دکتر عبدالرضا رادفر در گفتگو با صدای آزادی: حافظ جواهرتراش زبان و بیان است

 

گفتگو از فرهاد کریمی:

دکتر عبدالرضا رادفر متولد 1335 در کرمانشاه، عضویت هیأت علمی دانشگاه آزاد کردستان، تدریس در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه رازی، دانشگاه آزاد، مراکز آموزش عالی و تربیت معلم کرمانشاه را در کارنامۀ علمی خود دارد. برگزاری جلسات عصر غزل در سنندج، برگزاری جلسات انجمن شعر ارشاد کرمانشاه، دبیری صفحۀ ادبی «لحظه لحظه سبز» در هفته نامۀ شهروند و پایه گذاری مباحث تئوری زبان و ادبیات، شعر و نقد سینمایی برای اولین بار در کرمانشاه، عضویت در شورای شعر و موسیقی صدا و سیمای کرمانشاه، مدیر آفرینش های ادبی حوزۀ هنری کرمانشاه، پایه گذاری انجمن و کارگاه شعر و داستان بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس از جمله فعالیت های قابل توجه ایشان است. علاوه بر این عضو شورای پژوهشی و عضو هیئت تحریریه و سردبیری فصل نامۀ فرهنگ کرمانشاه، انتشار بیش از صد مصاحبه و گفتگو در حوزۀ ادبیات، نقد و فرهنگ در مطبوعات و خبرگزاری ها و صدا و سیما، داوری در کنگره های متعدد شعر و داستان، کارشناس برنامه های ادبی رادیو ایران و رادیو تهران بیش از شش سال، منتقد و کارشناس برنامۀ نقد شعر شبکۀ چهارِ صدا و سیما و … از دیگر فعالیت های ارزشمند این پژوهشگر و شاعر مطرح کرمانشاهی است. از دکتر عبدالرضا رادفر بیش از چهل عنوان مقاله، نقد، کتاب شعر چاپ و منتشر شده که از مهمترین آن می توان به «منظومۀ شعر گم بودگی»، «گردآوری دو دفتر شعر از شاعران انجمن سخن کرمانشاه با همکاری آقای شاهپور مینادی» و «نقد و تحلیل آثار چهار شاعر معاصر اخوان، فروغ، سپهری، مشیری» اشاره کرد. گفتگوی ما را با ایشان با رویکرد بررسی ساختار تأویلی شعر حافظ بخوانید:
ـ برای سوال اول، در غزلیات حافظ، ابیات بسیاری دیده می‌شود که چند وجهی‌ هستند و ظرفیت تأویل‌پذیری به دو یا چند معنای متمایز را دارند. شما به عنوان یک حافظ شناس شگردهای این شاعر را در چند معنایی کردن متن چگونه بررسی می کنید؟
اولاً آنچه که نسبت به شناخت خود قائل هستم و لطف شما که بنده را حافظ شناس معرفی کردید، خود را در قدر و منزلت یک حافظ شناس هرگز ندانسته و نمی دانم. آنچه که باور دارم این است که بیشتر یک علاقمند به حافظ هستم و سعی ام این بوده که در سال‌های متمادی ـ قریب به ۶۰ سال از عمر ۶۵ سالۀ زندگی ام ـ تا به امروز که با حافظ به فراخور آشنا بوده‌ام و دریافت‌های تازه‌ای کسب کرده‌، خود را یک علاقمند به جهان‌شناسی حافظ و متن حافظ می‌دانم نه حافظ شناس. حافظ شناسی بسته به تمهیدات بسیار گسترده‌ای است در زبان و ادبیات و فرهنگ و تاریخ. چه پیش از حافظ چه در روزگار حافظ چه بعد از ایشان. حافظ بر زبان و ادبیات و فرهنگ بسیار اثر گذارده است.
در غزلیات حافظ ابیاتِ بسیار بسیار زیادی وجود دارد که چند بَری، چند سوئی، چند وجهی و یا به اصطلاح نقد ادبی چند صدایی «پلی فون» هستند، ناگفته پیدا است که هر کسی که با زبان و ذهن حافظ موانست پیدا می‌کند و عمیق می شود و با دقت بسیار به شگردهای زبانی و روایی حافظ توجه می‌کند به این نمایه از وجوه متکثرِ شعر و زبان و غزل حافظ برخورد می کند که شعر حافظ، چند وجهی است و این چند وجهی بودن را از درون متن و به کارگیری ترکیبات و اصطلاحات، مفردات و سرانجام در ساحت روایت یک بیت یا یک مصرع و یا به طور کلی غزل حافظ می توان مشاهده نمود.
