در کنار زندگی کمی الوند لازم است/ نقد حسن رباطی بر طعم روزهای نیامده اثر جلیل آهنگرنژاد

 

حرف شوکلوفسکی را می پذیریم که : شعر رستاخیز کلمات است و در تسلسل کلمات در یک شعر ممکن است تنها و تنها یک کلمه و فقط یک کلمه برپا کن این رستاخیز باشد. همین یک کلمه به تنهایی بستر اعتبار یک شعر است. بدین اعتنا به ذات معنایی کلمه ، که حتا در تفاسیر اتفاقاً شعرگونه ی اشعار کلمه دلالت معنایی بر خدا دارد و به درک مفهوم کلمه می توان نهانگاه و پیداگاه »کتاب کلمات« را به چشم دید و به عقل سنجید و با اندیشه »ترازومداری« کرد. عیبی ندارد که در پیچاپیچ هزاران کلمه ی قابل تفسیر ـ و نه لزوماً در تفسیری یکه ـ یک کلمه ادای مقصود کند . هوشیار باشیم که در زلزله خیز بحران های اجتماعی » دواویون« تنها وتنها به نهج یک غزل رفته اند و شگفت نیست اگر بگوییم آن غزل نیز مجلس آرای یک »بیت« بوده اند که آن بیت نیز به » فرمان معنایی« یک » کلمه « بوده است . تمام مقدمات زیا و متؤخراست زیباتر حافظ » پیامبر نامرسل« در گرداگرد یک کلمه به گردش درآمده اند : »محتسب«.

مگرنه این است که در معین ابزار دانش در ریاضیات به ویژه در شاخه ی هندسی آن تمام فرضیات داده شده در خدمت یک مقوله تنها و کلمه ای هستند ؟ رأس مبحث اثبات قضیه است با فرض های یکه ای یا چندبیتی که مثلاً مثلثی داریم با سه زاویه ، نیمسازهایی از این سه زاویه موجود ، و نقطه ی ملاقات یا تقاطع این سه نیمساز ممکن ـ و اینها همه در مفروضات ـ و حکم یا ادله ی آخرین براین عبارت است که محل ملاقات سه نیمساز زوایای داخلی مرکز » ثقل« مثلث است . این دو کلمه » مرکز ثقل« منظور غایی در این مفصلات قضیه ی ریاضی است و اتفاقاً مطمع نظر در تمام گیرودارهای مفروضات »قضیه« مرکز ثقل و به عبارتی نقطه ی سنگینی و یا »گرانیگاه« است . در شعر هم چنین است بله می دانیم در شعر مفروضات نداریم ، اما فراموش نکنیم اعتبار اندیشه در مرکزیت خود وجود دارد بدین معنا که اگر بپذیریم شعر »اتفاقی است که در کلمه می افتد« به همان نتیجه ی ظریف هندسی احساس درهمسایگی اندیشه می رسیم.
شعر از منویات شاعر است ، حاصل » منویات« شاعر است .این منویات به همان اعتبار »هندسیات« جامعه مداری روزگار شاعر می باشد حتا در یک »کلمه« حتا از متن یک »هوره« که عنوانی شعری بس خطرپی از شاعری خطر جو در پهنه و عرصه ی شعر است .

بنابراین در مفهوم یک مجوعه ی شعر ما پرسه ی همه جای او را روا نمی داریم ضایعات شعری که خود »معین کار اوج شعر اند تا حد سماوی نه در خور بررسی است ، نه در ارزش انگشت گذاری ، آنچه از امهات یک دید علمی هنری یک شعر است پیدا کردن آن کلمه ای است که در دل بی شمار کلمات بسیار شعر به ما زل زل می زنند ، پیدا کردن آن کلمه اتفاقاً کمک کننده ی بررسی تمام اشعاری هستند که تشکیل یک مجموعه ی شعر« داده اند ، حکم ما در بررسی مجموعه اشعار طعم روزهای نیامده به همین استدلال و به همین منوال نه خیر ، حرف ما و مدعای ما در پیدایش آن کلمه ای است که مقدرات مجموعه را تعیین کرده اند . یعنی ، تکرار می کنیم ما در مجموعه ی شعر طعم روزهای نیامده ، گرانیگاه شعری کل مجموعه را در بطن یک شعر در جستجو هستیم و همینجا بگوییم حتا این مقوله مستفاد از سلیقه نیست در کار استنتاج سلیقه ای ، ما به چشیدن گونه گون مجبوریم ، اما در هندسیات هنری شعر کار یا سلایق ختم نمی شود ، آنچه اهمیت دارد نظم ربطی ارتباط خطوط فکری در صحیفه ی هنر است.

