شاعران ققنوساند/ برای «حسنختام» کیومرت عباسی قصری / اصغر عظیمی مهر
برای این حرفم هیچ دلیلی ندارم. معتقدم که شاعران مثل ققنوساند. وقتی شاعری از دنیا میرود، شاعر دیگری به دنیا میآید. اگر اهل آب و تاب دادن موضوعات نباشیم، خبر مرگ همیشه در دو کلمه خلاصه میشود: ترکیبی از نام شخص درگذشته، و فعل سوم شخص مفرد. «قصری» رفت! حالا اگر بخواهیم بیشتر بگوییم، قضیه فرق میکند. قصری رفت و سیارهی ما را تنها گذاشت! قصری رفت و دنیای شعر کوچکتر شد! ناگهان تمام کسانی که او را میشناختند غمگین شدند! (خیلی خوب است که تمام کسانی که آدم را میشناسند با مرگ او غمگین شوند).
کتابهایش باز شدند و شعرهایش به شبکه های اجتماعی سرازیر! راستی قصری در کنار آن عاشقانه های ملموس، چقدر از خداحافظی و رفتن حرف زد! هیچ کس به خوبی قصری نمیتوانست به ما بیاموزد چگونه خصوصیترین موضوعات ذهن و زندگی مان را به شعر دربیاوریم و برای همه بازگو کنیم، بدون آنکه چیزی گفته و رازی را برملا کرده باشیم! اگر با شعرهایش خلوت کنیم از تسلط او برای انتقال دنیای درونیاش در قالب واژهها، حیرت میکنیم و بدون آنکه حتی به قصرشیرین رفته باشیم، دوست داریم که این شهری مرزی کوچک را (که ناماش خیلی گستردهتر از جغرافیای کنونی آن است) در این کشور بزرگ دوست داشته باشیم.
نکته دیگر اینکه قصری به معنای واقعی کلمه شاعر خاص و عام بود. شاعر که باشی از چیرگی حیرتانگیزش در کشف و شهود شعری از یک طرف، و چفت و بست قافیههای دشوار با ردیفهای ملموس شگفتزده میشوی، شاعر هم که نباشی شعرهایش تا مغز استخوانت نفوذ و قلبت را تسخیر میکند. جدای از همهی اینها، «آن مرد نجیب» هیچوقت هویت شعریاش را از وجدان انسانیاش جدا نکرد. اشعار قصری در رنجها و حسرتهای مردم دیارش ریشه داشت و از لابلای آن میتوان فرهنگ عشقورزی ناب مردمان آن سامان را ردیابی کرد. بعضی آدمها نام یک شهر را بزرگ میکنند.