این پدیده، پدیدۀ شگرفی است که اولاً در ساحت روایت و متن نهفته است، مخصوصاً کسانی که متن را می‌شناسند، می‌دانند که متن، قابل تأویل است و تأویل بردار و کسی مثل حافظ که رندی است آگاه، زبانشناس و بهره مند از یک موهبت زبانی و کسی که آگاهانه در انتخاب ترکیبات و مفردات قدم برداشته است و در حقیقت متن را انتخاب می‌کند گاه خودآگاه و گاه ناخودآگاه به این ساختار تأویل پذیری فُرم و شکل زبان خودش توجه کرده است. می دانیم که حافظ که جواهرتراش زبان و بیان است، به گونه‌ای که در نوع چینش کلمات و ساختار زبان خود و کنار هم نشانی، این جادوگری را به واسطۀ شناخت بسیار بالای ظرفیت های زبانی و تأویل پذیری واژگان و ترکیبات متن به صورت یک شاکله ی سبکی ایجاد کرده است.
شاکله ای که جزء استراتژی‌های درون متنی شعر حافظ می‌شود به این معنا که حافظ ممیز می‌شود با دیگران. هم این تأویل پذیری است که باعث می‌شود از زاهد و صوفی، از رند، از آگاه و ناآگاه، از ادیب و غیر ادیب، از عام و خاص، از عاشق و معشوق، پیر و جوان و کسانی که با مقدمه ای از زبان و ادبیات آشنا هستند و یا کسانی که در حقیقت از راز و رمزهای زبان و رازآمیزی و چند معنایی زبان آگاهی دارند با شعر حافظ هم زبانی و هم نفسی می کنند و گویی حافظ را کسی می دانند که شعرش را برای وی و طیفِ گسترده‌ای از مخاطبان بیان کرده است. بنابراین استراتژی حافظ بعد از زیبایی شناختی، وجوه متکثر زبانی و ادبی، آگاهانه در همین پدیدۀ چند سوئی و چند وجهی نهفته است.
ـ این استراتژی ها و شگردها را معرفی بفرمایید.
برای اینکه شگردها را معرفی کنیم باید دقیق تر شویم. اولین شگردِ حافظ بهره مندی از واژگانی است که چند معنا در خارج از متن دارند و طبیعی است وقتی که در متن قرار می گیرند جنبۀ خاص تری پیدا می‌کنند. دومین شگرد، اصطلاحات پارادوکسیکالی است که حافظ در شعر خودش بسیار زیاد بهره گرفته است. سومین شگرد در ایجاد چند لایه گی و چند سویه ای معنا، بهره‌وری از تأویل متن است چه در ساحت واژه، چه در ساحت کلام و مصراع و بیت و چه در ساحت حوزۀ معنایی و سمانتیکال روایت و تغزل و غزل.
یکی دیگر از شگردهای چند وجهی کردن مفاهیم معنایی در شعر حافظ، بهره مندی از اسطوره هاست. اسطوره های تاریخی، آیینی، فرهنگی و … روایت هایی که در طول تاریخ، بار چند معنایی روی دوش خود حمل کرده اند. یک شگرد مهم که به زعم بنده از شگردهای بسیار بسیار تاثیرگذار در چند صدایی کردن و چند بَری شدن دریافت های معنایی شعر حافظ وجود دارد، نبوغ و بهره‌وری از اعجازِ در شناخت زبان و زندگی است.
این اعجاز را می توانیم اینگونه بیان کنیم که او به دقت زوایایی از زندگی را دیده، اندیشیده، زیسته و در کِسوتِ و هیأت شعر در آورده که در حقیقت عالی ترین موضوعات مبتلابه و معتنابه بشری است. چه در روزگار پیش و بعد از حافظ و به همین دلیل است که چنانکه پیشتر عرض کردم عاشق و معشوق، آرزومند، منتظر و ناظر امیر و محکوم و همگان ذهن و زبان حافظ را به خود نزدیک می دانند.