یک چیز دیگر هم بگوییم که کار معنایابی را آسان کنیم ، اما در رسیدن به مبنا آسان زدایی کنیم چرا که اعتقاد حاصل مطالعات دیرینی ما براین است که مقوله ی هنر در بطن تفهیمی خود معجون است از سهل و امتناع یا به قول عوام معناطلب ؟ سهل و ممتنع تذکر می دهیم ، برای درک آنچه را که ممتنع است باید سهل یاب بود و این همان مطلبی است که حافظ عزیز راحت گفته است راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش آن توکل در مفهوم حافظانه اش کشف ممتعنات است و نه ایجاد ریسمانی بین زمین و آسمان .

این گفتمان البته عبوست آخرین است در مقوله ماوراء طبیعی منهای دانش پایه ای در کار ادراک یک مجموعه شعری که در کل مجموعه یک قصه منورمی گردد و به هنر شعر در تاریخ هنرمتوسل می شود عیبی ندارد که ما یک شعر را شکار کنیم و در همین شعر تاریخ شکاری هنر بنماییم.
گفتمان روشنتر ما این است که در یک مجموعه شعری مقدمه و مؤخره کلید سُل نتهای یک موسیقی اند برای بیان یک آهنگ که مثلاً بین در آمد و پس آهنگی و در بین همین دو پدیده است که بلوغ آهنگ در موسیقی به گوش می رسد.

پیش درآمد بهانه و یا راه یافتی است برای ورود آهنگ به پهنه ی شنیداری شنونده و ختم و تکرار عزت موسیقایی اش برای اتمام حجت هنر فریاد شده در آهنگ است بر سبیل مقصدی که می بایست به سمع برسد. کار مجموعه ی شعر و حتا فی ذاته یک شعر همین است مگر نه این که ما در مقوله ی مدح تشبیب داریم یعنی این که جوانه زدن ها در کار بلوغ عنصر مدح برای آن مقوله ای که مداج در مدحش به خدمت کمربسته است ، حالا یا چه زشت یا چه زیبا وارد این وادی نمی شویم ، کار دستمان می دهد.
شأن ساختاری یک مجموعه حتا در انتخاب عنوان مجموعه در شخصیت شعری ، همان تشبیبی است که شاعر می خواهد در ظهور کلمه ی خود به کار برد و بر اساس همین هندسه ی هنری شعر است که ما در مجموعه مذکور شاعر »طعم روزهای نیامده به بررسی می نشینیم ، ایراد دیگران را هم می پذیریم و البته بسندگی ما در »مانند زدگی « مشت و خروار مناط اعتبار است ، یا مقلب القلوب والابصار مستند هرآنچه راما گفتیم در شعر تاریخ عجین (از متن یک هوره ) دریافت می کنیم.
واقعیت های حقیقت معناتاریخ وقتی در جامعه ی هنر ارائه شود ما بار دیگر با هنر تاریخ یا بیان هنری تاریخ روبه رومی شویم بدین معنا که از یک سو با واقعیت حقیقی تاریخ روبروایم و از سوی دیگر این روبه رویی از بستر هنر در مفهوم شعر عبور داده می شود. و همین نکته ظریف است که قرائت تاریخ منجر به قرائت هنرمندانه ی تاریخ می شود یعنی هم مورخ تایخنگرصرف در قرائت شعر رنجه نمی شود و هم هنر وجود ظرف و لطیف هنر با خوانش آن شکسته چینی وجود نمی گردد به شرح ساده تر این که مقوله ی تاریخی که در شعر تنیده شده و سفری که اتفاقات واقعی و حقیقت معنای تاریخ را با تمام زیبایی شاکله ی شعری ـ تاریخی بیان داشته پنهان از اندیشه ی سخت گیر و نگاه لذت جوی هر دو فرقه نمی ماند.
لازمه ی یک هوره دارای این قاعده ی هنرمندانه است . بنابه استدلالاتی که در شاکله ی مقاله ی خود به تعبیرنشسته گشتیم . یک اصل تفاوت را در این گیرودار توضیح می دهیم و آن این است که در حرکت زمانی اتفاقات مورخ پیچ واپیچ هایی وجود دارد که شاید اولاً خسته کننده و زبرفهم باشند و در ثانی یا مطبوع یا سلیقه ی نامطبوع با سلائق گردند ولی همین مزاحمت ادراک تاریخی در بیان هنری تاریخ از بین می رود ، صیدصیاد را هنرمندانه شکار می کند و صید و صیاد باز هم هنرمندانه به تأمل تاریخی اتفاق به تعامل در شراکت قرار می گیرند . این تأمل تاریخی آن چنان لطیف ، ظریف و للعجب هندسی است که به حد بسندگی علمی در علم تاریخ و هنر بازگویی تاریخ می انجامد ـ ما سند معتبر تاریخی هنری قضیه را در مجموعه ی سحوری به شهادت می آوریم در بیان هنری تاریخ اتفاق تلاطم های بحرین در روزگار خود ما به انتزاع بود و غلط است اگر گفته اند هنر صرف پیامبری زیبایی است نه خیر .

ما هنر تاریخ نویسی را هم داریم . ما هنر سیاستمداری را هم داشته ایم ، هنر مرزداری و مرزبانی را هم در گفتمان های حتا » نصیحتی « و پندیراکنی داشته ایم ، در کار ریاضیات و سایر علوم پایه صدالبته هنر ذی مدخل بوده است .

ویژگی شخص هنر ، در تداخل با تاریخ روزگار ما از هر نوع دانسته است و در همین امروزه روز است که می بینیم این هنر در لابلای مصراع های یک شعر آزاد یک واقعیت تاریخی را هرچه مستدلتر ، هر چه مستندتر ، هر چه جسارت آمیزتر ، به معنا می نشیند : در میدان مصدقی که بوی نفت می دهد و [ادکلن و ماتیک] ، اینجا مگر به تعبیر ما نه غیر از آن است که مسمای اسم میدان با شریان حیاتی ما در تاریخ که نفت باشد درست تعبیر شده است ، و نه این است که در همین میدان در ظنز نامه ی زمانه ارگی به وجود می آید که فریاد کنان آن روزش امروز در چهره جز » ادکلن و ماتیک « چیزی ندارد ، در میدان مصدقی شعر شاعر اندوه نامه ای تداعی می شود که تحسرتاریخی نام دارد ، تحسری که حاصل اش کز شدن توهایی است بی باریدن فکرت به آن سوی نامهربانی های تاریخ ، در تمام دوران درام تاریخی ما ـ اگر بپنداریم تاریخ درامی دارد ـ در هیچ مقوله ی هنری به این سادگی و صداقت تراژدی پایانی بیست و هشتم مرداد را هنرمندانه و مختصر نمی بینیم و به فراصت نمی افتیم ـ شاعر این سفر هر چند جوان است و خود ناظر آن نامردمی ها و نامرادی ها« نبوده است ، اما اعجاز بیان صادقانه اش او را به صورت تماشاگری آگاه ، هوشیار و داوری منصف در اذهان متصور می کند.
کدام یک از خبرهای تاریخی آن بحران ضررآفرین تاریخ ما را در هیاکل مردمی این چنین زیبا ارائه می دهد ؟
برچشم رهگذری که در صفرپیچیده / زل بزن / که از متن بشر یک هوره / پاهایش را/ به سیاهی خیابانی مدرن/ دزدانه است.
خیابان سیاه است که از آسفالت است و اسفالت از نفت است ، و اسفالت از کارهای مدرن است و اتفاقاً از پی هوره صرف علی نظری « اش نیست الا فریادی زا گلو یا دزدانه در آن گیرو دار قدرت خطاکار و اندیشه و تفکر حقوق جوی مردمانی که تشنه ی حق بودند.
یک سوی قضیه قدرتی جهنمی بود که بالاتر از خودش را قابل نمی دانست و سوی دیگر انسانی بود که در فخامت کلام و درسواد احقاق حقی برجهان نکبت و بلندپی برود مرزی این مملکت فائق آمد و صد افسوس که بعد از این توفیق نتوانست نز باطل الهیان سیاست آغشته پیروز شود و این بود که پس این قضیه آن باستانگرایی افراطی دیرین چنان نضج گرفت که جهان اندیشه ی ایرانی _»درپشت تریبون های تاریخ / از بوی شتر بیزار است
یا بهتر بود گفته شود از بوی شتر بیزار شد. مصراع غلوی هنرمندانه است اما همین مصراع وقتی به تاریخ می پیوندد و از کلمه نفرت می گیرد ، » شتربیزاری« می کند.
در شعر » از پنجه های چنار« مگر ما غیر از این هنر و اتفاق تاریخ یم بینیم و درک می کنیم که
در یک شاید عریان / پشت سرزبان های خاموش / گلویش / به دست درختی بالا کشیده شده است .
و به همین ترتیب مجموعه شعر جلیل آهنگرنژاد تسلسل شکست تاریخی روزگاران متفاوت اما در جغرافیایی واحد گز می باشد.
دشنامی که آهنگرنژاد به آن کسانی که در حرکت با معنای تاریخی این مرز و بوم مانع ایجاد کردند و سنگ انداختند ، و توطئه ی جنوبی یا شمالی ریختند ، از این بدتر که شجاعانه می گوید :
[ این متن را
هیچ معلمی نمره نمی دهد ]
در کنار زندگی کمی الوند لازم است
آیا الوندتمثیلی از حرکت ، فراز و فرود و ناایستایی و پویایی یک ملت نیست تا به این علت از سوی تاریخ ـ معلم ـ نمره بگیرید.
جلیل آهنگرنژاد صادقانه و عاقلانه می گوید در همیشه ی تاریخ کمی الوند لازم است. برشاعر ایرادی نیست چرا که جز الوندنگاهی دیگر برای در کنار بودن زندگی شاید یا ندیده است یا در تصور الوند نشینی اش نگنجیده است ، و حرف آخر ما با این شاعر دل نامکدر این است که :
از
تو
شعر و
باران
آغاز [ شده است ]
بقیه ی ناگفتنی ها را می گذاریم برای اهل گفتگو که الحمدلله از شش انگشتان یک دست بیشترند !

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *