ادبی و تکنیکهایی که در سرایش یک شعر به کار می بریم فرم شعر را میسازند. در ترجمه ی یک شعر این ممکن نیست که فرم شعر مبدا عینا برگردانده شود؛ به عنوان مثال، موسیقی شعر و بازیهای زبانی در شعر مبدا جا میمانند و حتی بسیاری از کنایه ها و استعاره ها دچار تغییراتی میشوند تا در زبان مقصد قادر به برقراری ارتباط و ایجاد حس باشند. اگر تمام و کمال پی پیاده سازی ساختها و سایر ویژگی های فرمی اثر باشیم، در نهایت با تلی از کلمات و جملات مبهم و نامنسجم روبرو میشویم که نه تنها شعر، بلکه یک یادداشت روزانه ی سالم هم نیست. اما نباید از یاد برد که با وجود تمام تغییراتی که در جریان ترجمه رخ میدهد، شعر ترجمه شده همواره باید رنگ و بوی یک شعر خارجی را داشته باشه و شناسنامه ی اثر از دست نرود. اصطلاحاتی چون “بیگانهزدایی” و “بومیسازی” افراطی و تند مینمایند؛ در جریان ترجمه ی یک اثر ادبی،خصوصا شعر، ما باید حرکتی ملایم و نوسانگونه را در پیش بگیریم، نوسانی آگاهانه بین زبان مبدا و مقصد، بین شعریت، احساس، و برقراری ارتباط، نوسانی که ما را به آفرینش یک اثر ادبیِ دوباره میرساند در حالیکه اثر مبدا را نکشتهایم و اجازه دادهایم تا در متن مقصد دوباره خودنمایی کند و با گروه جدیدی از مخاطبان ارتباط بگیرد. هنگام خواندن یک شعر ترجمه، ما باید بی درنگ خود را در یک بعد از ظهر انگلیسی احساس کنیم ، باید هوای “چمنزاران قرناطه” را روی صورتمان حس کنیم ، و همراه عابری در خیابانهای بیروت بغض کنیم؛ اینگونه است که می شود گفت شعری ترجمه شده است.
ـ برگردیم به شعر کرمانشاه. حال و روز شعر کرمانشاه را چطور می بینید؟ چنان که پیشتر هم عرض کردم، نمودارِ ادبیات همیشه در نوسان است؛ دورههایی که آنها را در تاریخ ادبیات میشود رصد کرد. گاهی چنان ادبیات در اوج است که حتی چهرههایی باشکوه را در اعماق خود از یاد میبرد و گاهی چنان بازار ادبیات کساد است که هر کس هرچه بنویسد شاعر قلمداد میشود. امروز هم نه فقط در کرمانشاه که در کل کشور، داریم دورهی افول را طی میکنیم. ادبیات کرمانشاه پیش از این چند دورهی شاخص داشته است ، یکی نسل پیشکسوتان که میتوان بزرگانی چون استاد پرتو کرمانشاهی ، استاد یدالله بهزاد ، استاد یدالله لرنژاد و زندهیاد اسدالله عاطفی را نام برد. نسل بعد شاعران دههی پنجاه بودند با اساتیدی چون جعفر درویشیان، منوچهر ناصحی ، شمس علیزاده و… .آخرین نسلی که خوش درخشید و هر کدام امضای خود را داشتند، شاعران دههی هفتاد بودند، چه در شعر کوردی و چه در شعر فارسی؛ نام هایی در این نسل هست که هنوز زندهاند و مینویسند. متاسفانه پس از دههی هفتاد، شاهد موج جدیدی از شاعرانِ شاخص و صاحب سبک نبودهایم. چهرههایی برای مدتی کوتاه درخشیدهاند ولی به سرعت خاموش و فراموش شدهاند. حجمِ تولید اثر بسیار پایین آمدهاست و به تعداد نامها، تولید متن نداریم. انجمنهای ادبی نیز خاصیت خود را از دست داده و شکل دورهمی گرفتهاند. شعر امروز کرمانشاه، روزگاری رخوتناک را طی میکند؛ شاید فردا شاهد نسلی باشیم که فراتر از توقع به عرصه بیاید! هیچ چیز قابل پیش بینی نیست.