تعبیرهای او یا آنچه که ما از شعر حافظ تأویل می‌کنیم از سر همین مفاهیم است که گاهی مفرداتی را در شعر حافظ می بینیم که ممکن است در ساحت تاریخ برای یک رویداد تاریخی و یا یک امیرزاده و امیر و یا یک پادشاه یا یک دانشمند و یا ممدوح و محبوب بوده باشد که ما به شکل دیگری تفسیر می‌کنیم. شاید هم یکی از آن دریافت‌های تأویل پذیر از سوی ما مخاطبان باشد که رویداد واقعی و تاریخی روزگار حافظ را چون درک نکرده ایم و نمی شناسیم به شکل دیگری تأویل ‌کنیم.
به فرض وقتی که زبان طنز حافظ را بررسی می‌کنیم می‌بینیم که گاهی از تعابیری در حوزۀ تقدس و مفاهیم قُدسی بهره می گیرد که رنگ باخته اند و رنگ و بوی تقدس را از آنها ربوده شده است. مثلا وقتی غزل «ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد» را بسیاری تعبیرهای عرفانی از آن بیان می‌کنند. وقتی که رویدادهای تاریخی عصر حافظ را بررسی می‌کنیم می‌بینیم که این غزل را در ارتباط با شاه شجاع گفته است که حافظ او را خیلی دوست دارد و غزل های زیادی را تقدیم به او کرده است. یا «روز هجران و شب فرقت یار آخر شد» تأویل بردار است.
بالاترین مفاهیم عرفانی را در خود دارد ولی می‌بینیم که برای شاه شیخ ابواسحاق اینجو سروده شده یا نوع بیانش را در این بیت توجه بفرمایید «صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ/ هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم» دقت کنید روی مصرع اول، من گاهی در بعضی از جلسات خصوصی و یا کلاس های حافظ، به مخاطبان عرض می کردم، فکر کنید که مصراع اول این بیت اصلاً چه ارتباطی با مصراع دوم دارد؟ بعضاً مصراع اول را نادرست می خوانند. می خواهم با بیان این بیت عرض کنم که یکی از شگردهای معجزه وار چند وجهی بودن شعر حافظ، بهره‌مندی از ساحت ایجاز در کلام است.
حافظ خداوندگار ایجاز و خداوندگار ایهام است. همین بهره‌وری از مفاهیم درون ساختی زبان در ارتباط با ایجازِ زبان به گونه‌ای است که شعر حافظ را تأویل بردار می کند. من به زعم خودم شکل درست این مساله را اینگونه معنا می کنم حضرت حافظ یک یا چند جمله را در ساحت معنا حذف کرده؟ به مخاطب می گوید: آیا سلامت می طلبی؟ آیا تو طلب صبح می کنی؟ آیا سلامت و بهره‌مندی از رازهای صبح را در سر داری؟ آیا مانند حافظ می خواهی بشوی؟ می خواهی اهل سلامت و اهل صبح باشی؟ ـ می دانیم که بسیاری از ابیات حافظ در ارتباط با صبح است.
«به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم/ بهار توبه شکن می‌رسد چه چاره کنم»، «صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن/ صبح امید که بد معتکف پردۀ غیب« و…. و بسیاری از ابیات دیگر که حکایت از صبح خیزی حافظ می کند. ـ برای درکِ این مفهوم باید به این رتبه برسی که راز آن در مصرع دوم نهفته است. حافظ می‌گوید بهره‌مندی و سلامت من به خاطر دولت قرآن است. سحرخیزی و ارتباط با قرآن و الهامات معرفتی یک درجه و مقام است. هر چند که برای حافظ این موهبت و این رتبه از معرفت و شناخت کارساز نیست و می گوید: «عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ/ قرآن ز بَر بخوانی در چارده روایت».
به زبان دیگر حافظ می گوید این صبح خیزی و سلامت طلبی تنها راه نجات نیست، بلکه باید به منزلتی از اُنس با قرآن و هم نفسی با مواهب قرآنی دست یابی که قرآن تو را به مفاهیم عالیِ شناختی برساند. هر چند در مراحل عالی تر و نهایی سلامت طلبی و سحرخیزی و موهبت های اِنس با قرآن نجات دهنده نیست بلکه عشق است که مُنجی است و رهایی بخش.
پس این مفاهیم اند که شعر حافظ را چند وجهی می کند. مخصوصاً اصطلاحاتی که حافظ به کار می‌برد و شعرش را تأویل پذیر می‌کند. ناگزیر باید با دقت به شعر حافظ توجه کرد. یکی دیگر از نکات تأویل پذیری شعر حافظ علاوه بر نکاتی که عرض شد، سلامت نحو و ساختار سالم و طبیعی زبان در شعر حافظ است. این سلامت نحوی به قدری است که آنچه را که برای سعدی سهل مُمتنع عنوان می‌شود برای شعر حافظ نیز باید بگوییم.
به بیان دیگر ‌شعر آنقدر سلیس و مطابق ساختار نحوی زبان ساخته شده که در خوانش اول تصور مخاطبان بر درک معانی و مفاهیم است اما با دقت و خوانش های بعدی و دریافت نکات و ظرایف زبانی و … جهانی از تأویل و تفسیر بر شما جلوه گری خواهد کرد. شما ببینید در غزل هفدهم «سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت/ آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت» که به نظر بنده یکی از سخت ترین و دشوارترین غزل های حافظ هست بر خلاف ظاهر روایی ساده تفسیر، تعبیر و تأویل های فراونی شده است؛ از روزگار حافظ تا روزگار ما حافظ پژوهان و حافظ شناسان نتوانسته اند به یک معنی دقیق در یکی از ابیات غزل اتفاق نظر پیدا کنند.
خیلی از حافظ پژوهان در ارتباط با بیتِ « ماجرا کم کن و بازا که مرا مردم چشم/ خرقه از سر به در آورد و به شکرانه بسوخت» صحبت و تفسیر و تأویل کرده اند از محمد دارابی در کتاب لطیفه غیبیه گرفته تا استاد بهاءالدین خرمشاهی و دیگران که دریافت یکد ستی حاصل نشده است … نکته پایانی در پاسخ به سوال جناب عالی این است که حافظ در کل، حتی شخصیت خودش نیز تأویل پذیر است.
ـ حافظ به دلیل بسامد بالای استفاده از ظرفیت‌های مختلف چند معنایی کردن متن، به سبک و شیوه‌ای منحصر به فرد دست یافته‌است. چه عواملی این شاعر را سرآمد روزگار خود کرده است؟
در حقیقت بسیاری از مطالبی که برای پاسخ به سوال اول بیان شد برای این سوال نیز قابل ذکر است که از تکرار آنها پرهیز می کنم. از عوامل بسیار مهم دیگر در سرآمد شدن این شاعر در روزگار خودش، باوریست که خودِ حافظ ریشه اش را در بهره‌مندی خویش از ارواح مُکرم می داند. همین بهره‌مندی از ارواح مُکرم، برای باورمندان به این وادی، شعر او را بزرگ و نمادین و برخوردار از عوالم ماورایی کرده است. و دیگر استراتژی تضاد و استراتژی بیان تأویلی واژه و ترکیب و سخن است. آن چنانکه خود گفته «من این حروف (دو حرف) نوشتم چنان که غیر ندانست/ تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی» تأویل پذیری شعر حافظ را در این بیت می توانیم بیان کنیم.
خود گفته است که هر کسی آن چنانکه می تواند از روی کرامت درک و دریافتهای معانی در حوزۀ فردیت، دریافتی که خود دارد، می تواند شعر حافظ را بخواند و تأویل کند. اینها راز بزرگی حافظ است. یکی دیگر از عوامل بسیار مهم در ماندگاری شعر حافظ، انتخاب موضوع است. شعر حافظ شعر زندگی است، شعر عشق و نکته هایی است که یک انسان در زندگی می بیند. وی موضوعات بزرگ هستی را انتخاب می‌کند نه موضوعات دمِ دستی و زودگذر را.
شعر حافظ چون از موضوعات بزرگ بهره گرفته در زمانه نمی گنجد و دارای بُعد می شود از روزگار خودش عبور می‌کند به روزگار ما و به روزگار آیندگان می رسد. موضوعاتی مانند مرگ، عشق، زندگی، دوستی، مدارا، مهر، شادخواری دنیا و طعنه زدن به دنیا و پرسشهای حل ناشدنی چیستیِ زندگی و مرگ و هستی و نیستی و مدارا و مروت و میل به ناحق نکردن و جامۀ کس سیه نکردن و مبارزه و ستیز دائمی با بدی و دروغ و ریا و زهد تصنعی و دینداران آلوده دامن و هزاران نکتۀ باریکتر از مو و عنایت و هدایت ازلی و کوشش فردی و دستگیری پیر عنایت شده و شعله وری مدام به آتش عشق و هزاران جهد مستمر دیگر.
این موضوعات، شعر او را شعری مقبول مطرح می‌کند، شعری ماندگار و قابل پذیرش و قابل تاویل، او پیوسته در حال اندیشیدن در ارتباط با خودش، هستی و اجتماع است. موضوعاتی که حافظ انتخاب می‌کند موضوعات راز آمیز هستی است. موضوعاتی است که بشر دائماً به آن می اندیشد. در ساحت فرهنگِ پیشا اسلامی ایران که فرهنگی بسیار غنی است و جهان فرهنگی و هزار توی پسا اسلامی، حافظ مطالبی را می آورد که انسان را به اندیشه واداشته، می دارد و خواهد داشت.
ـ در خلق آثار ادبی، هم «چه گفتن» مطرح است و هم «چگونه گفتن» و زبان در هر دو وجه، دخیل و درگیر است. زبان شعر حافظ را چقدر گسترده و متنوع می دانید؟
اعتقادم بر این است که سه ـ چه ـ مطرح است: اول «چه دیدن». چه موضوعی را می بینیم، هستی را چگونه می بینیم؟ که یک موضوع مشترک بین همگان است که پیرامون را می نگرند. دوم «چگونه می بینیم». که در این مرحله، بین هنرمندان، بین بینندگان و بین هر انسانی دریافتها گوناگون است. همۀ انسانها هستی را می‌بینند اما در «چگونه دیدن» مشترکات کم می شود. فردیت، شخصیت و ذات هنری در ذهن کسی است که یک موضوع و پدیده را چگونه می بیند.
اینجا اشتراک کمتر می شود. یکی شب را خوشایند می بیند و یکی تلخ. مانند اخوان که می گوید: «شبی که لعنت از مهتاب می‌بارید» و ناصر خسرو گفته است: «شبی تاری دمان پر قیر دریایی» بنده نیز در یک رباعی، پیشترها عرض کردم: «خطی ز کتاب کبریا هستی شب/ رمزی ز اُبهت خدا هستی شب/ با این شنلِ سیه که بر دوشت هست/ آرامشِ اضطرابِ ما هستی شب». توجه کنید که یک موضوع یا یک ـ چه ـ را به چند وجه دیده اند؛ اما مسئله بسیار مهمِ دیگر ـ چه ـ سوم یعنی«چگونه گفتن» است.
در اینجاست که بحث ذهن و زبان فردی پیش می‌آید. تصور کنید حافظ حدوداً بیش از پنجاه بار در مورد «دل» صحبت می‌کند و دل را به شیوه های متکثری بیان می کند و یا وقتی از «عشق» صحبت می کند عشق را به شیوه های مختلف عنوان می‌کند و بسامد های متعدد دیگری که نقشهای گوناگونی را ایفاکرده اند که برای پرهیز از تطویل ذکر نمی کنم. بنابراین در حوزۀ «چگونه گفتن» است که زیبایی شناسی شخصی متجلی می شود و فرق یک شاعر با شاعری دیگر کاملاً مشخص می شود.
شاعران موضوع را به تناوب جهان‌ بینی شخصی خود بیان می‌کنند که سبکهای فردی و انحصاری خویش را در روایت خلق کرده اند و اما حافظِ بزرگ به نظر من یکی از بیناترین شخصیت‌های حوزۀ خلاقیت شعر و ادب فارسی است که در ارتباط با خلق آثار هنری توانسته است از نکات بسیار بسیار ریز و بزرگ هستیِ ذهنی و آفاقی بهره گرفته و جهان و سبک ویژۀ فردی خود را آفریده است.. «کمتر از ذره نه‌ای پَست مشو مهر بورز/ تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان» ذره و خورشید را نگاه کنید که چگونه جمع کرده است. یا نگاه به قصه های قرآنی که بسیار استفاده کرده اما در چگونه گفتن است که ممتاز شده است.
به این بیت ‌توجه کنید حافظ فرمود : «من از آن حُسن روز افزون که یوسف داشت دانستم/ که عشق از پردۀ عصمت برون آرد زلیخا را» و سعدی نیز فرمود: «گرش ببینی و دست از ترنج بر داری/ روا بوَد که ملامت کنی زلیخا را». هر دو شاعر یک موضوع قرآنی در داستان حضرت یوسف ـ احسن القصص ـ را دیده اند ولی در چگونگی دیدن و بیان کردن است که با هم کاملاً در نقطۀ مقابل هم قرار می گیرند. ‌سعدی به نوعی قصدش از این تلمیح، دفاعی شاعرانه از زلیخا است.
بر عکسِ این دیدگاه، حافظ هم علی رقم دریافتِ آغازین برای بسیاری از مخاطبان دفاعی رندانه از زلیخا کرده است، اما به نظر بنده درست برعکس دفاع از زلیخا؛ دفاع از حریمِ عصمت پیامبری یوسف است به این طریق که عشق فاعل جمله است و نجات دهندۀ یوسف‌. عشق زلیخا را از نفوذ در پرده و حربمِ عصمت پیامبری بیرون کشیده است. عصمت مخصوص پیامبر است نه زلیخا و در سیاق داستان قرآن هم. هر چند یوسف در دام زلیخا مانده بود، خداوند یوسف را به دلیل اخلاصی که داشت و به مقامِ مخلِصی نایل شده بود از دام رهانید و به مقامِ بالاتری بر کشید و یوسف را مخلَص قرار داد و از وسوسه ها و تمهیدات زلیخایی رهانید و در حقیقت زلیخا شکست خورد و به پردۀ عصمت نفود نکرد. بنابراین، هر سه، «چه دیدن و چه گونه دیدن و چه گونه بیان کردن» را در دو بیت کاملاً می توان دریافت و از این جهت است که چگونه گفتن فردی ترین موضوع و دغدغۀ هر هنرمند خلاق است.
ـ حافظ شناسان معتقدند که حافظ شاعری متن‌آگاه است. در این باره صحبت می فرمایید؟
آگاهی به متن، گستردگی و مفهومی ویژه دارد. اولین متنی که شاعر به آن برخورد می‌کند هستی و وجود خودش از مواجهۀ لحظه به لحظۀ خود با متنِ هستی است و آنگاه است که از هستی، نوعی محاکات ارسطویی در ذهن شکل می‌گیرد و بعد بیان می‌کند و این متن آگاهی به این معناست که حافظ می داند جهان نوع به نوع است و لحظه به لحظه در حال تغییر است و متنی که حافظ می خواهد از جهان خلق کند متنی است در حوزۀ شخصیتی و درونمایۀ ذهنی خویش که قابل تأویل و تفسیر است، چنانکه در پاسخ به پرسش اول بیان کردم.
بنابراین آگاهانه سرودن و آگاهانه گفتن و آگاهانه از یک موضوع، یک پدیدۀ شاعرانه و هنری با زبان ویژه خلق کردن دغدغۀ حافظ است. شاعری که زیبایی‌های قرآن و بلاغت آن را درک کرده، آگاه است که متنِ قرآن به چه شیوه ای گسترده است. علوم متداول و فراتر از روزگار خود را در حّد اعلاء می داند. ‌از تاریخ کُهن ایران و روزگار خود، آگاهی دارد. تیزببن و ریزبین و فراخ اندیش و هنرمند و جهان آگاه و خودشناس است. از بازی های دون و کلان آدمی در حوزۀ فردی و قدرت نیز آگاه است و به دنبال اسرار هستی و خلاق و آفریده و آفریدگار و هستی بخش نیز هست.
به دنبال لذت بردن از زندگی و اغتنام‌ وقت هم هست و از سویی به بی وفایی جهان آگاه، در لحظه و در تاریخ و آینده متحیر و پرسشگر رندانه و تسخر زنان در اوج باور و تردید و انکار و نهایتا کوشش و عشق در نوعی نیاز بی نیازی و سرانجام با ذهنی وقاد و هنری متعالی و زبانی برخوردار از زیبایی های بلاغی و معانی و بیان در اوج رندی زیسته و شعر هستی را در نهایت لطف و آبداری و طراوت و تازگی در جهانی چند وجهی سروده است. همۀ اینها متن را تشکیل می‌دهند و همین دلیل است که حافظ وسواس دارد. متنی می آفریند که چند سویه باشد و شاید به باور حافظ پژوهان این همه اختلاف از نسخه های آغازین که به دست آمده یکی از وجوه اختلاف این باشد که حافظ در روزگاران، شعر خود را دائماً ویرایش می کرده است. دقت کنید که حافظ چه بازی هایی با کلمه، موسیقی و واج آرایی می کند و آن را در حدِ یک موسیقی برای کسانی که حتی به دنبال معنا نیستند به گونه‌ای می آراید که احساس لذت می کنند.
ـ به نظر شما می توانیم ادعا کنیم که همه نظریه های ادبی امروزین – چه در فُرم و چه در محتوا – هیچکدام تازگی نداشته و می توان شعر حافظ را مصداق آنها دانست؟
حقیقتاً سوال برای من گُنگ است. من تصور نمی کنم اینجوری باشد. هر نظریه‌ای تازگی خاص خودش را دارد. ممکن است از نظریه های پیش از خود بهره مند شده باشد ولی هر نظریۀ ادبی یک حرف جدید می‌زند. حتی اگر در آرای پیش از خویش به شکلی دیگر روایت شده باشد.
روزگاری ادبیات تحت سیطرۀ ادبیات یونان و ادبیات روم بود. ادبیات اروپا خود را نجات می‌دهد و از روزگاری که کلاسیسیسم شکل می‌گیرد تا به امروز، نظریه های متعدد و گسترده‌ای بیان شده اند تا قرن بیستم که در حقیقت هر دهه گاه کمتر، یک نظریه ارائه شده است و امروز هم می بینید علاوه بر هر دهه، ممکن است هر نشریه، هر روزنامه، هر انجمنی یک نظریه بدهد. پیوستگیِ این نظریات را می توانیم بپذیریم. گاهی اوقات، نظریات ریشه در کُهن الگوهای گذشته دارد. من نمی توانم بپذیرم که نظریه های ادبی امروزین در فُرم و در محتوا تازگی ندارند، بلکه می توانند دارای تازگی باشند.
تازگی هایی که ما را به تعمق وا می دارد. شوربختانه ادبیات ما با نظریه پردازی هنوز اُنس و اُلفت آنچنانی نگرفته. هر هنرمندِ مولفی در ژرف ساخت خودش نوعی نظریه پرداز است و با نظریۀ درونی خودش دست به خلق آثار بزرگ و ماندگار می‌زند. حالا اگر بتواند نظریه‌های درونی که خلق می‌کند را چارچوب دار کند و به عنوان مولفه های ویژه‌ای از آن یاد کُند طبیعی است که یا پیروانی را به دنبال خواهد داشت یا کسانی با این نظریه ها مقابله خواهند کرد.
نظریه ها از دل متن برمی‌خیزند، قبل از اینکه متنی تولید شود. و من باور دارم که اول باید متن تولید شود و گاهی روی متن نظریه‌پردازی کرد و گاهی هم نظریه‌پردازی کرد و متن را آفرید که سویۀ آغازین، طبیعتِ ذهن خلاق شاعران بزرگی چون حافظ است. اما آنچه که حافظ خلق می کند حوزۀ فردیت و جهان بینی است که باقی آن دگرگونی و دگراندیشی خودش است که در لحظه و گاه برعکس طرح مسئله می‌کند و شعر خلق می‌کند. حافظ به علت آشنایی با علوم مختلف پیش از خودش و نظریه هایی که وجود دارد آنچه را که خلق می‌کند خاص و ویژه است.
توضیح:
گفتگو با وفاداری به اصل متن به دلیل محدویت صفحه خلاصه شده است.

انتشار در شماره 622 صدای آزادی 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *